وبلاگicon
وبلاگکد ماوس

نوای معطر الهی
اولیاءالله
قالب وبلاگ
درباره ي سايت


اگر قدری شنوا باشیم نوای معطر الهی را می شنویم........................... سایتی مذهبی -داستانی-علمی-نرم افزاری...................................... با نظرات خود ما را یاری دهید.................................................
موضوعات سايت
چهارده معصوم
مطالب وفایل های مذهبی
داستان و ادبیاتی
خبری از زندگی
تفسیری از قرآن
خبری برای آن دنیا
قرآن
معرفی کتاب
پیامبران
سوره ها
کتاب خانه:
سفر مجازی
نرم افزار موبایل
ادیان
گالری تصاویر
مطالب علمی از دنیای علم وهنر
زندگانی بزرگان علم وادب ایران وجهان
المپیاد
رایانه وموبایل
فیلم
نويسندگان
احمد ارسالی: 3
مطالب تصادفي
سوره قرآن
سوره قرآن
دانشنامه عاشورا
دانشنامه عاشورا
اوقات شرعی
اوقات شرعی
امکانات وب




در اين وبلاگ
در كل اينترنت



RSS


POWERED BY
rozblog.COM
پیغام مدیر سایت
سلام دوست من به سایت نوای معطر الهی خوش آمدید لطفا برای استفاده از تمامی امکانات

دانلود فایل , شرکت در انجمن و گفتگو با سایر اعضا در سایت ثبت نام کنید







تصوير
آخرین ارسال های تالار گفتمان
سيّد محمدحسن طباطبائي ميرجهاني(2)

سيّد محمدحسن طباطبائى ميرجهانى به نقل از : عنايات حضرت مهدى (ع) به علماء و طلاب -محمد رضا بافقى اصفهانى - نصايح قم - چاپ اول 1379 - ص 71و 72. مرحوم سيّد محمدحسن طباطبائى ميرجهانى جريان ملاقاتش با حضرت ولى عصر(عليه السلام) را اين گونه بيان مى كند:
«در عصر رياست و مرجعيّت مرحوم آيت اللَّه سيدابوالحسن اصفهانى (قدس سره)، اين جانب مورد وثوق و توجّه معظم له بودم. روزى ايشان پول زيادى به من دادند و امر فرمودند كه به سامراء بروم و پولها را بين طلاب سامراء و خدّام حرم عسكريين (عليهماالسلام) تقسيم كنم. اين جانب به سامرا رفتم و فرمان ايشان را امتثال كردم و پولها تقسيم شد.
خدّام حرم عسكريين (عليهماالسلام) احترام زيادى برايم قائل بودن و من از اين احترام استفاده كردم؛ از كليددار حرم خواستم تا اجازه دهد من شبها به تنهائى در حرم بيتوته كنم؛ كليددار نيز موافقت كرد. ده شب تا صبح در كنار قبر آن دو امام معصوم (عليهماالسلام) شب زنده دارى و تضرّع كردم. قبل از طلوع فجر روز دهم كه شب جمعه بود، كليددار در را برايم گشود و شمع ها را روشن كرد. در آن هنگام با شوقى زياد به سرداب مقدّس مشرّف شدم و از پله ها پائين رفتم؛ با تعجّب ديدم فضاى سرداب كاملاً روشن است و شمع ها گويا در آفتاب روشن شده اند.
سيّد بزرگوارى به قيافه مرحوم سيّد العراقين اصفهانى به حالت تشهد نشسته و مشغول ذكر و عبادت بودند. چون سلام كردن به نمازگزار مكروه است، سلام نكردم و از مقابل ايشان گذشتم و نزد دَرِ «صُفِّه» ايستادم و زيارت حضرت ولى عصر (عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف) را خواندم.
سپس آمدم و در جلوى آن سيّد بزرگوار ايستادم و به نماز مشغول شدم و پس از نماز، مشغول «دعاى ندبه» شدم و با سوز و حال، جملات آن را زمزمه كردم. هنگامى كه به جمله «و عرجت بروُحِهِ الى سمائك» رسيدم، آن بزرگوار از پشت سرم فرمودند: «و عرجتَ به الى سمائك»، معراج پيامبر جسمانى بوده است، «بروحه» از ما اهل البيت نرسيده است و چرا وظيفه خود را رعايت نمى كنيد و جلوتر از امام نماز مى خوانيد؟!
من با ديدن و شنيدن اين نشانه ها باز هم در غفلت بودم! ديگر حال دعا از دست رفته بود. دعاى ندبه را به سرعت تمام كردم و سپس به سجده رفتم. ناگهان در سجده به خود آمدم و با خود گفتم: اين آقا كيست؟ مى فرمايد: «بروحه» از ما اهل البيت نرسيده است! مى فرمايد: چرا جلوتر از امام نماز مى خوانيد! آن نور خيره كننده اى كه سرداب را روشن كرده و نور شمع ها را تحت الشعاع قرار داده است، از كجاست؟
بسيار ترسناك شدم و سر از سجده برداشتم تا دامن او را بگيرم؛ اما ديدم سرداب تاريك است و هيچ كس در آنجا نيست...».(1)

نرم افزار شمیم نرگس


امتیاز : نتیجه : 5 امتیاز توسط 1 نفر مجموع امتیاز : 5

درباره : مطالب وفایل های مذهبی , مذهبی , اولیاءالله , داستان و ادبیاتی , داستان مذهبی , داستان های عبرت آموز ,

تاریخ : جمعه 08 آبان 1394 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 277

سيّد محمدحسن طباطبائي ميرجهاني(1)

سيّد محمدحسن طباطبائى ميرجهانى به نقل از: محمد رضا بافقى اصفهانى - عنايات حضرت مهدى (ع) به علماء و طلاب - نصايح قم - چاپ اول 1379 - ص 184و 185. دانشمند فرزانه، علامه ميرجهانى (قدس سره الشريف)، بعد از مدتى اقامت در نجف اشرف به اصرار پدرش به اصفهان بازگشت و به نشر معارف و فضائل اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم الصلاة و السلام) پرداخت و بعد از فوت پدر بزرگوارش به مشهد مقدّس مشرّف گرديد و در آنجا ساكن شد. در اين بين مدتى به كسالت نقرس، سياتيك و عرق النساء، مبتلا شده بود و چندين سال در اصفهان و تهران و خراسان معالجه نمود؛ ولى اصلاً بهبودى حاصل نشده بود، تا اينكه خود ايشان مى فرمود: «بعضى از دوستان آمدند و مرا به شيروان بردند و در مراجعت، در قوچان توقف كرديم. روزى به زيارت امامزاده اى كه در خارج شهر قوچان و معروف به «امامزاده ابراهيم» است رفتيم و چون هواى لطيف و منظره جالبى داشت، رفقا گفتند: «ناهار را در اينجا بمانيم، خيلى خوب است.» گفتم: «عيبى ندارد.»
پس آنها مشغول تهيه غذا شدند و من گفتم: براى تطهير به رودخانه مى روم. گفتند: راه قدرى دور است و براى درد پاى شما، مشكل است. گفتم: «آهسته آهسته مى روم» و رفتم تا به رودخانه رسيدم و تجديد وضو نمودم و در كنار رودخانه نشستم و به مناظر طبيعى نگاه مى كردم. ناگهان ديدم شخصى كه لباس نمدى چوپانى در بَر داشت آمد و سلام كرد و گفت: آقاى ميرجهانى! شما با اينكه اهل دعا و دوا هستى، هنوز پاى خود را معالجه نكرده اى؟!
گفتم: تاكنون كه نشده است. گفت: آيا دوست دارى (يا مايل هستى) من درد پايت را علاج كنم؟ گفتم: البتّه!
پس آمد و كنار من نشست و از جيب خود چاقوى كوچكى در آورد و اسم مادر مرا پرسيد (يا بُرد) و سر چاقو را به موضع درد گذاشت و به پائين كشيد، تا به پشت پا آورد و فشارى داد كه بسيار متألم شدم. آخ گفتم. چاقو را برداشت و گفت: برخيز خوب شدى. خواستم مانند هميشه با كمك عصا برخيزم، عصا را از دست من گرفت و به آن طرف رودخانه انداخت. ديدم پايم سالم است؛ برخاستم ايستادم و ديگر ابداً پايم درد نداشت.
به او گفتم: شما كجا هستيد؟ فرمود: من در همين قلعه ها هستم و دست خود را به اطراف گردانيد. گفتم: من كجا خدمت شما برسم؟ فرمود: تو آدرس مرا نخواهى داشت؛ ولى من منزل شما را مى دانم و آدرس مرا گفت و فرمود: هر وقت مقتضى باشد، خودم نزد تو خواهم آمد و رفت. در همين موقع رفقا رسيدند و گفتند: آقا عصا كو؟ گفتم: آقا را دريابيد! هر چه تفحص كردند، اثرى از او نيافتند.»

نرم افزار شمیم نرگس


امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : مطالب وفایل های مذهبی , مذهبی , اولیاءالله , داستان و ادبیاتی , داستان مذهبی , داستان های عبرت آموز ,

تاریخ : جمعه 08 آبان 1394 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 301


نام كتاب :قصه هاى تربيتى چهارده معصوم

مؤ لف :محمد رضا اكبرى


 فصل سوم : قصه هاى زندگى فاطمه عليها السلام
فاطمه عليها السلام خداوند امر به معروف را بخاطر مصلحت عموم مردم واجب كرد.(30)
دفاع علمى از مومنين  
دو نفر زن كه در مسئله اى دينى با يكديگر اختلاف داشتند براى حل اختلاف خود نزد فاطمه عليها السلام رفتند. يكى از زنان مومن و ديگرى معاند و كافر بود.
فاطمه عليها السلام مى فرمايد: من دلايل زن مومن را اثبات كردم و حقانيت سخن او را آشكار نمودم و در نتيجه او بر آن زن كه دشمن اسلام بود پيروز گشت و بشدت شاد و مسرور گرديد.
فاطمه عليها السلام به آن زن مومن كه بسيار خوشحال شده بود فرمود: شادى فرشته ها براى پيروزى تو بر او بيشتر از شادى تو مى باشد و غم و اندوه شيطان و ياران او از غم و اندوه اين زن كافر زيادتر است . (31)
دگر بينى  
امام حسن عليه السلام گويد: يك شب جمعه مادرم را ديدم كه در محراب عبادت ايستاد و همواره نماز مى گذارد و در ركوع و سجود بود تا شب به صبح رسيد و شنيدم كه براى زنان و مردان مومن با ذكر نام آنها دعا مى كند و هر چه بيشتر براى آنها از خداوند در خواست مى كند اما براى خود دعا نمى كند.
عرض كردم : مادر! چرا براى خود دعا نمى كنى همان گونه كه براى ديگران دعا مى كنى ؟
فرمود: فرزندم اول همسايه بعد اهل خانه . (32)
ارزش آموزش دين  
زنى به خدمت فاطمه زهرا عليها السلام رسيد و عرض كرد: مادر ناتوانى دارم كه درباره نمازش به مشكلى برخورده است ، از ايم رو مرا به سوى شما فرستاده است تا سوال او را پرسش نمايم .
فاطمه عليها السلام جواب سوال او را داد، مسئله دومى را سوال كرد و حضرت جواب او را داد، مسئله سوم ، چهارم تا دهم را پرسيد و حضرت جواب همه پرسشهاى او را داد. آنگاه آن زن از كثرت سوالهايى كه كرده خجالت زده شد و عرض كرد بيش از اين مزاحم نمى شوم اى دختر رسول خدا.
فاطمه عليها السلام فرمود: بيا و هر سوالى كه داشتى بپرس و من جواب خواهم داد، زيرا اگر كسى خود را مزد بگير كسى كند كه بار سنگينى را بر پشت بام حمل نمايد و در برابر مبلغ هزار دينار اجرت گيرد آيا از حمل بار خسته مى شود؟
زن گفت : نه خسته نمى شود (زيرا اجرت بسيار زيادى دريافت مى كند.)
فاطمه عليها السلام فرمود: من در برابر هر مسئله اى كه پاسخ مى دهم بيشتر از بين زمين و آسمان كه پر از مرواريد باشد پاداش مى گيرم پس سزاوار است كه هيچ در برابر جواب به سوال شما خسته نشوم .
م شنيدم كه فرمود: علماى شيعه ما در قيامت بر انگيخته مى شوند و به اندازه ارشاد مردم و زيادى علومى كه دارند بر آنها لباس كرامت پوشانده مى شود تا اينكه به يكى از آنها يك ميليون حله از نور داده مى شود، آنگاه منادى خداوند ندا مى دهد: اى سرپرستان يتيمان آل محمد كه جدائى آنها از امامانشان آنها را يارى كرديد اينها شاگردان شما هستند كه تحت سرپرستى و يارى شما بودند و هدايت شدند. از خلعتهايى كه به شما داده شد به آنها بدهيد، علما هم به اندازه علومى كه آنها از ايشان دريافت كرده اند خلعت مى دهند و برخى از آنها صد هزار خلعت
دريافت مى كنند و خود به كسانى كه از آنها تعليم گرفته اند مى بخشند. (33)
شيعه فاطمه عليها السلام  
مردى به همسرش گفت : نزد فاطمه عليها السلام دختر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله برو و درباره من از او سوال كن كه آيا من شيعه شما هستم يا خير؟
همسرش نزد فاطمه عليها السلام رفت و از او سوال كرد.
حضرت فرمود: به او بگو:
ان كنت تعمل بما امر ناك وتنتهى عما زجرناك عنه فانت من شيعتنا و الا فلا.
اگر به آنچه تو را امر كرديم عمل مى كنى و از آنچه نهى كرديم پرهيز مى كنى تو از شيعيان ما هستى و گرنه شيعه ما نيستى .
زوجه آن مرد گويد: جواب فاطمه عليها السلام رابه شوهرم رساند. او گفت : و اى بر من چه كسى از گناهان و خطاها بدور است ! پس من در اين صورت براى هميشه در جهنم هستم زيرا هر كسى از شيعيان آنها نباشد هميشه درآتش جهنم است .
همسرش دوباره به خدمت فاطمه عليها السلام مى رسد و سخن شوهرش را به آن حضرت مى رساند.
فاطمه عليها السلام مى فرمايد: به او بگو آنطور كه گمان كردى نيست ، شيعيان ما از بهترين افراد اهل بهشت هستند.
و هر كس ما را دوست بدارد و دوستان ما را هم دوست بدارد و دشمن دشمنان ما باشد و با قلب و زبانش ايمان آورده است اگر مخالفت با امر و نهى ما كند شيعه ما نيست گرچه به بهشت مى رود اما بعد از آنكه بوسيله بلاها و سختى ها از گناهانشان پاك شوند يا با انواع سختى ها در عرصه هاى قيامت و يا ورود در طبقه بالاى جهنم كه عذاب مى شوند پاك گردند آنگاه بخاطر محبتى كه به ما دارند از جهنم نجاتشان مى دهيم و به نزد خود مى بريم . (34)
منطق قوى فاطمه عليها السلام  
امير المؤ منين عليه السلام به فاطمه عليها السلام فرمود: برو و ميراث پدرت (فدك ) را بگير.
فاطمه عليها السلام نزد ابوبكر آمد و گفت : ميراث پدرم رسول خدا را كه به من تعلق دارد بده .
ابوبكر گفت : پيامبران ارث نمى گذارند.
فاطمه عليها السلام فرمود: آيا سيلمان براى داود ارث نگذارد؟
ابوبكر كه در برابر منطق محكم فاطمه عليها السلام عاجز ماند غضبناك شد و دوباره گفت : پيامبران ارث نمى گذارند.
فاطمه عليها السلام فرمود: آيا زكريا (در قرآن ) نگفت : فهب لى من لدنك وليا يرثنى ويرث من آل يعقوب (فرزندى به من عطا فرما تا از من و آل يعقوب ارث برد).
ابوبكر كه دوباره با دليل محكم فاطمه عليها السلام روبرو شد بدون هيچ منطقى حرف خود را تكرار كرد و گفت : پيامبران ارث نمى گذارند.
فاطمه عليها السلام فرمود: آيا در قرآن نيامده است يوصيكم اللّه فى اولادكم للذكر مثل حظ الا نثيين (خداوند درباره فرزندانتان سفارش كرده است كه پسر به اندازه دو دختر ارث مى برد).
ابوبكر دوباره حرف خود را تكرار كرد كه پيامبران ارث نمى گذارند!
اين سخن كه پيامبران ارث نمى گذارند را عايشه و حفصه همسران پيامبر صلى اللّه عليه و آله به آن حضرت نسبت داده اند. اتفاقا وقتى عثمان به خلافت رسيد عايشه به او گفت : ميراث مرا از رسول خدا بده .
عثمان به او گفت : تو نگفتنى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود ما پيامبران چيزى به ارث نمى گذاريم و حق فاطمه را ضايع كردى ؟ من هم چيزى به تو نخواهم داد. (35)
بهترين ويژگى زن  
امير المؤ منين عليه السلام مى فرمايد: من و عده اى از اصحاب نزد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بوديم ، آن حضرت فرمود: بهترين ويژگى زنان چيست ؟
هيچيك از ما نتوانستيم جواب دهيم تا اينكه جلسه به پايان رسيد و از يكديگر جدا شويم .
من بسوى فاطمه عليها السلام رفتم و از سوالى كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله از ما پرسيده بود او را مطلع كردم و گفتم كسى از ما نتوانست به آن پاسخ دهد.
فاطمه عليها السلام فرمود: ولى من جواب آن را مى دانم ، بهترين ويژگى زنان اين است كه به مردها نگاه نكنند و مردها آنان را نبينند.
نزد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله رفتم و عرض كردم : اى رسول خدا! شما سوال كرديد چه چيزى براى زنان بهتر است . بهترين صفت زنان اين است كه به مردها نگاه نكنند و مردها آنها را نبينند.
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: تو وقتى نزد من بودى جواب آن را نمى دانستى چه كسى جواب سوال را به تو آموخت ؟
عرض كرد: فاطمه .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله شگفت زده شد و فرمود: براستى كه فاطمه پاره تن من است .
بنابر گفته فاطمه عليها السلام زن بايد پوشش كامل خود را مراعات كند تا نامحرم او را نبينند و خود از نگاه به نامحرم بپرهيزد تا عفت و سلامت او محفوظ بماند. (36)
حيا و پوشيدگى  
امير المؤ منين عليه السلام مى فرمايد: روزى شخص نابينائى اجازه گرفت و به خانه فاطمه عليها السلام آمد و زهرا عليها السلام خود را از او پوشاند.
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به او فرمود: چرا از اين نابينا حجاب گرفتى در حالى كه او تو را نمى بيند؟
فاطمه عليها السلام در جواب گفت : اگر او مرا نمى بيند من كه او را مى بينم علاوه او بوى نامحرم را كه استشمام مى كند!
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: شهادت مى دهم كه تو پاره تن من هستى . (37)
نزديكى به خدا  
پيامبر صلى اللّه عليه و آله از اصحاب خود سوال كرد در چه هنگام زن به خدا نزديكتر است ؟
اصحاب جواب صحيح آن را ندانستند.
وقتى فاطمه عليها السلام از سوال پيامبر صلى اللّه عليه و آله با خبر گرديد فرمود: بيشترين نزديكى زن به خداوند وقتى است كه در منزل خود قرار دارد.
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: به راستى كه فاطمه پاره تن من است .
اين حديث به معناى آن نيست كه زن از منزل بيرون نرود چه اينكه فاطمه عليها السلام خود براى آوردن آب از منزل بيرون مى رفت بلكه به اين معناست كه منزل محيط امنى است كه زن در آن نزديكى بيشترى با خدا دارد. (38)
آزادى در انتخاب همسر  
امير المؤ منين عليه السلام فرمود: بعضى از صحابه نزد من آمدند و گفتند: چه مى شود خدمت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله برسى و درباره خواستگارى از فاطمه عليها السلام با ايشان صحبت كنى .
من هم به محضر رسول خدا رفتم وقتى مرا ديد خنديد و فرمود: براى چه به اينجا آمدى و چه حاجتى دارى ؟
من هم خويشاوندى با او و پيش قدمى در اسلام و يارى كردن وى و جهاد خود در راه خدا را براى او بيان كردم .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: يا على راست مى گوئى تو بهتر از آن هستى كه مى گويى .
عرض كردم : يا رسول اللّه ! فاطمه را به ازدواج من در مى آورى ؟
حضرت فرمود: يا على قبل از تو كسانى براى خواستگارى او آمدند و من آنها را به فاطمه معرفى كردم اما با شنيدن نام آنها علائم نارضايتى در چهره او مشخص مى شد حال تو اينجا بمان تا من برگردم . آنگاه به سراغ فاطمه عليها السلام رفت و به او گفت : اى فاطمه تو خويشاوندى و فضل و اسلام على بن ابيطالب را مى دانى و من هم از پروردگار خود خواسته ام كه بهترين و محبوبترين خلقش را همسر تو قرار دهد و او الان به خواستگارى تو آمده است چه نظرى دارى ؟
فاطمه سكوت كرد و نارضايتى در چهره او آشكار نگشت و رو بر نگرداند.
پيامبر صلى اللّه عليه و آله كه سكوت او را علامت رضايتش دانست گفت : اللّه اكبر سكوت او اقرار و قبول اوست .
اين قطعه از تاريخ زندگى فاطمه عليها السلام بيانگر حياى اوست كه چگونه پاسخ مثتب خود را با سكوت اعلام كرد و از طرفى آزادى او در انتخاب همسر را بيان مى كند و حرمت خاصى كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله براى دخترش فاطمه عليها السلام را اختيار او در انتخاب همسر قائل است كه هر چند على عليه السلام بهترين خلق خدا بود كه به خواستگارى رفته بود باز هم خواستگارى امام على عليه السلام را با او در ميان گذارد تا خود پذيرش خويش را اظهار نمايد. (39)
جهيزيه فاطمه عليها السلام  
وقتى پيامبر صلى اللّه عليه و آله تصميم گرفت كه فاطمه عليها السلام را به عقد على عليه السلام در آورد به او فرمود: اى على برخيز و زرهت را بفروش .
گويد: من هم رفتم زره ام را فروختم و پول آن را دريافت كرده و بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله وارد شدم و پول زره را به او دادم . نه پيامبر صلى اللّه عليه و آله از مقدار آن سوال كرد و نه من خبرى دادم آنگاه بلال را صدا كرد و مبلغى به او داد و فرمود: برو براى فاطمه عطر خريدارى كن و مبلغى به ابوبكر داد و گفت : برو براى او لباس و اثاثيه منزل خريدارى نما و عمار ياسر و برخى ديگر از اصحاب را به كمك او فرستاد. آنه هم رفتند و اشياء مورد نياز را خريدارى كردند. جمع آنچه براى جهيزيه زهرا عليها السلام خريدند عبارت بود از:
يك عدد پيراهن ، يك رو بنده ، يك حله سياه خيبرى ، يك تختخواب بافته شده از برگ و ليف خرما، دو عدد تشك كه يكى از پشم گوسفند و ديگرى از ليف خرما پر شده بود، چهار بالش ، يك پرده پشمى ، يك تخته حصير، يك دستاس ، يك طشت مسى ، مشكى از پوست ، كاسه اى چوبى ، يك آفتابه ، دو كوزه سفالى ، يك سفره چرمى ، يك چادر بافت كوفه ، يك مشك آب ، مقدارى عطر.
اصحاب پس از خريد اشياء مذكور آنها را به محضر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله آوردند. وقتى آنها را به او دادند حضرت آنها را زير و رو كرد و گفت : خداوند مبارك گرداند. (40)

الگوى شوهر دارى  
يك روز صبح امير المؤ منين عليه السلام به فاطمه عليها السلام گفت : آيا چيزى در منزل هست بخوريم ؟
فاطمه عليها السلام گفت : سوگند به كسى كه پدرم را به نبوت و تو را به وصايت برگزيد چيزى در منزل نيست تا براى شما آماده كنم و دو روز است كه چيزى در منزل نبوده است مگر كمى كه آنهم تو را بر خود و حسن و حسين مقدم داشتم .
امام على عليه السلام گفت : اى فاطمه ! چرا نگفتى تا چيزى براى شما تهيه كنم ؟
فاطمه عليها السلام گفت : يا اباالحسن ! من از خداوند شرم دارم كه شما را به آنچه توان ندارى وادار كنم .
(
چون مى دانستم توانائى خريد چيزى را ندارى در خواستى نكردم ). (41)
تسبيح فاطمه عليه السلام  
اميرالمومنين عليه السلام به مردى از طابفه بنى سعد فرمود: آيا مى خواهى از وضع خود و فاطمه براى تو سخن بگويم ؟
فاطمه آنقدر با مشك آب آورد مه آثار به دوش گرفتن مشك بر بدنش پيدا شد و آنقدر آسيا كرد كه دستهايش پينه بست و آن چنان در نظافت خانه كار كرد كه لباسهايش گرد آلود شد و بقدرى آتش در زير ظرف غذا روشن كرد كه لباسهايش گرد سياه گرديد وصدمه زيادى از اين كارها ديد.
به او گفتم : اگر نزد پدرت بروى و ازاو بخواهى خدمتكارى به تو بدهد از صدمات اين كارها نجات خواهى يافت .
او نيز نزد پدر رفت اما ديد جناعتى اطراف پدر را گرفته از اين رو از صدمات حيا كرد خواسته خود را بيان كند و بدون آنكه سختى بگويد برگشت .
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله فهميد كه دخترش زهرا براى حاجتى نزد او آمده بود. روز بعد به خانه ماآمد و گفت : اى فاطمه ديروز چه حاجتى داشتى ؟
اميرالمومنين عليه السلام گفتن : يا رسول اللّه ! فاطمه آنقدر مشك آب آورده است كه حمل آن بر بدنش اثر كرده است و آنقدر آسيا كرده است كه دستهايش پنبه بسته است و خانه را نظافت نموده كه لباسهايش غبار آلوده شده و از بس آتش زير ظرف غذا روشن كرده است لباسهايش به گرائيده است من هم به او گفتم : اگر نزد پدرت بروى و از او بخواهى خدمتكارى به تو بدهد از صدمات اين كارها نجات خواهى يافت .
او نيز نزد پدر رفت اما ديد جماعتى اطراف پدر را گرفته اند از اين رو حيا كرد خواسته خود را بيان كند و بدون آنكه سخنى بگويد برگشت .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فهميد كه دخترش زهرا براى حاجتى نزد او آمده بود. روز بعد به خانه ما آمد و گفت : اى فاطمه ديروز چه حاجتى داشتى ؟
اميرالمومنين عليه السلام گفت : يا رسول اللّه ! فاطمه آنقدر مشك آب آورده است كه حمل آن بر بدنش اثر كرده است و آنقدر آسيا كرده است كه دستهايش پينه بسته است و خانه را نظافت نموده كه لباسهايش غبار آلوده شده و از بس آتش زير ظرف غذا روشن كرده است لباسهايش به سياهى گرائيده است من هم به او گفتم : اگر نزد پدرت بروى و از او بخواهى خدمتكارى به تو دهد ازصدمات اين كارها نجات مى يابى .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: آيا مى خواهيد چيزى مى خواهيد چيزى به شما بياموزيم كه از خدمتكار بهتر باشد؟ وقتى در رختخواب رفتيد سى وسه مرتبه سبحان اللّه و سى سه مرتبه الحمداللّه و سى و چهار مرتبه اللّه اكبر بگوئيد.
فاطمه عليه السلام سه مرتبه گفت : از خداى رسولش راضى شدم . (42)
حرمت سخن پيامبر صلى اللّه عليه و آله  
چند روز پس از رحلت پيامبر صلى اللّه عليه و آله مردى به محضر فاطمه عليه السلام مشرف شد و عرض كرد: اى دختر رسول اللّه چيزى نزد شما به يادگار گذاشته است تا مرا از آن بهره مند سازى ؟
فاطمه عليه السلام به كنيز خود فرمود: آن نوشته رابياور.
كنيز بدنبال نوشته رفت اما آن را پيدا نكرد.
فاطمه عليه السلام فرمود: آن را پيدا كن كه ارزش آن براى من برابر حسن و حسين است .
كنيز به جستجو پرداخت تا آن را پيدا كرد و به خدمت آن حضرت آورد. در آن نوشته آمده بود:
از مومنين نيست كسى كه همسايه اش از آزار او در امان نيست و كسى كه به خداوند و روز قيامت ايمان دارد سخن خوب مى گويد يا سكوت مى كند.
خداوند انسان خيره ، بردبار و عفيف را دوست دارد و انسان بدزبان ، كينه توز و گداى اصرار كننده را دشمن مى دارد. حيا از ايمان است و ايمان سبب ورود در بهشت مى باشد و فحش از بى شرمى سبب ورود در جهنم است . (43)
فاطمه الگوى زنان  
در جهان اسلام بلكه عالم انسانيت فاطمه الگوى جامع و كاملى است كه چون خورشيد مى درخشد و راه زندگى را به هر زن مومن و آزادى مى آموزد. اگر چه عمر او كوتاه و فرازهاى تاريخ زندگى او محدود بود اما همان مقدار كه بيان شده است كافى است زيرا قطعه هاى تاريخى كه از زندگى را براى هر زنى كه بخواهد از او تبعيت كند روشن مى سازد. از طرفى مسائل زندگى زنان و مردان در اكثر موارد مشترك است و زنها مى توانند در مسائل مشترك از الگوهاى بزرگى چون از پيامبر خدا و ائمه اطهار عليه السلام بهره مى گيرند، اما مسائلى وجود دارد كه اختصاص به زنها دارد و جز يك زن كامل و جامع نمى تواند در آن قرار گيرد. بى اهميتى به جلوه هاى دنيا درسهاى ديگرى از خود به يادگار گذاشته است مه اكثر آنها مى توان آنها را از فصل سوم همين كتاب كه در باره آن حضرت نوشته شده است استفاده كرد.(44)
30  علل الشرايع ، ج 1، باب 182، ح 2.
31  بحار النوار، ج 2، ص 8.
32  كشف الغمه ، ج 2، 96 - علل الشرايع ، ج 1، باب 145.
33  بحار النوار، ج 43، ص 3.
34  كشف الغمه ، ج 2، ص 127.
35  كشف الغمه ، ج 2، ص 92.
36  بحار النوار، ج 43، ص 91.
37 بحارالنوار، ج 43، 91.
38  بحارالنوار، ج 43، ص 92.
39  بحارالنوار، ج 43، ص 93.
40  بحار النوار، ج 43، ص 94.
41 بحارالنوار، ج 43، 94.
42  كشف الغمه ، ج 2، ص 97.
43  بحار النوار، ج 43، ص 82و 83.
44  دلائل الامامه طبرى ، ص 1.

 

 


امتیاز : نتیجه : 2 امتیاز توسط 6 نفر مجموع امتیاز : 15

درباره : چهارده معصوم , حضرت زهرا (س) , امام وامام زادگان , مطالب وفایل های مذهبی , مذهبی , اولیاءالله , داستان و ادبیاتی , داستان مذهبی ,

تاریخ : دوشنبه 03 فروردين 1394 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 311

فصل هشتم :حضرت عباس (ع)بر كرانه علقمه 
قلب ابوالفضل از رنج و اندوه فشرده شده بود و آرزو مى كرد كه مرگ ، او را در رُبايد و شاهد اين حوادث هولناك ، كه هر زنده اى را از پا درمى آورد و بنياد صبر را واژگون مى كرد و جز صاحبان عزيمت از پيامبران كه خداوند آنان را آزموده و بر بندگان برترى داده ، كسى طاقت آنها را نداشت نباشد.
از جمله اين حوادث هولناك آن بود كه ابوالفضل ( عليه السّلام ) هر لحظه به استقبال جوان نورسى مى شتافت كه شمشيرها و نيزه هاى بنى اميّه اندام او را پاره پاره كرده بودند و صداى بانوان حرم را مى شنيد كه به سختى بر عزيز خود مويه مى كردند و بر صورت خود مى كوفتند و ماههاى شب چهارده را كه در راه دفاع از ريحانه رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) به خون تپيده بودند، در آغوش مى گرفتند.
علاوه بر همه اينها، ابوالفضل برادر تنهاى خود را ميان انبوه كركسانى مى ديد كه براى تقرب به جرثومه دنائت ، پسر مرجانه ، تشنه ريختن خون امام هستند، ليكن اين محنتها و رنجها عزم حضرت را براى پيكار با دشمنان خدا و جانبازى در راه نواده پيامبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) جزم مى كرد و ايشان مصمم تر مى شدند.
در اينجا به اختصار به بحث از شهادت حضرت و حوادث منجر به آن مى پردازيم .
عباس (ع ) با برادرانش  
پس از شهادت جوانان اهل بيت ( عليهم السّلام ) عباس قهرمان كربلا به برادران خود رو كرد و گفت :
اينك در ميدان نبرد درآئيد و مخلصانه در راه يارى دين خدا با دشمنان او كارزار نماييد زيرا يقين مى دانم از اين عمل ، زيانى نخواهيد ديد.(111)
از برادران بزرگوارش خواست خود را براى خدا قربانى كنند و خالصانه در راه خدا و رسولش جهاد نمايند و در جانبازى خود به چيز ديگرى اعم از نسب و غيره نينديشند. ابوالفضل متوجه برادرش عبداللّه گشت و گفت :
((برادرم ! پيش برو تا تو را كشته ببينم و نزد خدايت به حساب آورم )).(112)
آن رادمردان نداى حق را لبيك گفتند و براى دفاع از بزرگ خاندان نبوت و امامت ، حسين بن على ( عليه السّلام ) پيش تاختند.
سخن سست 
از خنده آورترين و ناحق ترين سخنان ، گفتار ((ابن اثير)) است كه : ((عباس به برادران خود گفت : پيش برويد تا از شما ارث ببرم ؛ زيرا شما فرزندى نداريد!!)).
اين سخن را گفته اند تا از اهميت اين نادره اسلام و اين مايه افتخار مسلمانان بكاهند.
آيا ممكن است مايه سرافرازى بنى هاشم در آن ساعات هولناك كه مرگ در يك قدمى او بود و برادرش در محاصره گرگان اموى قرار داشت و يارى مى خواست و كسى به ياريش نمى آمد و مويه بانوان حرم رسالت را مى شنيد، به مسايل مادى بينديشد؟! در حقيقت حضرت عباس در آن لحظات به يك چيز مى انديشيد و بس ؛ اداى وظيفه و شهادت در راه سبط پيامبر همان راهى كه اهل بيت او پيمودند.
علاوه بر آن ، ام البنين مادر اين بزرگواران زنده بود و اگر قرار بود ارثى تقسيم شود، او بود كه ارث مى برد؛ زيرا در طبقه اول ميراث بران قرار داشت .
وانگهى ، پدرشان اميرالمؤ منين هنگام وفات نه زرى بجا گذاشت و نه سيمى ، پس فرزندان امام از كجا دارايى به هم زده بودند؟!
به احتمال قوى عبارت حضرت عباس چنين بوده است :
((تا انتقام خون شما را بگيرم ))(113)، ولى سخنان حضرت تصحيف يا تحريف شده است .
شهادت برادران عباس (ع) 
برادران عباس ، ندايش را پاسخ مثبت دادند، جهت كارزار بپاخاستند و براى دفاع از برادرشان ريحانه رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) آماده جانبازى و مرگ گشتند.
عبداللّه فرزند اميرالمؤ منين ( عليهما السّلام ) پيش تاخت و با سپاهيان اموى درآويخت در حالى كه اين رجز را مى خواند:
((پدرم على صاحب افتخارات والا، زاده هاشم نيك پى و برگزيده است . اينك اين حسين فرزند پيامبر مرسل است و ما با شمشير صيقل داده از او دفاع مى كنيم . جانم را فداى چنين برادر بزرگوارى مى كنم . پروردگارا! به من ثواب آخرت و سراى جاويد، عطا كن )).(114)
((عبداللّه )) در اين رجز، سربلندى و افتخار خود را نسبت به پدرش ‍ اميرالمؤ منين باب مدينه علم پيامبر و وصى او و برادرش سرور جوانان بهشت ، ابراز داشت و اعلام كرد در راه برادر جانبازى خواهد كرد زيرا او پسر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله ) و بدين ترتيب ، خواستار ثواب اخروى و درجات رفيعه اى است كه پروردگارش عطا كند.
آن رادمرد همچنان به شدت پيكار مى كرد تا آنكه يكى از پليدان اهل كوفه به نام ((هانى بن ثبيت حضرمى )) بر او تاخت و او را به شهادت رساند.(115)
پس از او برادرش ((جعفر)) كه نوزده ساله بود، به پيكار پرداخت و دليرانه جنگيد تا آنكه قاتل برادرش او را نيز به شهادت رساند.(116)
پس از آن ، برادرش ، ((عثمان )) كه 21 ساله بود به جنگ پرداخت . خولى او را با تير زد كه ناتوانش ساخت و مردى پليد از ((بنى دارم )) بر او تاخت و سرش را برگرفت تا بدان نزد پسر بدكاره ؛ عبيداللّه بن مرجانه تقرب جويد.(117)
ارواح پاك آنان به سوى پروردگارشان بالا رفت . آنان زيباترين جانبازى و ايمان به درستى راه و فناى در حق را به نمايش گذاشتند.
ابوالفضل بر كنار پيكرهاى پاره پاره برادران ايستاد، در چهره نورانى شان خيره شد، سيرتهاى والا و وفادارى بى نظير آنان را يادآور گشت ، به تلخى بر آنان گريست و آرزو كرد اى كاش قبل از آنان به شهادت رسيده بود و پس از آن آماده شهادت و دستيابى به رضوان خداوند گشت .
شهادت ابوالفضل (ع) 
هنگامى كه ابوالفضل ، تنهايى برادر، كشته شدن ياران و اهل بيتش را كه هستى خود را به خداوند ارزانى داشتند، ديد، نزد او شتافت و از او رخصت خواست تا سرنوشت درخشان خود را دنبال كند. امام به او اجازه نداد و با صدايى حزين فرمود:
((تو پرچمدار من هستى !)).
امام با بودن ابوالفضل ، احساس توانمندى مى كرد؛ زيرا عباس به عنوان نيروى بازدارنده و حمايتگر در كنار او عمل مى كرد و ترفند دشمنان را خنثى مى نمود. ابوالفضل با اصرار گفت :
((از دست اين منافقين سينه ام تنگ شده است ، مى خواهم انتقام خون برادرانم را از آنان بگيرم )).
آرى ، هنگامى كه برادرانش ، عموزادگانش و ديگر افراد كاروان را چون ستارگانى در خون نشسته ديد كه بر صحرا فتاده اند و جسدهاى پاره پاره آنان دل را به درد مى آورد، قلبش فشرده شد و از زندگى بيزار گشت . لذا بر آن شد كه انتقام آنان را بگيرد و به آنان بپيوندد.
امام از برادرش خواست براى اطفالى كه تشنگى ، آنان را از پا درآورده است ، آب تهيه كند. آن دلاور بزرگوار نيز به طرف آن مسخ شدگان هم آنان كه دلهايشان تهى از مهربانى و عطوفت بود رفت ، آنان را پند داد، از عذاب و انتقام الهى برحذر داشت و سپس سخن خود را متوجه عمر سعد كرد و گفت :
((اى پسر سعد! اين حسين فرزند دختر پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله ) است كه اصحاب و اهل بيتش را كشته ايد و اينك خانواده و كودكانش تشنه اند، آنان را آب دهيد كه تشنگى ، جگرشان را آتش زده است . و اين حسين است كه باز مى گويد: مرا واگذاريد تا به سوى ((روم )) يا ((هند)) بروم و حجاز و عراق را براى شما بگذارم )).
سكوتى هولناك نيروهاى پسر سعد را فرا گرفت ، بيشترشان سر فرو افكندند و آرزو كردند كه به زمين فرو روند.
پس شمر بن ذى الجوشن پليد و ناپاك ، چنين پاسخ داد:
((اى پسر ابوتراب ! اگر سطح زمين همه آب بود و در اختيار ما قرار داشت ، قطره اى به شما نمى داديم تا آنكه تن به بيعت با يزيد بدهيد)).
دنائت طبع ، پست فطرتى و لئامت ، اين ناجوانمرد را تا بدين درجه از ناپاكى تنزل داده بود. ابوالفضل به سوى برادر بازگشت ، طغيان و سركشى آنان را بازگو كرد، صداى دردناك كودكان را شنيد كه آواى العطش سرداده بودند، لبهاى خشكيده و رنگهاى پريده آنان را ديد و مشاهده كرد كه از شدت تشنگى در آستانه مرگ هستند، هراسان شد؛ درياى درد، در اعماق وجود حضرت موج مى زد، دردى كوبنده خطوط چهره اش را درهم كشيد و با شجاعت به فريادرسى آنان برخاست ؛ مشك را برداشت ، بر اسب نشست ، به طرف شريعه فرات تاخت ، با نگهبانان درآويخت ، آنان را پراكنده ساخت ، حلقه محاصره را درهم شكست و آنجا را در اختيار گرفت . جگرش از شدت تشنگى چون اخگرى مى سوخت ، مشتى آب برگرفت تا بنوشد، ليكن به ياد تشنگى برادرش و بانوان و كودكان افتاد، آب را ريخت ، عطش خود را فرونشاند و گفت :
((اى نفس ! پس از حسين ، پست شو و پس از آن مباد كه باقى باشى ، اين حسين است كه جام مرگ مى نوشد ولى تو آب خنك مى نوشى ، به خدا اين كار خلاف دين من است )).(118)
انسانيت ، اين فداكارى را پاس مى دارد و اين روح بزرگوار را كه در دنياى فضيلت و اسلام مى درخشد و زيباترين درسها را از كرامت انسانى به نسلهاى مختلف مى آموزد، بزرگ مى شمارد.
اين ايثار كه در چهار چوب زمان و مكان نمى گنجد از بارزترين ويژگيهاى آقايمان ابوالفضل بود. شخصيت مجذوب حضرت و شيفته امام نمى توانست بپذيرد كه قبل از برادر آب بنوشد. كدام ايثار از اين صادقانه تر و والاتر است ؟!
قمر بنى هاشم ، سرافراز، پس از پر كردن مشك آب ، راه خيمه ها را در پيش گرفت و اين عزيزترين هديه را كه از جان گراميتر مى داشت با خود حمل مى كرد. در بازگشت ، با دشمنان خدا و انسانهاى بى مقدار، درآويخت ، او را از همه طرف محاصره كردند و مانع از رساندن آب به تشنگان خاندان نبوت شدند. حضرت با خواندن رجز زير، آنان را تار و مار كرد و بسيارى را كشت :
((از مرگ هنگامى كه روى آورد بيمى ندارم ، تا آنكه ميان دلاوران به خاك افتم ، جانم پناه نواده مصطفى باد! منم عباس كه براى تشنگان آب مى آورم و روز نبرد از هيچ شرى هراس ندارم )).(119)
با اين رجز، دليرى بى مانند خود را آشكار ساخت ، بى باكى خود را از مرگ نشان داد و گفت كه : با چهره خندان براى دفاع از حق و جانبازى در راه برادر به استقبال مرگ خواهد شتافت . سر افراز بود از اينكه مشكى پرآب براى تشنگان اهل بيت مى برد.
سپاهيان از برابر او هراسان مى گريختند، عباس آنان را به ياد قهرمانيهاى پدرش ، فاتح خيبر و درهم كوبنده پايه هاى شرك ، مى انداخت ؛ ليكن يكى از بزدلان و ناجوانمردان كوفه در كمين حضرت نشست و از پشت به ايشان حمله كرد و دست راستشان را قطع كرد؛ دستى كه همواره بر سر محرومان و ستمديدگان بود و از حقوق آنان دفاع مى كرد. قهرمان كربلا اين ضربه را به هيچ گرفت و به رجزخوانى پرداخت :
((به خدا قسم ! اگر دست راستم را قطع كرديد، من همچنان از دينم دفاع خواهم كرد و از امام درست باور خود، فرزند پيامبر امين و پاك ، حمايت خواهم نمود)).(120)
با اين رجز، اهداف بزرگ و آرمانهاى والايى را كه به خاطر آنها مى جنگيد، نشان داد و روشن كرد كه براى دفاع از اسلام و امام مسلمانان و سيد جوانان بهشت ، پيكار مى كند.
اندكى دور نشده بود كه يكى ديگر از ناجوانمردان و پليدان كوفه به نام ((حكيم بن طفيل ))دركمين حضرت نشست و دست چپ ايشان را قطع كرد.حضرت به گفته برخى منابع مشك را به دندان گرفت و بدون توجه به خونريزى و درد بسيار، براى رساندن آب به تشنگان اهل بيت شروع به دويدن كرد.
حقيقتاً اين بالاترين مرحله شرف ، وفادارى و محبت است كه انسانى از خود نشان مى دهد. در حالى كه مى دويد تيرى به مشك اصابت كرد و آب آن را فروريخت . سردار كربلا ايستاد، اندوه او را فراگرفت ، ريخته شدن آب برايش ‍ سنگين تر از جدا شدن دستانش بود. ناگهان يكى از آن پليدان به حضرت حمله ور شد و با عمود آهنين بر سر ايشان كوفت ، فرق ايشان شكافت و حضرت بر زمين افتاد، آخرين سلام و درودش را براى برادر فرستاد:
((يا اباعبداللّه ! سلامم را بپذير)).
باد،صداى عباس رابه امام رساند،قلبش شرحه شرحه شد،دلش ازهم گسيخت ، به طرف علقمه شتافت ، با دشمنان درآويخت ، بر سر پيكر برادر ايستاد، خود را بر روى او انداخت با اشكش او را شستشو داد و با قلبى آكنده از درد و اندوه گفت :
((آه ! اينك كمرم شكست و راهها بر من بسته شد و دشمنشاد شدم )).
امام با اندامى درهم شكسته ، نيرويى فروريخته و آرزوهايى بر باد رفته به برادرش خيره شد و آرزو كرد قبل از او به شهادت رسيده باشد. ((سيد جعفر حلى )) حالت امام را در آن لحظات ، چنين وصف كرده است :
((حسين به طرف شهادتگاه عباس رفت در حالى كه چشمانش از خيمه ها تا آنجا را كاوش مى كرد. جمال برادر رانهان يافت ، گويى ماه شب چهارده كه زير نيزه ها شكسته نهان باشد، بر پيكر او افتاد و اشكش زمين را گلگون كرد. خواست او را ببوسد، ليكن جايى در بدن او در امان از زخم سلاح نيافت تا ببوسد، فريادى كشيد كه در صحرا پيچيد و سنگهاى سخت را از اندوهش به درد آورد:
برادرم ! بهشت بر تو مبارك باد، هرگز گمان نداشتم راضى شوى كه در تنعم باشى و من مصيبت تو را ببينم .
برادرم ! ديگر چه كسى دختران محمد را حمايت خواهد كرد، كه ترحم مى خواهند ليكن كسى به آنان رحم نمى كند.
پس از تو نمى پنداشتم كه دستانم از كار بيفتد، چشمانم نابينا شود و كمرم بشكند.
براى غير تو سيلى به گونه مى نوازند و اينك براى تو است كه با شمشيرهاى آخته به پيشانيم كوبيده مى شود.
ميان شهادت جانگداز تو و شهادت من ، جز آنكه تو را مى خوانم و تو از نعيم بهره مندى ، فاصله اى نيست .
اين شمشير تو است ، ديگر چه كسى با آن ، دشمنان را خوار مى كند؟! اين پرچم توست ، ديگر چه كسى با آن پيش خواهد رفت ؟! برادرم ! مرگ فرزندانم را بر من سبك كردى و زخم را تنها زخم دردناكتر، تسكين مى دهد)).(121)
اين شعر توصيف دقيقى است از مصايبى كه امام پس از فقدان برادر، به آنها دچار شدند. شاعر ديگرى به نام ((حاج محمد رضا ازدى )) وضعيت امام را چنين توصيف مى كند:
((خود را بر او انداخت درحالى كه مى گفت :
امروز شمشير از كف افتاد، امروز سردار سپاه از دست رفت ، امروز راه يافتگان ، امام خود را از دست دادند، امروز جمعيت ما پريشان شد. امروز پايه ها از هم گسيخت ، امروز چشمانى كه با بودنت به خواب نمى رفتند آرام گرفتندوخوابيدندوچشمانى كه به راحتى مى خوابيدند از خفتن محروم شدند.
اى جان برادر! آيا مى دانى كه پس از تو لئيمان بر تو تاختند و يورش ‍ آوردند، گويى آسمان به زمين آمده است يا آنكه قله هاى كوهها فرو ريخته است ، ليكن يك چيز مصيبت تو را برايم آسان مى كند؛ اينكه به زوردى به تو ملحق مى شوم و اين خواسته پروردگار داناست )).(122)
با اين همه هرچه شاعران و نويسندگان بگويند و بنويسند، نمى توانند ابعاد مصيبت امام ، رنج و اندوه كمرشكن و سوگ او را كاملاً تصوير كنند. نويسندگان مقتلها نقل مى كنند امام هنگامى كه از كنار پيكر برادر برخاست ، نمى توانست قدم بردارد و شكست برايشان عارض شده بود، ليكن حضرت صبور بود، با چشمانى اشكبار به طرف خيمه ها رفت ، سكينه به استقبالش آمد و گفت :
((عمويم ابوالفضل كجاست ؟)).
امام غرق گريه شد و با كلماتى بريده بريده از شدت گريه خبر شهادت او را داد. سكينه دهشت زده مويه اش بلند شد. هنگامى كه نواده پيامبر اكرم ، زينب كبرى ( عليها السّلام ) از شهادت برادرش كه همه گونه خدمتى به خواهر كرده بود، مطلع شد، دست بر قلب آتش گرفته خود نهاد و فرياد زد: ((آه برادرم ! آه عباسم ! چقدر فقدانت بر ما سنگين است واى از اين فاجعه ! واى از اين سوگ بزرگ !)).
زمين از شدت گريه و مويه لرزيدن گرفت و بانوان حرم كه يقين به فقدان برادر يافته بودند، سيلى به گونه ها نواختند. سوگوار اندوهگين ، پدر شهيدان نيز در غم و سوگ آنان شريك شد و گفت :
((يا اباالفضل ! چقدر فقدانت بر ما سنگين است !)).
امام پس از فقدان برادر كه در نيكى و وفادارى مانندى نداشت ، احساس ‍ تنهايى و بى كسى كرد. فاجعه مرگ برادر، سخت ترين فاجعه اى بود كه امام را غمين كرد و او را از پا انداخت .
بدرود، اى قمر بنى هاشم !
بدرود، اى سپيده هر شب !
بدرود، اى سمبل وفادارى و جانبازى !
سلام بر تو! روزى كه زاده شدى ، روزى كه شهيد شدى و روزى كه زنده ، برانگيخته مى شوى .


111-ارشاد، ص 269.
112-مقاتل الطالبيين ، ص 82.
113-عبارت ابن اثير چنين است : ((حتى ارثكم )). احتمال مؤ لف چنين است : ((حتى اثاءركم )) (م ).
114-

شيخى على ذوالفخار الاطوال

 

من هاشم الخير الكريم المفضل

 

هذا حسين بن النبى المرسل

 

عنه نحامى بالحسام المصقل

 

تفديه نفسى من اخٍ مبجّل

 

يا رب فامنحنى ثواب المنزل

115-حياة الامام الحسين ، ج 3، ص 262.
116-ارشاد، ص 269.
117-مقاتل الطالبيين ، ص 83.
118-

يا نفس من بعد الحسين هونى

 

و بعده لاكنت ان تكونى

 

هذا الحسين وارث المنون

 

وتشربين بارد المعين

 

تاللّه ماهذا فعال دينى

119-

لا ارهب الموت اذ الموت زقا

 

حتى اوارى فى المصاليت لقى

 

نفسى لسبط المصطفى الطهر وقا

 

انى انا العباس اعدو بالسقا

 

ولا اخاف الشر يوم الملتقى

120-

واللّه ان قطعتم يمينى

 

انى احامى ابدا عن دينى

 

وعن امام صادق اليقينى

 

نجل النبى الطاهر الامينى

121-

فمشى لمصرعه الحسين وطرفه

 

بين الخيام وبينه متنسم

 

الفاه محجوب الجمال كانّه

 

بدر بمنحطم الوشيج ملثم

 

فاكب منحنياَ عليه و دمعه

 

صبغ البسيط كانما هو عندم

 

قد رام يلثمه فلم ير موضعاً

 

لم يدمه عض السلاح فيلثم

 

نادى و قد ملا البوادى صيحةً

 

صم الصخور لهولها تتاءلَم

 

اءاءخُّى يهنيك النعيم ولم اخل

 

ترضى بان ارزى وانت منعم

 

اءاءخُّى من يحمى بنات محمد

 

اذ صرن يسترحمن من لايرحم

 

ماخلت بعدك ان تشل سواعدى

 

وتكف باصرتى وظهرى يقصم

 

لسواك يلطم بالاكف وهذه

 

بيض الضبى لك فى جبينى تلطم

 

مابين مصرعك الفظيع ومصرعى

 

إ لا كما ادعوك قبل وتنعم

 

هذا حسامك من يذل به العداى

 

ولواك هذا من به يتقدم

 

هونت يابن ابى مصارع فتيتى

 

والجرح يسكنه الذى هوآلم

122-

وهوى عليه ماهنالك قائلاً

 

اليوم بان عن اليمين ، حسامها

 

اليوم سار عن الكتائب كبشها

 

اليوم بان عن الهداة امامها

 

اليوم آل الى التفرق جمعنا

 

اليوم حل عن البنود نظامها

 

اليوم نامت اعين بك لم تنم

 

وتسهّدت اخرى فعز منامها

 

اشقيق روحى هل تراك علمت ان

 

غودرت وانثالت عليك لئامها

 

قد خلت اطبقت السماء على الثرى

 

او دكدكت فوق الربى اعلامها

 

لكن اهان الخطب عندى انّنى

 

بك لاحق امراً قضى علاّمها

 

 


نام كتاب : زندگانى حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام

اثر: علّامه محقق حاج شيخ باقر شريف قرشى

ترجمه : سيّد حسن اسلامى


امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : چهارده معصوم , امام وامام زادگان , مطالب وفایل های مذهبی , اولیاءالله ,

تاریخ : شنبه 22 آذر 1393 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 171

فصل ششم :حضرت عباس(ع) با نهضت حسينى 
ابوالفضل العباس ( عليه السّلام ) با نهضت بزرگ اسلامى كه برادرش سرورآزادگان و سيدالشهداء امام حسين ( عليه السّلام ) آغاز كرد، همگام و همراه شد؛ نهضت عظيمى كه از بزرگترين نهضتهاى جهانى و پرثمرترين آنها براى ملتهاى روى زمين به شمار مى رود. اين نهضت ، سير تاريخ را دگرگون كرد، همه عالم را تكان داد، انسان مسلمان را آزاد نمود و گروههاى ملى مسلمان را به سرپيچى از حكومت ظلم و ظالم ستيزى ، برانگيخت .
قمر بنى هاشم و افتخار عدنان در اين نهضت ، فعالانه شركت كرد و نقشى مثبت ايفا نمود، در تمام مراحل آن با برادرش حسين ( عليه السّلام ) همكارى كرد، تمام اهداف و خواسته هاى رحيمانه و خيرخواهانه اش را براى محرومان و ستمديدگان ، دانست و به آنها ايمان آورد.
عباس ، برجسته ترين عضو اين نهضت درخشان بود. مطيعانه ملازمت برادر را پى گرفت ، خواسته هاى او را برآورد، بازوى توانمند او گشت ، به گفته اش ‍ ايمان آورد، مواضع و آرمانهايش را تصديق كرد و در سير جاودانه اش از مدينه به مكه و سپس به سرزمين كرامت و شهادت ، از برادر جدا نشد. در هر موقف و موضعى از نهضت امام حسين ( عليه السّلام ) عباس همراه و شريك او بود.
در اينجا به اختصار از برخى فصلهاى تاريخى اين نهضت بزرگ كه عباس ‍ چهره برجسته آن بود، سخن مى گوييم .
حسين (ع ) بيعت نمى كند 
امام حسين ( عليه السّلام ) رسماً از بيعت كردن با يزيد سر باز زد و آن هنگامى بود كه حاكم مدينه ((وليد بن عقبه )) حضرت را شبانه فراخواند. حضرت كه خواسته وليد را مى دانست بازوى توانمندش ، عباس و ديگر جوانان بنى هاشم را براى حمايت خود فراخواند و از آنان خواست بر در خانه وليد بايستند و همينكه صداى حضرت بلند شد، براى نجات حضرت ، داخل خانه شوند. امام وارد خانه وليد شد و مورد استقبال گرم او قرار گرفت . پس از آن ، وليد خبر مرگ معاويه را به حضرت داد و گفت كه يزيد بيعت اهل مدينه عموماً و بيعت امام را خصوصاً خواستار شده است . امام تا صبح و تا آنكه مردم جمع شوند مهلت خواست . حضرت مى خواست در برابر آنان مخالفت كامل خود را با خلافت يزيد اعلام كند و آنان را به سرپيچى از حكومت و قيام عليه آن دعوت كند. ((مروان بن حكم )) كه از سران منافقين و پايه هاى باطل بود، حضور داشت و براى آتش افروزى و فتنه انگيزى از جا جهيد و بر وليد بانگ زد:
((اگر حسين اينك بدون بيعت از تو جدا شود، ديگر به چنين فرصتى دست نخواهى يافت ، مگر پس از كشته هاى بسيار ميان شما، او را باز دار و بيعت بگير و اگر مخالفت كرد، گردن او را بزن ...)).
نگهبان حرم نبوت ، امام حسين با تحقير در چهره مروان خيره شد و فرمود:
((اى پسر زرقاء! آيا تو مرا مى كشى يا او؟ به خدا سوگند! دروغ گفتى و خوار شدى ...)).
سپس پدر آزادگان متوجه وليد گشت و عزم و تصميم خود مبنى بر عدم بيعت با يزيد را چنين اعلام كرد:
((اى امير! ما اهل بيت نبوت ، معدن رسالت ، محل آمد و رفت ملائكه و جايگاه رحمت هستيم . خداوند نبوت را با ما آغاز كرد و با ما ختم كرد. اما يزيد، مردى فاسق ، مى خواره ، كشنده نفس به ناروا و متجاهر به فسق است . كسى چون من با مثل او بيعت نمى كند؛ به زودى خواهيم ديد و خواهيد ديد كه كدام يك از ما به خلافت و بيعت سزاوارتريم ...)).(54)
امام در دارالاماره و دژ قدرت حاكم ، بدون توجهى به آنان ، عدم بيعت خود را با يزيد اعلام كرد. حضرت خود را آماده كرده بود تا براى رهايى مسلمانان از حكومت جبار و تروريستى يزيد كه خوار كردن آنان را هدف خود كرده و واداشتن آنان را به آنچه نمى پسندند، وجهه نظر خود قرار داده بود، جانبازى و فداكارى كند.
امام به فسق و بى دينى يزيد، دانا بود و اگر حكومت او را امضا مى كرد، مسلمانان را به ذلت بندگى دچارمى ساخت واعتقادات اسلامى را در درّه هاى عميق گمراهى نهان مى كرد، ليكن حضرت سلام اللّه عليه در برابر طوفانها ايستاد، بر زندگى تمسخر زده ، به مرگ خنديد و براى مسلمانان ، عزتى استوار و كرامتى والا به ارمغان گذاشت و پرچم توحيد را در آسمان جهان به اهتزاز درآورد.
به سوى مكّه 
سرور آزادگان تصميم گرفت مدينه را ترك كند و به سوى مكه برود و آنجا را پايگاهى براى گسترش دعوت و تبيين اهداف نهضت خود قرار دهد و مسلمانان را به قيام عليه حكومت اموى كه جاهليت را با تمام ابعاد پليد خود مجسم كرده بود، برانگيزد.
حضرت قبل از حركت نزد قبر جدش پيامبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) رفت و با صدايى اندوهباردرحاليكه بار مشكلات و بحرانها را بر دوش مبارك داشت ، به گفتگو با روح مطهر ايشان پرداخت و از فتنه هاى روزگار شكايت كرد. سپس براى آخرين ديدار نزد قبر مادر بزرگوار و برادرش امام حسن رفت و با آنان وداع كرد.
اينك كاروان حسينى با تمام افراد خانواده رهسپار مكه شده اند تا به خانه خدا كه بايد براى همگان جاى امن باشد، پناهنده شوند. ابوالفضل سرپرستى تمام كارهاى امام و خاندان او را به عهده دارد و نيك از پس آنها برمى آيد. عباس در كنار برادر، پرچم را به اهتزاز درآورده است و مصمم ، پيش مى رود. امام جاده عمومى را پيش گرفت ، يكى از همراهان به حضرت پيشنهاد نمود مانند ((ابن زبير)) از بيراهه حركت كند و بدين ترتيب از تعقيب نيروهاى دولتى در امان ماند، ليكن حضرت با شجاعت و اعتماد به نفس پاسخ داد:
((به خدا سوگند! اين راه را همچنان ادامه مى دهم ، تا آنكه خانه هاى مكه را ببينم ، تا خداوند در اين باب آنچه را اراده كند و مرضىّ اوست ، انجام دهد...)).
كاروان امام ، شب جمعه سوم شعبان به مكه رسيد و در خانه ((عباس بن عبدالمطلب )) فرود آمد. اهل مكه استقبال گرمى از حضرت به عمل آوردند و صبح و شام براى به دست آوردن احكام دين خود و احاديث پيامبرشان به ديدار حضرت مى شتافتند. حُجاج و ديگر زايران بيت اللّه از همه نقاط نيز براى زيارت امام نزد ايشان مى رفتند. حضرت براى نشر آگاهى دينى و سياسى در ميان بازديدكنندگان خود چه مكّى و چه غير آن لحظه اى فروگذار نمى كرد و آنان را به قيام عليه حكومت اموى كه قصد به بندكشيدن و خوار كردن آنان را داشت ، دعوت مى كرد.
هراس حاكم مكّه 
قدرت محلى در مكه از آمدن امام به آنجا و تبديل شهر به مركزى براى دعوت و اعلام نهضت خود، هراسان شد. حاكم مكه ((عمرو بن سعيد اشدق )) طاغوتى كه خود شاهد ازدحام مسلمانان به گرد امام بود و گفته هاى آنان مبنى بر اولويت امام به خلافت و ناشايستگى خاندان ابوسفيان كه حرمتى براى خداوند قايل نبودند، مشاهده مى كرد شتابان نزد حضرت رفت و خشمگين گفت :
((چرا به بيت الحرام آمده اى ؟)).
گويى خانه خدا ملك بنى اميه است و نه متعلق به همه مسلمانان ! حضرت با آرامش و اعتماد به نفس ، پاسخ داد:
((من به خداوند و اين خانه پناهنده شده ام )). آن طاغوت هم فوراً نامه اى به اربابش يزيد نوشت و او را در جريان آمدن امام به مكه ، رفت و آمد مردم با ايشان و تجمع آنان به دور حضرت ، قرار داد و گوشزد كرد كه اين مساءله خطرى جدّى براى حكومت يزيد، دربردارد.
هنگامى كه يزيد، نامه ((اشدق )) را خواند، به شدت هراسان شد و يادداشتى براى ((ابن عباس )) فرستاد و در آن ، حضرت امام حسين را به سبب تحركش ‍ تهديد كرد و از ابن عباس خواست براى بهبود امور و بازداشتن امام از ستيز با يزيد، دخالت كند. ابن عباس در پاسخ ، نامه اى به يزيد نوشت و در آن يزيد را به عدم تعرض به امام نصيحت كرد و توضيح داد كه امام براى رهايى از قدرت محلى مدينه و عدم رعايت مكانت و مقام حضرت ، توسط آنان به مكه هجرت كرده است .
امام در مكه توقف كرد، مردم همچنان به ديدار حضرت مى رفتند و از ايشان مى خواستند تا عليه امويان قيام كند.
نيروهاى امنيّتى ، به شدت مراقب حضرت بودند، تمام تحركات و فعاليتهاى سياسى ايشان را ثبت مى كردند، آنچه را ميان ايشان و ديدار كنندگان مى گذشت ، مى نگاشتند و همه را براى يزيد به دمشق مى فرستادند تا در جريان امور قرار گيرد.
تحرّك شيعيان كوفه 
خبر هلاكت معاويه ، شيعيان كوفه را خشنود كرد و آنان شادمانى خود را از اين واقعه ابراز كردند و كنفرانسى مردمى در خانه بزرگترين رهبر خود، ((سليمان بن صرد خزاعى ))، تشكيل دادند و در آن با ايراد خطابه هاى حماسى به تفصيل ، رنج و محنت خود را در ايام حكومت معاويه برشمردند و متفقاً تصميم گرفتند با امام حسين بيعت كرده و بيعت با يزيد را رد كنند.
فوراً هياءتى كه يكى از افراد آن ((عبداللّه بجلى )) بود، برگزيدند تا نزد امام رفته ايشان را به آمدن به كوفه و تشكيل حكومت در آن شهر تشويق كنند. آنان مى خواستند كه امام با حكومت خود، امنيت ، كرامت و آسايش از دست رفته شان در حكومت اموى را به آنان بازگرداند و شهرشان را همانطور كه در زمان اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) بود به پايتخت دولت اسلامى بدل كند.
هياءت نمايندگى به سرعت به مكه رفته و شتابان به حضور امام ( عليه السّلام ) شرفياب شده و خواسته هاى اهل كوفه را عرضه كرد ومصرّانه از حضرت درخواست نمود براى آمدن به كوفه بشتابد.
نامه هاى كوفيان 
اهل كوفه به هياءتى كه نزد امام فرستاده بودند، اكتفا نكردند، بلكه با ارسال هزاران نامه بر عزم خود نسبت به يارى امام تاءكيد نموده و اعلام داشتند كه در كنار ايشان خواهند ايستاد و با جان و مال خود از حضرت دفاع خواهند كرد و مجدداً از حضرت خواستند براى آمدن به كوفه بشتابد تا حكومت اسلامى و قرآنى كه نهايت آرزوى آنان است ، تشكيل دهد. همچنين حضرت را در برابر خداوند اگر خواسته آنان را اجابت نكند مسؤ ول دانستند.
امام ( عليه السّلام ) ديد كه حجت شرعى قائم شده و بر ايشان است كه پاسخ مثبتى به آنان دهد.
فرستادن مسلم به كوفه 
هنگامى كه تعداد هياءتها و نامه هاى تشويق آميز كوفيان براى آمدن حضرت به شهرشان ، بسيار شد، ايشان ناگزير از پذيرفتن خواسته شان گشت . پس ‍ حضرت ، فرد ثقه و مورد اعتماد و بزرگ خانواده و پسر عم خود، ((مسلم بن عقيل )) را كه در فضيلت و تقوا نمونه بود به نمايندگى خود به سوى كوفه فرستاد. ماءموريت مسلم ، مشخص و محدود بود، ايشان موظف بود كوفيان و خواسته آنان را ارزيابى كند و بنگرد كه آيا راست مى گويند و حقيقتاً خواستار حكومت امام هستند، تا در آن صورت امام راه شهر آنان را پيش بگيرد و در آنجا حكومت قرآن را برقرار سازد.
((مسلم )) به سرعت و بى درنگ به سوى كوفه حركت كرد و در خانه يكى از رهبران و رزم آوران شيعه ؛ يعنى ((مختار بن ابى عبيده ثقفى )) كه از آگاهى و بصيرتى تام در امور سياسى و مسايل روانى و اجتماعى برخوردار بود و شجاعتى بسزا داشت ، فرود آمد. مختار درهاى خانه اش را بر مسلم گشود و آنجا به مركز سفارت حسينى بدل گشت .
شيعيان كه خبر ورود مسلم را دريافت كردند، نزد حضرت رفتند و به گرمى به ايشان خوشامد گفتند و انواع احترامات لازم را تقديم داشتند و پشتيبانى خود را از ايشان اعلام كردند. آنان به گرد مسلم حلقه زدند و خواستار آن شدند تا با او به عنوان نماينده امام حسين ( عليه السّلام ) بيعت كنند.
مسلم خواسته آنان را پذيرفت و دفترى براى ثبت اسامى بيعت كنندگان تعيين كرد. در مدت كمى بيش از هجده هزار تن با حضرت به نيابت از امام ، بيعت كردند. تعداد بيعت كنندگان روز به روز افزايش مى يافت و با اصرار، از حضرت مسلم مى خواستند تا با امام مكاتبه كند و از ايشان بخواهد به سرعت بسوى كوفه بيايد و رهبرى امت را عهده دار شود.
ناگفته نماند كه قدرت محلى كوفه از تمامى رويدادهاى شهر و تحرك شيعيان باخبر بود، ليكن موضع بى طرفانه اتخاذ نموده و از هرگونه واكنشى عليه آنان خوددارى كرده بود.
علت اين بى تفاوتى آن بود كه حاكم كوفه ، ((نعمان بن بشير انصارى )) از ((يزيد)) كه موضعى ضد انصار داشت ، روگردان بود. علاوه بر آن ، دختر نعمان ، همسر مختار ميزبان و همگام مسلم به شمار مى رفت .
طبيعى بود كه مزدوران و وابستگان اموى ، موضع ملايمت آميز و سهل انگارانه نعمان در قبال كوفه را نپسندند، آنان با دمشق تماس گرفتند، يزيد را از مواضع نعمان آگاه كردند، بركنارى او را خواستار شدند و به جاى او تعيين حاكمى دورانديش را كه بتواند قيام را سركوب كند و مردم را به زير يوغ حكومت يزيد بكشد، درخواست كردند. يزيد از دريافت اين اخبار هراسان شد و مشاور مخصوص خود، ((سرجون )) را كه ديپلماتى كارآزموده و مجرّب بود، فرا خواند و قضايا را با او در ميان گذاشت . سپس از او خواست كسى را كه بتواند اوضاع انفجارآميز كوفه را كنترل كند، به او معرفى كند. سرجون نيز ((عبيداللّه بن زياد)) را كه در خونريزى و تهى بودن از هر خصلت انسانى چون پدرش بود، براى امارت كوفه مناسب دانست .
عبيداللّه در آن زمان حاكم بصره بود. يزيد طى حكمى علاوه بر ولايت بصره ، امارت كوفه را نيز به ابن زياد واگذار كرد و بدين گونه تمام عراق تحت سيطره او قرار گرفت . ابن زياد دستورات اكيدى براى رسيدن فورى به كوفه صادر كرد تا بتواند قيام را سركوب كند و مسلم را از پاى درآورد.
سفر ابن زياد به كوفه 
همينكه ابن زياد حكم امارت كوفه را دريافت ، به سرعت راه آن ديار را پيش گرفت و براى سبقت گرفتن از امام حسين در رسيدن به كوفه بدون كمترين درنگى تا نزديكيهاى آن شهر تاخت . در آنجا براى آنكه به كوفيان وانمود كند كه امام حسين است ، لباسهاى خود را تغيير داد و لباس يمنى پوشيد و عمامه اى سياه بر سر گذاشت . اين نيرنگ ، مؤ ثّر واقع شد و مردم به استقبال او شتافتند در حالى كه بانگ ((زنده باد)) سر مى دادند. ابن زياد به شدت نگران شد، از ترس ‍ آنكه مبادا رازش آشكار شود و به قتل برسد، بر سرعت خود افزود تا به دارالاماره رسيد. در آنجا درها را بسته ديد، در را به صدا درآورد. نعمان از فراز ديوار آشكار شد و به گمان آنكه امام حسين پشت در است ، با ملايمت گفت :
((يابن رسول اللّه ! من امانتم را به تو تحويل نخواهم داد، علاقه اى هم به جنگ با تو ندارم )).
پسر مرجانه بر او بانگ زد: ((در را باز كن كه مى خواهم باز نكنى ! شبت دراز باد!)).
يكى از كسانى كه در پس او بود، او را شناخت و بر مردم بانگ زد: ((به خداوند كعبه ! او پسر مرجانه است )).
اين سخن چون صاعقه براى آنان بود. همه آنان در حالى كه از هراس و ترس ، وجودشان پر شده بود، به طرف خانه هاى خود شتافتند. آن طاغوت وارد قصر شد، بر اموال و تسليحات دست گذاشت و مزدوران اموى چون ((عمر بن سعد، شمر بن ذى الجوشن ، محمد بن اشعث )) و ديگر سران كوفه ، دور او را گرفتند و پس از بيان قيام و معرفى اعضاى برجسته آن ، به طرح نقشه هاى هولناك براى سركوب آن پرداختند.
فرداى آن روز، پسر مرجانه مردم را در مسجد اعظم شهر جمع كرد، آنان را از امارت خود بر كوفه آگاه كرد، مطيعان را به پاداش ، وعده داد و عاصيان را به كيفرهاى سخت ، تهديد كرد. سپس دست به گستردن وحشت و ترس ميان مردم زد؛ گروهى را بازداشت كرد و بدون كمترين تحقيقى دستور اعدام آنان را صادر كرد و زندانها را از بازداشت شدگان پر كرد و از اين وسيله براى تسلط بر شهر استفاده نمود.
هنگامى كه مسلم از آمدن ابن زياد به كوفه و اعمال وحشيانه او با خبر شد، از خانه مختار به خانه بزرگ كوفيان و سرور مطاع آنان ، سردار بزرگ ، ((هانى بن عروة )) كه به دوستى اهل بيت مشهور بود منتقل شد.
((هانى )) به گرمى از ((مسلم )) استقبال كرد و درهاى خانه را بر شيعيان او گشود و در زمينه تصميماتى كه براى استوارى و پشتيبانى نهضت و ستيز با دشمنان آن اتخاذ مى شد، همكارى كرد.
برنامه هاى هولناك  
پسر مرجانه با طرح و اجراى برنامه هايى در زمينه هاى سياسى ، پيروز شد و اوضاع شهر را كنترل كرد. كوفه پس از آنكه در اختيار مسلم بود، يكسره تغيير جهت داد و به طرف ابن زياد روى آورد. از جمله طرحهاى اجرا شده ابن زياد، موارد ذيل را مى توان نام برد:
1 شناسايى مسلم (ع ):
نخستين برنامه پسر مرجانه ، شناسايى فعاليتهاى سياسى مسلم ، دستيابى به نقاط قوت و ضعف نهضت و آنچه در اطراف حضرت مى گذشت بود. براى انجام اين ماءموريت ، ((معقل )) غلام ابن زياد كه فردى زيرك ، باهوش و آگاه به سياست نيرنگ بود، برگزيده شد. پسر مرجانه به او سه هزار درهم داده و دستور داد با اعضاى نهضت تماس بگيرد و خود را از موالى كه اكثر آنان به دوستى اهل بيت شهرت داشتند معرفى كند و بگويد كه بر اثر شنيدن خبر آمدن نماينده حسين ( عليه السّلام ) به كوفه براى گرفتن بيعت ، به اين شهر پاگذاشته است و همراه خود پولى دارد كه مى خواهد آن را در اختيار مسلم بگذارد تا از آن براى پيروز شدن بر دشمن سود جويد.
((معقل )) در پى اجراى ماءموريت خود به راه افتاد و به كنكاش از كسى كه سفير حسين را بشناسد، پرداخت . ((مسلم بن عوسجه )) را كه از بزرگان شيعه و از رهبران برجسته نهضت بود، به او معرفى كردند. معقل نزد او رفت و به دروغ ، خود را از محبان اهل بيت وانمود كرد و فريبكارانه عطش خود را براى ديدار سفير امام ، مسلم ، نشان داد.
ابن عوسجه فريب سخنان معقل و شيفتگى دروغين او براى ديدن نماينده حسين را خورد و او را نزد مسلم بن عقيل برد. معقل با مسلم بيعت كرد، پولها را به او داد و از آن پس ، به رفت و آمد نزد ايشان پرداخت .
طبق گفته مورخان ، معقل زودتر از همه نزد مسلم مى آمد و ديرتر از همه خارج مى شد و بدين ترتيب به تمام مسايل و امور نهضت واقف شد؛ اعضا و طرفداران پرحرارت آن را شناخت ، از رويدادها با خبر گرديد و تمام ديده و شنيده هاى خود را كلمه به كلمه به ابن زياد منتقل كرد. اين چنين بود كه پسر مرجانه از تمام مسايل مطلع گشت و چيزى بر او پوشيده نماند.
2 بازداشت هانى :
ابن زياد دست به خطرناكترين عملياتى زد كه پيروزى او را در اجراى طرحهايش ، تضمين كرد؛ دستور داد ((هانى بن عروه )) بزرگ كوفه و تنها رهبر قبايل ((مذحج )) را كه اكثريت قاطع ساكنين كوفه را تشكيل مى دادند دستگير كنند. اين حركت ، موجى از وحشت و هراس را در كوفيان ايجاد كرد و ضربه سخت و ويرانگرى به نهضت زد. ترس و خودباختگى بر ياران مسلم حاكم شد و آنان دچار شكست روحى شديدى شدند.
به هر حال ، هنگامى كه هانى را نزد ابن زياد آوردند، پسر مرجانه با خشونت و ددمنشى از او خواست فوراً مسلم ، ميهمان خود را تسليم كند.
هانى ، بودن مسلم در خانه اش را منكر شد؛ زيرا اين مساءله در نهايت پنهانكارى و خفا بود. ابن زياد دستور داد جاسوسش معقل را حاضر كنند و همين كه هانى او را ديد، وارفت و سرش را به زير انداخت ، ليكن به سرعت ، دليرى او بر وضعيت مجلس ، پرتو افكند و چون شيرى شرزه غريد و ابن زياد را مسخره كرد و او را تمرد نمود و از تحويل دادن ميهمان بزرگوارش به شدت خوددارى كرد؛ زيرا با اين كار، خوارى و ننگى براى خود ثبت مى كرد. آن طاغوت بر او شوريد و بانگ زد و سپس به غلام خود ((مهران )) دستور داد تا او را نزديك بياورد، پس با عصاى خود به صورت مباركش زد تا آنكه بينى هانى را شكست ، گونه هاى او را پاره كرد و خون بر محاسن و لباسهايش سرازير شد و اين كار را آنقدر ادامه داد تا آنكه عصايش شكست و پس از آن دستور داد هانى را در يكى از اتاقهاى قصر زندانى كنند.
3 قيام مذحج :
همينكه خبر بازداشت هانى منتشر شد، قبايل مذحج به طرف قصر حكومتى سرازير شدند. رهبرى آنان را فرصت طلب پست ، ((عمرو بن الحجّاج )) كه از وابستگان و حقيرترين مزدوران اموى بود، به عهده داشت . هنگامى كه به قصر رسيدند، عمرو با صداى بلندى كه ابن زياد بشنود فرياد زد:
((من عمرو بن الحجّاج هستم و اينان سواران و بزرگان مذحج هستند، نه از پيمان طاعت خارج شده ايم و نه از جماعت جدا گشته ايم ...)).
در اين سخنان اثرى از خشونت و درخواست آزادى هانى نبود، بلكه سراپا ذلت و نرمش در برابر قدرت و پشتيبانى ابن زباد بود؛ لذا ابن زياد اهميتى بدان نداد و به شريح قاضى كه از وعاظ السلاطين و پايه هاى حكومت اموى بود دستور داد، نزد هانى برود و سپس در برابر مذحجيان ظاهر شود و زنده بودن و سلامتى او را خبر دهد و دستور او را مبنى بر رفتن قبايل مذحج به خانه هايشان به آنان ابلاغ كند. شريح نيز نزد هانى رفت و همينكه هانى او را ديد دادخواهانه فرياد زد:
((مسلمانان ! به دادم برسيد. آيا عشيره ام هلاك شده اند؟ متدينين كجا هستند؟ اهل كوفه كجا هستند؟ آيا مرا با دشمنان خود تنها مى گذارند؟!...)).
سپس در حالى كه صداى افراد خاندان خود را شنيده بود، متوجه شريح شد و به او گفت :
((اى شريح ! گمان كنم اين صداهاى مذحج و مسلمانان هواخواه من باشد. اگر ده تن بر من وارد شوند، مرا نجات خواهند داد...)).
شريح كه آخرت و وجدان خود را به پسر مرجانه فروخته بود، خارج شد و به مذحجيان گفت :
((يار شما را ديدم ، او زنده مى باشد و كشته نشده است )). عمرو بن الحجّاج مزدور و نوكر امويان ، فوراً در پاسخ ، با صداى بلندى كه مذحجيان بشنوند، گفت :
((اگر كشته نشده است ، پس الحمدللّه )).
قبايل مذحج با خوارى و خيانت عقب نشستند گويى از زندان ، آزاد شده باشند و پراكنده شدند.
به تحقيق شكست و عقب نشينى سريع مذحجيان بر اثر زد و بند مخفيانه ، ميان رهبران آنان با پسر مرجانه براى از پادرآوردن هانى بود. و اگر چنين نبود، آنان به زندان حمله مى كردند و او را آزاد مى ساختند. مذحجيان در اوج قدرت خود در كوفه ، رهبرى را كه برايشان زحمت كشيده بود، در دست پسر مرجانه تروريست ، به اسارت رها كردند تا هر طور بخواهد او را مقهور و خوار كند. آنان به حقوق خود در برابر رهبرشان وفا نكردند.
4 قيام مسلم (ع ):
همينكه مسلم خبر بازداشت هانى و توهين به اين عضو برجسته نهضت را دريافت كرد، تصميم به آغاز قيام عليه ابن زياد گرفت . پس به يكى از فرماندهان سپاه خود ((عبداللّه بن حازم )) دستور داد تا ياران خود را كه در خانه ها جمع شده بودند، فرا بخواند. نزديك به چهار هزار رزمنده و به قولى چهل هزار تن در حالى كه شعار مسلمانان در جنگ بدر ((يا منصور امت ...)) را تكرار مى كردند، نداى حضرت را پاسخ دادند و آماده شدند.
مسلم به آرايش سپاه خود پرداخت ، محبّان و مُخلصان اهل بيت را به فرماندهى بخشهاى سپاه برگزيد و با سپاه به طرف دارالاماره پيشروى كرد. ابن زياد در آن هنگام در مسجد به خطابه پرداخته بود و مخالفان دولت و منكران بيعت يزيد را تهديد مى كرد. همينكه خطابه او به پايان رسيد، بانگ و فرياد انقلابيون را كه خواستار سقوطش بودند، شنيد؛ وحشت زده از ماجرا پرسش ‍ كرد، به او گفتند كه مسلم بن عقيل در راءس جمعيت بسيارى از شيعيان خود به جنگ او مى آيد. آن بزدل ، هراسان شد، از ترس ، رنگ خود را باخت ، دنيا بر او تنگ شد و چون سگى لَه لَه زنان به طرف قصر شتافت ؛ زيرا نيروى نظامى حمايت كننده اى در كنارش نبود، بلكه تنها سى تن از نيروى انتظامى و بيست تن از اشراف كوفه كه به مزدورى امويان معروف گشته ، همراه ابن زياد بودند. بر تعداد سپاهيان مسلم همچنان افزوده مى شد، پرچمها را برافراشته و شمشيرها را بركشيده بودند. طبلهاى جنگ به صدا درآمد و آن طاغوت ، به هلاكت خود يقين كرد؛ زيرا به ركنى استوار پناهنده نشده بود.
5 جنگ اعصاب :
ابن زياد به نزديكترين و بهترين وسيله اى كه پيروزى او را تضمين كند، انديشيد و جز جنگ اعصاب و شايعه پراكنى كه به تاءثير آن بر كوفيان آگاه بود، راهى نيافت ، پس به اشراف و بزرگان كوفه كه به مزدورى او تن داده بودند، دستور داد تا در صفوف سپاه مسلم رخنه كنند و بذر وحشت و هراس را بپراكنند. مزدوران نيز ميان سپاه مسلم رفتند و به دروغ پردازى و شايعه پراكنى پرداختند. عمده تبليغات آنان بر محورهاى ذيل مى گشت :
الف :
تهديد ياران مسلم به سپاه شام و اينكه اگر همچنان به پيروى از مسلم ادامه دهند، سپاه شام از آنان انتقام سختى خواهد گرفت .
ب :
حكومت ، به زودى حقوق آنان را قطع خواهد كرد و آنان را از تمام درآمدهاى اقتصادى شان محروم خواهد ساخت .
ج :
دولت ، آنان را به جنگ شاميان گرفتار خواهد كرد.
د:
امير، به زودى حكومت نظامى برقرار خواهد كرد و سياست زياد بن ابيه را كه نشانه هاى مرگ و ويرانى را با خود دارد، درباره آنان به كار خواهد بست .
اين شايعات در ميان سپاه مسلم چون توپ صدا كرد، اعصاب آنان را متشنج ساخت ، دلهايشان هراسان و لرزان شد، به شدت ترسيدند و در حالى كه مى گفتند: ((ما را چه كار، به دخالت در امور سلاطين !)) پراكنده شدند. اندك زمانى نگذشته بود كه بخش اعظم آنان گريختند و مسلم با گروه كمى كه مانده بودند، راه مسجد اعظم را در پيش گرفت تا نماز مغرب و عشا را بخواند. باقيمانده سپاه نيز كه وباى ترس آنان را از پا انداخته و دلهايشان پريشان بود، ميان نماز، حضرت را تنها گذاشته و فرار كردند و حتى يك تن ، باقى نماند تا به ايشان راه را نشان دهد و يا به ايشان پناه دهد.
كوفيان با اين كار، لباس ننگ و عار را به تن نموده و ثابت كردند كه محبت آنان نسبت به اهل بيت ( عليهم السّلام ) احساسى زودگذر و در اعماق وجود آنان نفوذ نكرده و آنان پايبند پيمان و وفا نيستند.
مسلم ، افتخار بنى هاشم در كويهاى كوفه سرگردان شد و به دنبال خانه اى بود تا باقى مانده شب را در آن به سر برد، ليكن جايى نيافت . شهر از رهگذر تهى شده بود. گويى مقرّرات منع رفت و آمد برقرار شده بود. كوفيان درها را بر خود بسته بودند. مبادا جاسوسان ابن زياد و نيروهاى امنيتى ، آنان را بشناسند و بدانند كه همراه مسلم بوده اند و در نتيجه ، آنان را بازداشت و شكنجه كنند.
6 در سراى طوعه :
پسر عقيل حيران بود و نمى دانست به كجا پناه ببرد. امواج غم و اندوه او را فراگرفته بود و قلبش از شدت طوفان درد، در آستانه انفجار قرار داشت . دريافت كه در شهر، مردى شريف كه او را حمايت و از او پذيرايى كند، يافت نمى شود. سرگردان ، كوچه ها را پشت سر مى گذاشت ، تا آنكه به بانوى بزرگوارى به نام ((طوعه )) رسيد كه در انسانيت ، شرافت و نجابت سرامد همه شهر بود.
طوعه ، بر در خانه ، به انتظار آمدن پسرش ايستاده بود و از حوادث آن روز بر او بيمناك بود. همينكه مسلم او را ديد به سويش رفت و بر او سلام كرد طوعه پاسخ داد. مسلم ايستاد، طوعه به سرعت پرسيد:
((چه مى خواهى ؟!
كمى آب مى خواهم .
طوعه به درون خانه شتافت و با آب بازگشت . مسلم آب را نوشيد و سپس نشست ، طوعه به ايشان شك كرد و پرسيد:
آيا آب نخوردى ؟!
چرا...
پس به سوى خانواده ات راه بيفت كه نشستن تو شك برانگيز است )).
مسلم ساكت ماند. طوعه بار ديگر سخن خود را تكرار كرد و از او خواست آنجا را ترك كند، باز مسلم ساكت ماند. طوعه كه هراسان شده بود بر او بانگ زد:
((پناه بر خدا! من راضى نيستم بر در خانه من بنشينى )).
همينكه طوعه نشستن بر در خانه را بر مسلم حرام كرد، حضرت برخاست و با صدايى آرام و اندوه بار گفت :
((در اين شهر، خانه و بستگانى ندارم . آيا خواهان نيكوكارى هستى ، امشب از من پذيرايى كنى ؟ چه بسا پس از اين ، عمل تو را جبران كنم ...)).
زن دانست كه اين مرد، غريب است و داراى مكانت و منزلت بالا. و اگر در حق او نيكى كند، در آينده جبران خواهد كرد. پس از او پرسيد:
((اى بنده خدا، قضيه چيست ؟)).
مسلم با چشمانى اشكبار، گفت :
((من مسلم بن عقيل هستم ، اين قوم به من دروغ گفتند و فريبم دادند...)).
آن بانو خود را باخت و با دهشت و بزرگداشت پرسيد:
((تو مسلم بن عقيل هستى ؟!)).
((آرى ...)).
آن بانو با فروتنى به ميهمان بزرگوارش اجازه داد تا به خانه درآيد و بدين گونه شرافت و بزرگى را از آن خود كرد.
طوعه با بزرگداشت ، برگزيده بنى هاشم ، سفير ريحانه رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) را پناه داد و مسؤ وليت پناه دادن به او را در قبال ابن زياد به دوش گرفت .
طوعه ، مسلم را به اتاقى جز آنكه در آن مى زيست ، راهنمايى كرد و روشنايى و غذا براى ايشان آورد. حضرت از خوردن غذا امتناع كرد. رنج و اندوه ، قلب ايشان را پاره پاره نموده و به فاجعه اى كه انتظارش را داشت ، يقين پيدا كرده بود، به حوادثى كه به سراغش خواهد آمد، مى انديشيد و در فكر امام حسين (كه از او خواسته بود به كوفه بيايد،) غوطه ور بود؛ كوفيان با امام همان خواهند كرد كه با مسلم ...
اندك زمانى نگذشت كه ((بلال )) پسر طوعه وارد شد و ديد كه مادرش به اتاقى كه مسلم در آن بود، براى خدمت كردن ، زياد رفت و آمد مى كند. شگفت زده از مادر علت رفت و آمدش را به آنجا پرسش كرد، اما مادر از پاسخ دادن خوددارى نمود و پس از آنكه بلال بر سؤ الش پافشارى كرد، مادر با گرفتن سوگند و پيمان از پسر، براى راز نگهدارى ، ماجرا را به او گفت . آن پست فطرت از خوشحالى در پوست نمى گنجيد و تمام شب را بيدار ماند تا بامداد، شتابان ، جايگاه مسلم را به حكومت نشان دهد و بدين وسيله به ابن زياد تقرب جويد و جايزه اى دريافت كند.
اين پليد، تمام عرفها، اخلاق و سنتهاى عربى در باب ميهمان نوازى و دور داشتن هر گزندى از او را كه حتى در عصر جاهليت حاكم بود زير پا گذاشت و با حركت خود نشان داد از هر ارزش انسانى به دور است ؛ نه تنها او، كه اكثريت آن جامعه ، ارزشهاى انسانى را زير پا، لگدمال كرده بودند.
به هر حال ، زاده هاشم و سفير حسين آن شب را با اندوه ، اضطراب و تنش ‍ به سر برد. ايشان اكثر شب را به عبادت و تلاوت قرآن مشغول بود. يقين داشت كه آن شب آخرين شب زندگى اوست . در آن شب لحظه اى خواب او را درربود، در خواب ، عمّ خود اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) را ديد كه به او خبر داد خيلى زود به پدر و عمويش ملحق خواهد شد؛ آنجا بود كه مسلم يقين كرد كه اجل حتمى ، نزديك شده است .
7 نشان دادن جايگاه مسلم (ع ):
همينكه سپيده دميد، بلال با حالتى آشفته كه جلب توجه مى كرد، به سوى ((دارالامارة )) رهسپار شد تا جاى مسلم را نشان دهد. در آنجا نزد ((عبدالرحمن بن محمد بن اشعث )) رفت ؛ عبدالرحمن ، متعلق به خاندان فرصت طلبى بود كه شرف و نيكى را سه طلاقه كرده بودند. بلال ماجرا را با وى در ميان گذاشت . عبدالرحمن از او خواست ساكت بماند تا ديگرى خبر را نزد ابن زياد نبرد و جايزه را به خود اختصاص ندهد و خودش به سرعت نزد پدرش رفت و خبر بزرگ را به او داد. چهره محمد از خوشحالى برق زد و نشانه هاى خرسندى بر آن ظاهر شد. ابن زياد به زيركى دريافت كه بايد خبر مهمى كه مربوط به حكومت است او را چنين خوشحال كرده باشد، پس سؤ ال كرد:
((عبدالرحمن به تو چه گفت ؟)).
محمد سر از پا نشناخته پاسخ داد:
((امير پاينده باد! مژده بزرگ ...)).
چه هست ؟ هيچ كس چون تو مژده نمى دهد...
پسرم به من خبر داده است كه مسلم در خانه طوعه است .
ابن زياد از خوشحالى به پرواز درآمد و آمال و آرزوهاى خود را برآورده مى ديد. او در آستانه دستيابى به برگزيده بنى هاشم بود تا وى را براى پيوند دروغين و نامشروع اموى خود، قربانى كند؛ شروع به وعده دادن مال و مقام به ((ابن اشعث )) كرد و گفت :
((برخيز و او را نزد من بياور كه هرچه جايزه و نصيب كامل خواسته باشى ، به تو داده خواهد شد)).
ابن اشعث با دهانى آب افتاده از طمع به دنبال اجراى خواسته پست ابن زياد و دستگيرى مسلم به راه افتاد.
8 هجوم به مسلم (ع ):
پسر مرجانه ، محمد بن اشعث و عمرو بن حريث مخزومى را براى جنگ با مسلم تعيين كرد و سيصد تن از سواران كوفه را در اختيار آنان گذاشت . اين درندگان خونخوار كه بويى از شرافت و مردانگى نبرده بودند، به جنگ مسلم كه مى خواست آنان را از ذلت و بندگى و ظلم و ستم امويان برهاند، آمدند.
همينكه آنان به خانه طوعه نزديك شدند، مسلم دريافت كه به جنگش ‍ آمده اند. پس به سرعت اسب خود را زين كرد و لگام زد، زره را بر تن كرد، شمشير بر كمر بست و از طوعه به سبب ميهمان نوازى خوبش تشكر نموده و به او خبر داد كه پسر ناجوانمردش جاى او را به ابن زياد، گزارش كرده است .
دشمن به خانه ريخت تا مسلم را بگيرد، ليكن ايشان چون شيرى بر آنان تاخت و با ضربات شمشير همه را كه از شدت ترس گيج شده بودند، فرارى داد. كمى بعد باز به طرف حضرت آمدند و ايشان با حمله ديگرى دشمنان را از خانه بيرون كرد و به دنبال آنان خارج شد، در حالى كه با شمشيرش ، سرها را درو مى كرد. در آن روز مسلم قهرمانيهايى از خود نشان داد كه در هيچ يك از مراحل تاريخى ، از كسى ديده نشده است ؛ به گفته برخى مورخان ، چهل و يك نفر را كشت و اين تعداد غير از زخميها بود. از توانمندى حيرت آور ايشان آن بود كه هر گاه يكى از مهاجمان را مى گرفت چون پاره سنگى به بالاى بام پرتاب مى كرد.
به تاءكيد مى گوييم ، در تاريخ انسانيت چنين قهرمانى و نيرومندى ، بى مانند بوده است . و البته اين عجيب نيست ؛ زيرا عموى مسلم ، امام ، اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) نيرومندترين ، دليرترين و استوارترين مردمان است .
بى سر و پاهاى كوفه كه از رويارويى مستقيم با حضرت ، ناتوان شده بودند پرتاب سنگ و گداخته هاى آتشين از روى بامهاى خانه هايشان به طرف مسلم را شروع كردند.
بدون شك اگر جنگ در فضاى باز و هموار ادامه پيدا مى كرد، مسلم آنان را از پا درمى آورد، ليكن اين جنگ نابرابر در كوچه ها و خيابانها بود. با اين همه ، مهاجمان پليد كوفه شكست خوردند و از مقابله با اين قهرمان يكتا درمانده شدند. مرگ و نيستى در ميان آنان گسترش مى يافت و ابن اشعث ناگزير نزد اربابش ، پسر مرجانه رفت و از او نفرات بيشترى براى جنگ درخواست كرد؛ زيرا از مقابله با اين قهرمان بزرگ ناتوان بود.
طاغوت كوفه حيرت زده از اين درخواست ، رهبرى ابن اشعث را توبيخ كرد و گفت :
((پناه بر خدا! تو را فرستاديم تا يك نفر را براى ما بياورى ، ولى اين صدمات سنگين به افرادت وارد شده است !)).
اين سرزنش ، بر ابن اشعث گران آمد، پس به ستايش قهرمانيهاى پسر عقيل پرداخت و گفت :
((تو گمان كرده اى مرا به جنگ بقالى از بقالان كوفه يا جرمقانى از جرامقه حيره (55) فرستاده اى ؟ در حقيقت مرا به جنگ شيرى شرزه و شمشيرى بران در دست قهرمانى بى مانند از خاندان بهترين مردمان فرستاده اى )).
ابن زياد هم نيروى كمكى زيادى در اختيار او گذاشت و او را گسيل داشت .
مسلم ، قهرمان اسلام و فخر عدنان با نيروى تازه نفس به جنگ سختى پرداخت در حالى كه رجز ذيل را مى خواند:
((سوگند خورده ام ، جز به آزادگى تن به كشتن ندهم . اگرچه مرگ را ناخوشايند يافته ام . (در حال محاصره دشمن هرگاه اندكى بگذرد) شعاع خورشيد مى تابد و آب سرد را گرم و تلخ مى كند (كار را بر من دشوار مى سازد) هركس روزى با ناخواسته ناپسندى مواجه خواهد شد.(56) مى ترسم از اينكه مرا دروغگو پنداشته (بگويند او ناتوان بود و دستگير شد) يا او را به حيله گرفتيم )).
آه ! اى مسلم ! اى پسر عقيل ! تو سالار خويشتنداران و آزادگان بودى ، پرچم عزت و كرامت را برافراشتى و شعار آزادى سر دادى ، امّا دشمنانت ، بندگانى بودند كه به پستى و خوارى تن دادند و زير بار بندگى و ذلت رفتند.
تو خواستى آزادشان كنى و زندگى آزاد و كريمانه را به آنان بازگردانى ، ولى آنان نپذيرفتند و با تو به جنگ برخاستند و بدين ترتيب ، انسانيت و بنيادهاى زندگى معنوى را از دست دادند.
ابن اشعث كه رجز مسلم مبنى بر مرگ آزادگان و شريفان را شنيد، به قصد فريب به ايشان گفت :
((به تو دروغ نمى گوييم و فريبت نمى دهيم ، آنان عموزادگان تو هستند، نه تو را مى كشند و نه به تو آسيبى مى رسانند)).
مسلم بدون توجه به دروغهاى ابن اشعث ، به شدت پيكار خود را با دشمنان ادامه داده و به درو كردن سرهاى آنان پرداخت آنان از مقابل حضرت مى گريختند و به ايشان سنگ پرتاب مى كردند. مسلم اين حركت ناجوانمردانه را توبيخ كرد و بر ايشان بانگ زد:
((واى بر شما! چرا مرا با سنگ مى زنيد، آن طور كه كفار را مى زنند؟! در حالى كه از خاندان نيكان هستم واى بر شما! آيا حق رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) و فرزندان او را رعايت نمى كنيد؟!)).
اين دون همتان از همه ارزشها و سنتها به دور بودند و حق رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) را كه آنان را از صحرانشينى به بالاترين مرحله تمدن بشرى رساند تا آنجا كه چشمها خيره شد اين چنين ادا كردند كه فرزندان آن حضرت را به بدترين وجه بكشند و زجر دهند.
به هر حال ، سپاهيان ابن زياد از مقاومت در برابر اين قهرمان بزرگ ، ناتوان شدند و آثار شكست بر آنان ظاهر گشت . ابن اشعث درمانده شد، پس ناگزير به مسلم نزديك شد و با صداى بلند گفت :
((اى پسر عقيل ! خود را به كشتن مده ، تو در امانى و خونت به گردن من است ...)).
مسلم تحت تاءثير گفته هاى او قرار نگرفت و به امان دادن او توجهى نكرد؛ زيرا مى دانست كه ابن اشعث به خاندانى تعلق دارد كه از مهر و وفا و پيمان ، جز نام نمى شناسند؛ لذا حضرت اين چنين پاسخ داد:
((اى پسر اشعث ! تا قدرت جنگيدن دارم ، هرگز خود را تسليم نخواهم كرد. نه ، اين كار محال است )).
سپس مسلم چنان به او حمله ور شد كه آن بزدل ، چون سگى لَه لَه زنان گريخت ، تشنگى ، سختى ، حضرت را آزار مى داد تا آنكه ايشان گفتند:
((پروردگارا! تشنگى مرا از پا درآورد)).
سپاهيان با ترس و وحشت ، مسلم را محاصره كردند، ليكن نزديك نمى شدند. ابن اشعث بر آنان بانگ زد:
((ننگ آور است كه شما از يك مرد، اين چنين هراس داشته باشيد، همگى با هم بر او حمله ببريد...)).
آن پليدان بى شرم نيز به حضرت حمله كردند و با شمشيرها و نيزه هايشان ايشان را سخت مجروح كردند، ((بُكير بن حَمران احمرى )) با شمشير، ضربه اى به لب بالاى حضرت زد كه آن را شكافت و به لب زيرين رسيد، ايشان نيز با ضربه اى آن ناجوانمرد را بر خاك افكند.
9 اسارت :
زخمهاى بسيار و خونريزى مداوم ، نيروى حضرت را تحليل برد و ديگر نتوانست ايستادگى كند؛ مهاجمان بى سر و پا ايشان را به اسارت درآوردند و براى رساندن خبر اسارت رهبر بزرگى كه براى آزادى شهرشان و حاكميت قرآن در آنجا و رهاندن آنان از ستم امويان ، به كوفه آمده بود؛ به پسر مرجانه بر يكديگر پيشى مى گرفتند.
ابن زياد از خوشحالى مى خواست پرواز كند، دشمنِ خود را در چنگ داشت و نهضت را سركوب كرده بود.
مسلم را نزد بنده و مزدور امويان آوردند، گروهى ازدحام كرده ، به صف تماشاچيان پيوسته بودند؛ آنان كسانى بودند كه با او (مسلم ) بيعت كرده و پيمانهاى وفادارى بسته بودند، ولى از در خيانت وارد شده و با حضرت جنگيدند.
مسلم را تا در قصر آورده بودند، تشنگى به شدت ايشان را مى آزرد، در آنجا كوزه آب سردى ديدند، پس متوجه اطرافيان شدند و گفتند:
((مرا از اين آب بنوشانيد)).
مزدور پست و لئيم امويان ، ((مسلم بن عمرو باهلى )) به سرعت گفت :
((مى بينى چقدر خنك است ! به خدا سوگند! از آن قطره اى نخواهى چشيد تا آنكه در آتش دوزخ ((حميم ))، آب جوشان بنوشى )).
اين حركت و مانند آن ، كه از اين مسخ شدگان صادر مى شد، نشان مى دهد كه آنان از هر ارزش انسانى به دور بودند.
به طور قطع اين نشانه گوياى تمامى پليدان بى حيثيت ، از قاتلان پيامبران و مصلحان است . مسلم شگفت زده از اين انسان مسخ شده ، پرسيد:
((تو كيستى ؟)).
((باهلى )) خود را از بندگان و دنباله هاى حكومت دانست و گفت :
((من آنم كه حق را شناخت ، زمانى كه تو آن را ترك كردى ، به خيرخواهى امت و امام پرداخت ، وقتى كه تو نيرنگ زدى . شنيد و اطاعت كرد، هنگامى كه تو عصيان كردى ؛ من مسلم بن عمرو باهلى هستم )).
كدام حق را اين احمق سبك سر شناخته بود! مگر نه اينكه او و اكثريت قاطع افراد جامعه اى كه در آن مى زيستند؛ در گرداب باطل و منكر دست و پا مى زدند. بالاترين افتخار اين بى شرم ، آن است كه سرسپرده پسر مرجانه ، پليدترين مخلوقى كه تاريخ بشرى ، شناخته است مى باشد.
مسلم بن عقيل با منطق نيرومند و فياض خود، چنين پاسخ داد:
((مادرت به عزايت بنشيند! چقدر سنگدل ، خشن و جفاكارى ! تو اى پسر باهله ! به حميم و خلود در آتش دوزخ ، سزاوارتر از من هستى )).
((عمارة بن عقبة )) كه در آنجا حاضر بود، از سنگدلى و پستى باهلى ، شرمنده شد، پس آب سردى خواست و آن را در قدحى ريخت و به مسلم داد. همينكه حضرت خواست آب را بنوشد، قدح ، پر از خون لبهاى ايشان شد. سه مرتبه آب را عوض كردند و هر بار، قدح پر از خون مى شد؛ سپس حضرت فرمود:
((اگر اين آب روزى من بود آن را مى نوشيدم )).

10 با پسر مرجانه :
ماه عدنان را بر پسر مرجانه وارد كردند، به حاضران سلام كرد، اما به ابن زياد سلام نكرد. يكى از اوباش كوفه بر حضرت خرده گرفت و گفت :
((چرا بر امير سلام نكردى ؟)).
قهرمان بزرگوار با تحقير او و اميرش ، پاسخ داد:
((ساكت باش اى بى مادر! به خدا سوگند! مرا اميرى نيست تا بر او سلام كنم )).
طاغوت كوفه برافروخته و خشمگين شد و گفت :
((مهم نيست ، چه سلام بكنى و چه سلام نكنى ، تو كشته مى شوى )).
سرمايه اين طاغوت جز ويرانى و كشتار نيست و محال است اين چنين سلاحى ، آزادگانى چون مسلم كه تاريخ اين امت را ساختند و بناى تمدن آن را استوار كردند، بهراساند. در اين ديدار، گفتگوهاى بسيارى بين مسلم و پسر مرجانه صورت گرفت كه حضرت در آنها دليرى ، استوارى ، عزم قوى و ايستادگى خود را در قبال آن طاغوت نشان داد و با دلاورى خود، ثابت كرد كه از افراد يگانه تاريخ است .
به سوى دوست  
پسر مرجانه ناپاك و بى ريشه ، به ((بكير بن حمران )) كه مسلم او را ضربتى زده بود، رو كرد و گفت : ((مسلم را برگير و او را به بام قصر ببر و در آنجا گردنش را خودت بزن تا خشمت فرونشيند و دلت خنك شود)).
مسلم ، با چهره اى خندان مرگ را پذيرا شد و همچنان ، آرام ، استوار، با عزمى قوى و قلبى مطمئن ، تن به قضاى الهى داد.
((بكير)) حضرت را كه مشغول ذكر و ستايش خدا و نفرين بر خونخواران و جنايتكاران بود، به بالاى بام برد، جلاد، ايشان را بر زانو نشاند و گردن ايشان را زد؛ سپس سر و تن حضرت را به پايين انداخت . و اين چنين ، زندگانى قهرمان بزرگى كه در راه دفاع از حقوق محرومان و ستمديدگان و كرامت انسانى و آرمانهاى سرنوشت سازش ، به شهادت رسيد، پايان يافت .
مسلم ، نخستين شهيد از خاندان نبوت بود كه آشكارا در برابر مسلمانان او را كشتند و كسى براى رهايى و دفاع از او، از جاى نجنبيد.
شهادت هانى 
زاده نيرنگ و خيانت ، پس از قتل مسلم ، دستور داد هانى ، سردار بزرگ و عضو برجسته نهضت را اعدام كنند. او را از زندان درآوردند، در حالى كه در برابر خاندان خود كه چون حشره بودند، فرياد مى كشيد:
((مذحجيان ! به دادم برسيد! عشيره ام ! به دادم برسيد!)).
اگر خاندان او سر سوزنى غيرت و حميت داشتند، براى نجات رهبر بزرگ خود كه چون پدرى براى آنان بود و همه گونه خدمت در حق آنان كرده بود، بپا مى خاستند، ليكن آنان نيز چون ديگر قبايل كوفه ، نيكى و غيرت را سه طلاقه نموده و بويى از شرف و كرامت نبرده بودند.
هانى رابه ميدان گوسفندفروشان آوردند.جلادان در آنجا حكم اعدام را اجرا كردند و بدن هانى در حالى كه با خون شهادت گلگون شده بود، به خاك افتاد.
هانى در راه دفاع از دين ، آرمانها و عقيده اش به شهادت رسيد و با شهادت او درخشان ترين صفحه از كتاب قهرمانى و جهاد در اسلام نوشته شد.
بر زمين كشيدن اجساد 
مزدوران و بندگان ابن زياد و فرصت طلبان و اوباش ، اجساد مسلم و هانى را در كوچه ها و خيابانها به حركت درآوردند و بر زمين كشيدند. اين كار براى ترساندن عامه مردم و گسترش وحشت ، ميان آنان و توهين به پيروان و ياران مسلم صورت گرفت .
با اين حركت ، نهضت والايى كه گسترش عدالت ، امنيت و آسايش ميان مردم را مد نظر داشت ، به پايان رسيد و پس از شكست قيام ، كوفيان به بندگى و ذلت تن دادند.
طاغوت كوفه به ستمگرى پرداخت ، در آن خطه حكومت نظامى اعلام كرد و چون پدرش زياد بيگناه را به جاى گناهكار مجازات كرد و با تهمت و گمان ، به كشتن اقدام كرد و بالا خره كوفيان را چون گله هاى گوسفند، براى ارتكاب وحشيانه ترين جنايت تاريخ بشرى ؛ يعنى جنگ با نواده پيامبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) امام حسين ( عليه السّلام ) به حركت درآورد.


54-حياة الامام الحسين ، ج 2، ص 255.
55-گروهى از عجم كه در اوايل اسلام به موصل سكونت گرفتند. (لغتنامه دهخدا).
56-

اقسمت لااقتل الاحراً

 

وان راءيت الموت شيئاً نكراً

 

اويخلط البارد سخناً مرّاً

 

رد شعاع الشمس فاستقرا

 

كل امرئٍ يوماً يلاقي شرّاً

 

اخاف ان اكذب او اغرّا

57-

لئن كانت الدنيا تُعَدُّ نفيسةً

 

فدارُ ثوابِ اللّه اعلى وانبل

 

وان كانت الابدانُ للموت اُنشئت

 

فقَتلُ امْرى ء بالسيف فى اللّه افضل

 

وان كانتِ الارزاق شيئاً مقدّراً

 

فَقِلّة سعى المرء فى الرزق اجمل

 

وان كانت الاموال للترك جمعها

 

فما بال متروك به المرء يبخل

 


نام كتاب : زندگانى حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام

اثر: علّامه محقق حاج شيخ باقر شريف قرشى

ترجمه : سيّد حسن اسلامى


 


امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : چهارده معصوم , امام وامام زادگان , مطالب وفایل های مذهبی , اولیاءالله ,

تاریخ : شنبه 22 آذر 1393 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 200

فصل پنجم :حضرت عباس(ع)  كابوس هولناك معاویه
پس از صلح با امام م حسن ( عليه السّلام ) معاويه كه آمال پليد خود را برآورده مى ديد، رهبرى دولت اسلامى را به عهده گرفت . هدف معاويه از ميان برداشتن حكومت علوى ؛ يعنى حكومت محرومان و ستمديدگان و نمونه زنده و گوياى حكومت پيامبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) بود و با به دست گرفتن خلافت ، تمامى ارزشهاى اسلامى و اهداف والاى اين دين مبين را زير پا گذاشت و آرمانهاى بلند اسلام ، قربانى مطامع بى شرمانه او گشت .
جهان اسلامى ، آسايش ، آرامش و امنيت را از دست داد و دچار كابوسهولناكى شد كه محنتها و فجايعى در خود داشت و عبوديت و خوارى بر آن سايه افكند. معاويه از همه ارزشها و سنتها روى گرداند و بر مسلمانان به گونه بى سابقه اى حكومت كرد. ناظران سياسى ، پيروزى او را پيروزى بت پرستى با تمام پليديهايش مى دانند.
((سيد على ميرهندى )) مى گويد:((با رسيدن معاويه به خلافت در شام ، حكومت به نخبگان بت پرست پيشين بازگشت و جاى حكومت دموكراسى اسلامى را اشغال كرد و بت پرستى با همه وقاحت و پليديهايش جان گرفت ، گويى كه رستاخيزى تازه و آغازى دوباره براى بت پرستى بود. پرچم حكام اموى و فرماندهان سپاه شام هرجا برافراشته شد، رذالت ، انحراف اخلاقى و كجروى در فضايى وسيع گسترش يافت ...)).(44)
مسلمانان در آن حكومت سياه ، دچار مصايب و مشكلات وصف ناپذيرى شدند كه به اختصار، برخى از آنها را ياد مى كنيم :
نابود كردن آگاهان 
پسر هند به نابود كردن نيروهاى آگاه اسلامى كمر بست و دست به تصفيه هاى خونينى زد و گروهى از آنان را رهسپار ميدانهاى اعدام كرد، از جمله :
1 حجر بن عدى :
((حجر بن عدى كِنْدى )) از بزرگان اسلام و قهرمانان عرصه جهاد و از برجسته ترين طلايگان مجد و سربلندى امت عربى و اسلامى است . او از دست پروردگان زبده و درخشان مكتب اميرالمؤ منين و پايبندان به اهداف و ارزشهاى آن بود. اين يگانه و بزرگ ، زندگى خود را براى خدا فدا كرد و هنگامى كه زياد بن ابيه جنايتكار و تروريست ، رسماً ناسزاگويى به اميرالمؤ منين ( عليه السّلام )، سپيده انديشه و فروغ در اسلام و دومين بنيانگذار بناى اعتقادى اسلام پس از پسر عم و رهبرش پيامبر عظيم الشاءن ( صلّى اللّه عليه و آله ) را برقرار كرد، بر او شوريد.
زياد طاغى و مجرم كه مخالفت ((حجر)) را با سبّ امام دريافت ، خون اين مجاهد بزرگ را مباح كرد و دستگيرش ساخته همراه گروهى ديگر از بزرگان مجاهد اسلام ، تحت الحفظ نزد برادر و همكيش جنايتكارش معاويه پسر هند فرستاد.
دستور اعدام اين رادمردان صادر شد و جلاّدان آن را اجرا كردند و پيكرهاى معطّر از خون شهادت آنان بر ((مرج العذراء)) به زمين افتاد و راه را براى مردم به سوى زندگى كريمانه اى كه ظالمان و خودكامگان در آن سرورى نداشته باشند، روشن كرد.
2 عمرو بن الحمق :
يكى ديگر از شهيدان جاودانه اسلام ، صحابى جليل القدر ((عمرو بن الحمق خزاعى )) است كه از احترام بسيارى نزد پيامبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) برخوردار بود و حضرت در حق او دعا كردند تا خداوند از جوانى بهره مندش سازد. خداوند متعال دعاى پيامبر را اجابت كرد و عمرو در حالى كه به هشتاد سالگى رسيده بود در رخسار مباركش يك تار موى سپيد نيز ديده نمى شد.(45)
عمرو، به ارزشهاى اسلامى واقف و عميقاً به آن مؤ من بود و در راه آنها با تمام وجود، جهاد مى كرد.
هنگامى كه زياد بن ابيه جلاد از طرف برادر نامشروعش ، معاويه ، به امارت كوفه منصوب شد، به جاسوسان و اعوان خود دستور داد تا عمرو را تعقيب و بازداشت كنند؛ زيرا از شيعيان برجسته امام اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) به شمار مى رفت . عمرو با يار خود ((رفاعة بن شدّاد)) به طرف موصل گريختند و قبل از رسيدن به آنجا در كوهى پنهان شدند تا استراحت كنند. پليس محلى به آنان مشكوك شد و عمرو را دستگير كرد، ليكن رفاعه فرار نمود. پليس ، عمرو را تحت الحفظ نزد عبدالرحمن ثقفى حاكم موصل فرستاد و او نيز از معاويه در باب عمرو دستور خواست . پسر هند دستور داد تا عمرو را با نه تير پيكان پهن (مخصوص شكار جانوران ) از پا درآورند. مزدوران حاكم نيز دستور را اجرا كردند و با اولين تير عمرو به شهادت رسيد، سرش را بريدند و معاويه دستور داد تا آن را در شهر دمشق به گردش درآورند؛ و اين نخستين سرى بود كه در اسلام به گردش ‍ درآمد. سپس پسر هند دستور داد سر عمرو را نزد همسرش ، ((آمنه بنت شريد)) كه در زندان معاويه به سر مى برد ببرند. آمنه ناگهان به خود آمد و سر بريده همسر را در دامان خود يافت ، از هوش رفت و نزديك بود جان بسپارد.
پس از آن او را نزد معاويه بردند و گفتگوى شديدى ميان آنان درگرفت كه دليل مسخ معاويه و تهى شدن او از هر ارزش انسانى است . اين مطلب را به تفصيل در كتابمان ((حياة الامام الحسن ( عليه السّلام ) )) آورده ايم .
3 رشيد هَجَرى :
((رشيد هجرى )) از بزرگان اسلام و اقطاب ايمان است . به شدت نسبت به اميرالمؤ منين و وصى و باب مدينه علم رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) اخلاص مى ورزيد. مزدوران ((زياد)) او را دستگير كرده و دست بسته نزد او آوردند.هنگامى كه رشيد در برابر آن جنايتكارباغى قرا گرفت ،زياد براوبانگ زد:
((دوستت اميرالمؤ منين درباره رفتار ما با تو چه گفته است ؟)).
رشيد بدون توجه به او و با صدق و ايمان پاسخ داد:
((گفته است كه دست و پايم را قطع مى كنيد و مرا دار خواهيد زد)).
آن خبيث پليد براى تكذيب گفته امام ، گفت :
((هان ! به خدا قسم چنان مى كنم كه گفته اش دروغ گردد، او را آزاد كنيد...)).
اعوان زياد، رشيد را آزاد كردند، ليكن مدت كمى نگذشت كه زياد از گفته اش پشيمان شد و دستور داد او را احضار كنند، هنگامى كه رشيد حاضر شد بر او بانگ زد:
((بهتر از آنچه كه دوستت به تو گفته است ، نمى يابيم ، تو اگر بمانى همچنان براى بدخواهى ما مى كوشى . دستها و پاهايش را قطع كنيد!...)).
جلادان به سرعت دستها و پاهاى او را قطع كردند، ليكن اين رادمرد بزرگ بدون توجه به درد جانكاه خود، شروع به برشمردن پليديهاى امويان و ستمهايشان نمود و توده ها را تشويق به شورش بر ضد آنان كرد. ماءموران ، شتابان نزد زياد رفتند و ماجرا را با وى در ميان گذاشتند، او نيز دستور داد زبان رشيد را قطع كنند، زبانش را بريدند و در حالى كه اين مجاهد بزرگ تا آخرين لحظه حيات از اعتقادات و دوستى با اهل بيت دفاع مى كرد، جان سپرد.
اينها پاره اى از بزرگان اسلام بودند كه به وسيله معاويه تصفيه فيزيكى شدند؛ زيرافضايل اهل بيت را كه سرچشمه آگاهى وانديشه اسلامى هستند،نشر مى دادند.
ستيز با اهل بيت (ع ) 
هنگامى كه كارها براى معاويه راست شد، تمامى سازمانهاى دولتى و وسايل تبليغى خود را براى ستيز با اهل بيت كه ميراث و وديعه گرانبهاى پيامبر در امت و عصب حساس جامعه اسلامى هستند، به كار گرفت . اين گرگ جاهلى ، خطرناكترين وسايل را براى ستيز با آنان به كار بست از جمله :
1 جعل اخبار:
معاويه شبكه اى از مزدوران خود در زمينه جعل اخبار و نسبت دادن آنها به پيامبر، براى كاستن از منزلت و اهميت اهل بيت ، تشكيل داد. جاعلان نيز گاهى اخبارى در فضيلت صحابه براى علم كردن آنان در برابر خاندان وحى مى ساختند كه امام محمد باقر( عليه السّلام ) بيش از صد حديث را در اين زمينه برشمرده است .گاهى اخبارى در مذمت اهل بيت ( عليهم السّلام ) جعل مى كردند.
آنان همچنين احاديثى در مدح و ستايش امويان كه هميشه با اسلام سرستيز داشتند جعل كردند و فضايل دروغينى به آنان نسبت دادند. اين شبكه ويرانگر به همين مقدار اكتفا نكرد، بلكه اخبارى در زمينه احكام اسلامى جعل كردند و متاءسفانه اين مجعولات به كتابهاى صحاح و سنن نيز راه يافت و بخشى از شريعت اسلامى گشت و مصنفان كتب ، متوجه جعلى بودن آنها نگشتند.
گروهى از محققان در اين زمينه دست به تاءليف كتبى زدند، از جمله ((محقق مدقق ؛ جلال الدين سيوطى )) كتابى دارد به نام ((اللئالى المصنوعة فى الاخبار الموضوعة )) و در آن ، احاديث زيادى از اين قبيل را نام برده است .
((علامه امينى )) نيز در اثر ماندگار خود، ((الغدير)) تعداد اين احاديث را تا نيم ميليون ثبت مى كند.
به هر حال ، بزرگترين فاجعه اى كه جهان اسلامى را رنجانيده و مسلمانان را دچار شرى بزرگ كرده ، همين احاديث مجعول است كه چهره تابناك اسلام را مخدوش كرده است و پرده اى ميان مسلمانان و امامان و احاديث صحيح آنها كه از ذخيره هاى اسلام مى باشد، آويخته است .
2 ناسزاگويى به اميرالمؤ منين (ع ):
معاويه رسماً دستور داده بود كه اميرالمؤ منين را سبّ كنند و از كارگزاران و واليان خود خواسته بود آن را ميان مسلمانان اشاعه دهند و اين كار را عنصرى اساسى در استوارى و ماندگارى حكومت خود مى پنداشت .
وابستگان حكومت و وعّاظ السلاطين در پى اجراى خواسته معاويه نه تنها در محافل خصوصى و عمومى ، بلكه در خطبه هاى نماز جمعه و ديگر مناسبتهاى دينى ، به سبّ امام پرداختند، با اين اعتقاد كه شخصيت امام را نابود و نام او را محو كنند، غافل از آنكه :

چراغى را كه ايزد برفروزد

 

هر آن كس پف كند ريشه اش بسوزد

اين سبّ و لعنها به خودشان و ياورانشان و آنانكه بر مسلمانان مسلطشان كرده بودند، بازگشت و امام در گستره تاريخ به عنوان درخشانترين انسانى كه بنيادهاى عدالت اجتماعى را استوار كرد و اركان حق را در زمين برقرار ساخت ، ظاهر شد. از نظر تمام عرفهاى بين المللى و سياسى ، امام به عنوان بزرگترين حاكم شرق و اولين بنيانگذار حقوق محرومان و ستمديدگان و اعلام كننده حقوق بشر، شناخته شد، ليكن دشمنان حضرت ، تفاله هاى بشريت و بدترين آفريدگان بودند كه جنايتشان بر انسانيت نظير ندارد، آنان مانع از آن شدند كه امام نقش ‍ خود را در زمينه بناى تمدن انسانى و تحول زندگانى عامه در تمام زمينه هاى اقتصادى ، اجتماعى و سياسى ، ايفا كند.
3 آموزشگاههاى كينه پرورى :
معاويه آموزشگاهها و سازمانهاى تعليمى خاصى به كار گرفت تا نوباوگان را با بغض نسبت به اهل بيت ( عليهم السّلام ) كه مركز حساس اسلام هستند، بپرورند. اين دستگاهها نيز به فرزندان نوپاى مسلمين دشمنى با عترت پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله ) و خاندان وحى را مى آموختند. ولى اين كارها نتايج زودگذرى داشت و خداوند بر عكسخواسته معاويه اراده كرده بود و آرزوهاى او را به باد داد.
اينك اين اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) است كه وصف او زبانزد دنياست و مكارمش ‍ درهمه زبانها بازگو مى شود و سرود آزادگان در هر زمان و مكانى است . ستاره درخشانى است در آسمان شرق كه به نورش مصلحان راه مى پويند و بر طريقش ‍ پرهيزگاران گام مى زنند. و اين معاويه و امويان هستند كه چون جرثومه فساد، بدانها نگريسته مى شود و جز با خذلان و خوارى و عاقبت به شرّى ، از آنان ياد نمى شود.
معاويه در ميدان سياسى و اجتماعى شكست خورد و برنامه هاى اهل بيت ستيزش ، درون آلوده به گناهان و جنايات او را آشكار كرد و بر همگان روشن شد كه او پليدترين حاكمى است كه در شرق عربى و اسلامى ظاهر شده است .
گسترش ظلم 
معاويه ظلم و جور را در تمام نقاط عالم اسلامى گسترد، حاكمانى خونخوار بر مسلمانان مسلط كرد و آنان بى رحمانه در ارتكاب جنايت و مردم آزارى پيش رفتند. از همه آنان پليدتر، سنگدلتر و خونخوارتر، ((زياد بن ابيه )) بود كه بر مردم عراق رگبارى از عذاب باريد. زياد همانگونه كه در يكى از خطبه هايش گفته بود با كمترين شك و گمان و اتهامى ، حكم مى كرد و متهمان را بدون هيچ گونه تحقيق به طرف مرگ و اعدام مى راند و در خونريزى به ناحق ، هراسى نداشت و از گستردن سايه هاى هراس و وحشت ميان مسلمانان احساس گناه نمى كرد. در يك جمله ، او در ارتكاب همه محرّمات الهى چون برادر نامشروعش بود.
ظلم و ستم در مناطق اسلامى بيداد مى كرد، تا آنكه مى گفتند:((اگر سعد رها شد، سعيد از پا درآمد)).(46) بيش از همه ، شيعيان اهل بيت ( عليهم السّلام ) در تنگنا بودند. حكومت ، آنان را مخصوصاً مورد ظلم و تجاوزگرى خود قرار مى داد، بسيارى از آنان را در زندانهاى تاريك و اتاقهاى شكنجه محبوس كرد، چشمهاى آنان را از حدقه درآورد و به انحاى مختلف آنان را شكنجه داد. تنها جرم آنان دوستى اهل بيت ( عليهم السّلام ) و دلبستگى به آنان بود.
ابوالفضل ( عليه السّلام ) شاهد ستمها و انتقام گيريهاى وحشتناكى بود كه شيعيان اهل بيت متحمل مى شدند. اين مشاهدات ، بر ايمان او به ضرورت جهاد و قيام مسلحانه بر ضد امويان براى نجات امت ، از محنت و بازگرداندن حيات اسلامى ميان مسلمانان ، افزود.
خلافت بخشى به يزيد:
معاويه بزرگترين جنايت را در اسلام مرتكب شد و خلافت اسلامى را به فرزندش يزيد كه به اجماع مورخان از همه ارزشهاى انسانى عارى بود و سرسپرده گناه و بى بند و بارى و به معناى واقعى كلمه فردى ((جاهلى )) بود، سپرد. يزيد همان طور كه در شعرش گفته بود، نه به خدا ايمان داشت و نه به روز جزا و هنگامى كه اسيران خاندان پيامبر را در دمشق بر او وارد كردند، گفت :
((كلاغ بانگ زد، بدو گفتم چه بانگ زنى و چه بانگ نزنى ، من تقاصم را از پيامبر گرفتم )).(47)
آرى ، طلبهاى امويان را از فرزند فاتح مكه بازپس گرفت ؛ فرزندانش را كشت و خاندانش را اسير كرد.
دفعه ديگر همو گفت : ((از خندف نيستم ، اگر از فرزندان پيامبر انتقام آنچه انجام داده بود، نگيرم )).(48)
آرى ، اين يزيد است كه با الحاد و بى دينى خود، معاويه او را بر گرده مسلمانان سوار مى كند و او نيز با احياى زندگى و فرهنگ جاهلى ، اسلام زدايى فكرى و اعتقادى از زندگى اجتماعى را مد نظر قرار مى دهد و با كشتن و نابود كردن عترت پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله ) و اسير كردن خاندان عصمت ، حوادثى جانكاه را براى هميشه در ميان مسلمانان به جا مى گذارد.
ترور شخصيتهاى مسلمان 
معاويه براى هموار كردن زمينه خلافت يزيد و از ميان بردن كسانى كه مى توانستند مورد توجه مسلمانان قرار بگيرند، دست به ترور شخصيتهاى مسلمان كه داراى منزلت والايى ميان مسلمين بودند، زد و افراد ذيل را بر همين اساس ازپا درآورد.
1 سعد بن ابى وقاص :
((سعد بن ابى وقاص )) فاتح عراق و يكى از اعضاى شوراى شش نفره كه عمر آنان را براى خلافت اسلامى كانديد كرده بود، وجودش بر معاويه گران آمد، پس با دادن زهر او را كشت .(49)
2 عبدالرحمان بن خالد:
((عبدالرحمان بن خالد)) از پايگاه توده اى وسيعى ميان شاميان برخوردار بود و هنگامى كه معاويه با آنان مشورت كرد كه خلافت را پس از خود به چه كسى بسپارد، عبدالرحمان را معرفى كردند. معاويه به روى خود نياورد و در نهان براى او توطئه اى چيد. چندى بعد عبدالرحمان بيمار گشت و معاويه به طبيبى يهودى اشاره كرد تا معالجه او را به عهده گيرد و به او زهر دهد. طبيب نيز دستور را به كار بست و عبدالرحمن بر اثر زهر، درگذشت .(50)
3 عبدالرحمن بن ابى بكر:
((عبدالرحمان بن ابى بكر)) از برجسته ترين مخالفان معاويه در زمينه بيعت گرفتن براى يزيد بود و مخالفت خود را آشكار كرده بود. خبر مخالفت او در مدينه و دمشق پيچيده بود. معاويه يك صد هزار درهم براى كسب رضايت عبدالرحمن به عنوان رشوه برايش فرستاد، ليكن او از پذيرفتن رشوه خوددارى كرد و گفت : ((دينم را به دنيايم نمى فروشم )). برخى از منابع برآنند كه معاويه او را مسموم كرد و از پا درآورد.(51)
4 امام حسن (ع ):
وجود امام حسن ( عليه السّلام ) بر معاويه سنگين شده و او به دنبال راهى براى رهايى از آن حضرت بود؛ زيرا در بندهاى پيمان صلح ، عهد كرده بود كه خلافت ، پس از مرگش ، به امام واگذار شود، لذا نزديكان امام را از نظر گذراند تا وجدان يكى از آنان را خريده و او را به كشتن حضرت برانگيزد.
در اين كاوش ، كسى جز همسر امام ، ((جعده بنت اشعث )) خائن را نيافت . اين زن به خاندانى تعلق داشت كه هرگز نجيب زاده اى به عرصه ظهور نرسانده بود و هيچ يك از آنان به ارزشهاى انسانى ، ايمان نداشتند. پس معاويه با عامل خود در مدينه ، مروان بن حكم تماس گرفت و اجراى توطئه را از او خواستار شد. مروان نيز با دادن اموال و وعده ازدواج با يزيد، او را به انجام اين جنايت برانگيخت . ((جعده )) در پى اجراى خواسته جنايتكارانه معاويه ، حضرت را با زهرى قتّال ، مسموم كرد.
حضرت روزه بود و هنگامى كه زهر در ايشان اثر كرد، آن زن خبيث را مخاطب قرار داد و فرمود:
((مرا كشتى ، خداوند تو را بكشد، به خدا! كسى جاى مرا براى تو نخواهد گرفت ، او معاويه تو را فريفت و بازيچه قرار داد، خداوند تو و او را خوار كند...)).
نواده و ريحانه پيامبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) زير بار دردهاى سنگين ، فرسوده شده بود، زهر كارگر افتاده ، چهره حضرت پژمرده و رخسارش زردرنگ شده بود، ليكن همچنان به ذكر خدا و تلاوت آيات قرآن مشغول بود تا آنكه روح عظيم حضرت در ميان استقبال ملائكه رحمان و ارواح پيامبران به سوى پروردگارش ‍ عروج كرد.
امام در حالى درگذشت كه مصايب ومشكلات ،جانشان را رنجور كرده بودند.
پسر هند به حضرت ظلم كرد. خلافت او را غصب كرد، شيعيان او و پدرشرا به زندان افكند يا كشت ، او و پدرش را علناً ناسزا گفت و در پايان با شرنگ ، احشاى امام را پاره پاره كرد.
غسل و كفن 
سيدالشهداء پيكر مقدس برادر را غسل داد و كفن كرد و تشييع كنندگان و در راءس آنان علويان با چشمانى خونبار جسد مقدس امام را برگرفتند و تا آرامگاه پيامبر تشييع كردند. در آنجا مى خواستند پيكر حضرت را در جوار جدّ بزرگوارش به خاك بسپارند.
فتنه امويان 
پيكر مقدس را نزديك قبر پيامبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) آوردند، تا آنكه در كنار ايشان به خاك سپرده شود، ليكن امويان و در راءسشان قورباغه فرزند قورباغه ، مروان بن حكم برشوريدند و مقابل تشييع كنندگان فرياد سر دادند: ((آيا حسن در جوار جدش دفن شود، اما عثمان در آن سوى بقيع دفن گردد، محال است چنين باشد...)) و چون سگان به سوى عايشه كه انحراف او را از اهل بيت مى دانستند، شتافتند و بدين گونه او را تحريك كردند:
((اگر حسن در كنار جدش دفن شود، افتخار پدرت و ياورش از بين خواهد رفت ...)).
عايشه نيز از جا جهيد، به راه افتاد و در حالى كه صفوف مردم را از هم مى شكافت فرياد مى زد:
((اگر حسن در كنار جدش دفن شود، هر آينه اين ، بريده خواهد شد و به گيسوى خود اشاره كرد...)).
سپس متوجه تشييع كنندگان شد و گفت :
((آن كه را دوست ندارم ، به خانه ام وارد مكنيد...)).
و بدين ترتيب ، كينه خود را نسبت به اهل بيت ( عليهم السّلام ) آشكار كرد.
حال جاى اين پرسش است كه اين خانه از كجا به ملكيت عايشه درآمد، مگر پدرش از پيامبراكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) نقل نكرد كه مى گفت : ((ما گروه پيامبران نه طلايى به ميراث مى گذاريم و نه نقره اى ))، پس خانه پيامبر بر طبق اين روايت خانه اى از خانه هاى خداست ، كسى مالك آن نمى شود و متعلق به همه مسلمانان است .
بنابراين ، چگونه عايشه اجازه مى دهد پدرش و ياور او (عمر) را در آنجا دفن كنند و اگر عايشه به اين روايت عمل نمى كند و پيامبر چون ديگر پيامبران فرزندانش از او ارث مى برند، در آن صورت اين امام حسن است كه ارث مى برد؛ زيرا نواده پيامبر است ، ولى زنان پيامبراكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) از خانه ارث نمى برند و از بنا هم آن مقدار كه فقها ذكر كرده اند، ارث مى برند.
به هر حال ، امويان بر فتنه انگيزى و ايجاد بلوا پافشارى كردند و باطن كينه توزانه خود را نسبت به اهل بيت نشان دادند و به مزدوران خويش دستور دادند تا پيكر امام را تيرباران كنند، آنان نيز با كمانهاى خود شروع به تيراندازى كردند و نزديك بود جنگى ميان بنى هاشم و امويان دربگيرد. ابوالفضل العباس ( عليه السّلام ) براى پيكار با امويان و پراكندن آنان پيش تاخت ، ليكن برادرش امام حسين ( عليه السّلام ) براى حفظ وصيت امام حسن ( عليه السّلام ) مبنى بر آنكه نبايد قطره اى خون ريخته شود، او را از انجام هرگونه حركتى بازداشت . پيكر مقدس را به بقيع بردند و در آنجا همراه صفات برجسته بردبارى ، شرف و فضيلت به خاك سپردند و بدين گونه صفحه درخشانى از صفحات نبوت و امامت ، ورق خورد.
ابوالفضل العباس ( عليه السّلام ) شاهد حوادث هولناكى بود كه بر سر برادرش امام حسن ( عليه السّلام ) آمد و باعث دل كندن از دنيا و سير شدن از زندگى حضرت گشت و به قيام و جهاد در راه خدا دل بست .
مخالفت امام حسين (ع ) با معاويه 
هنگامى كه معاويه سياست انحرافى خود و مخالف مصالح مسلمانان و مغاير اهداف آنان را همچنان ادامه داد، سرور آزادگان ، امام حسين ( عليه السّلام ) اعمال معاويه را تقبيح كرد و در تمام ابعاد به رسوا كردن او دست زد و مسلمانان را به قيام بر ضد حكومت او فرا خواند.
سازمان جاسوسى معاويه ، فعاليتهاى سياسى حضرت بر ضد حكومت را به شام گزارش دادند. معاويه به شدت هراسان شد و يادداشت شديداللحنى براى بازداشتن امام از مخالفت و تهديد به اتخاذ تصميمات شديد و سخت در صورت ادامه مخالفت ، به سوى حضرت فرستاد. امام او را با لحنى شديد پاسخ گفت و سياستهايش را يكايك باز نمود و عملكرد مخالف كتاب خدا و سنت پيامبر را بر او خرده گرفت و جنايتهايش نسبت به آزادگان و مصلحانى چون ((حجر بن عدى ، عمرو بن حمق خزاعى و رشيد هَجَرى )) را كه از بزرگان انديشه اسلامى بودند، محكوم كرد.
پاسخ امام از درخشانترين اسناد سياسى است كه در آن هرگونه ابهامى را برطرف كرد، حوادث هولناكى را كه در آن زمان رخ داده بود به تفصيل بيان داشت و موضع انقلابى خود را عليه حكومت معاويه آشكار كرد.(52)
كنفرانس امام حسين (ع ) در مكه 
امام حسين ( عليه السّلام ) در مكّه كنفرانسى سياسى منعقد ساخت و در آن جمعيت كثيرى از مهاجران ، انصار و تابعين كه در موسم حج حاضر شده بودند، شركت كردند. امام در اين كنفرانس بپاخاست و با بيانى رسا يكايك محنتها و مصايب خود و شيعيان خود را در عهد معاويه ، طاغوت اموى ، برشمرد.
((سليم بن قيس )) قسمتى از خطابه امام را پس از حمد و ستايش خداوند متعال چنين نقل مى كند:
((اما بعد: به درستى كه اين طاغوت معاويه با ما و شيعيان ما رفتارى داشته است كه مى دانيد و ديده ايد و شاهد بوده ايد. من از شما چيزى مى خواهم ، اگر راست بگويم ، تصديقم كنيد و اگر دروغ بگويم ، تكذيبم كنيد. گفته ام را بشنويد، سخنم را بنويسيد، سپس به شهرها و قبايل خود بازگرديد. در آنجا هر كس را مورد اعتماد خود يافتيد، به سوى آنچه از حق ما مى دانيد دعوت كنيد. من مى ترسم اين ديانت مندرس گردد و مغلوب شود و خداوند، نور خود را تماميت خواهد بخشيد اگرچه كافران خوش نداشته باشند ...)).
سليم مى گويد: ((امام در اين خطابه تمام آياتى را كه خداوند در حق اهل بيت نازل كرده بود، تلاوت نمود و تفسير كرد و همه گفته هاى پيامبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) را در حق خود و خاندانش يكايك برخواند و نقل كرد و پس از هر يك ، صحابه مى گفتند: ((آرى ، به خدا آن را شنيده ايم و گواهى مى دهيم )) و تابعين مى گفتند: ((آرى ، به خدا! آن را صحابى مورد اعتماد و وثوقم ، برايم روايت كرده است )).
سپس حضرت فرمود: ((خدا را بر شما شاهد مى گيرم كه گفته هايم را براى افراد متدين و مورد وثوق خود بازگوييد...)).(53)
اين نخستين كنفرانسى بود كه در آن هنگام ، تشكيل شد. حضرت در آن مَجمع ، سياست معاويه مبنى بر جدا كردن مردم از اهل بيت و پوشاندن فضايل خاندان وحى را محكوم كرد و حاضران كنفرانس را به نشر فضايل و گسترشمناقب و نقل رواياتى كه از پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله ) در حق آنان صادر شده است ، دعوت كرد تا مردم نيتهاى پليد معاويه را بر ضد اهل بيت ( عليهم السّلام )؛ اين قلب تپنده امت اسلامى ، بشناسند.
هلاكت معاويه 
معاويه در اضطراب از جناياتى كه مرتكب شده بود و زير بار سنگين گناهان ، به استقبال مرگ رفت ، در حالى كه افسوس مى خورد و مى گفت : ((واى بر من ! از ابن ادبر مقصودش حجر بن عدى بود به خاطر او روز دشوارى در پيش خواهم داشت )).
آرى او، روزى دشوار و حسابى سخت در پيشگاه خداوند دارد؛ نه تنها به خاطر حُجر، بلكه به سبب به ناحق ريختن خون مسلمانان .
او دهها هزار تن از مسلمانان را به كشتن داد و سوگ و اندوه را در خانه ها برقرار كرد.
او بود كه با حكومت اسلامى جنگيد و دولت امويان را كه بندگان خدا را برده خود كرد و بيت المال را اموال شخصى خود ساخت ، به وجود آورد.
او بود كه شريرترين بندگان خدا را چون زياد بن ابيه بر مسلمانان مسلط كرد تا بر آنان ظلم روا دارد و آنان را لگدمال كند. او بود كه پس از خود، يزيد را به خلافت برگزيد تا آن حوادث دهشتناك را در اسلام بيافريند و در ضديت با اسلام و پيامبر چون نياى خود ابوسفيان رفتار كند. او بود كه امام حسن ( عليه السّلام ) را مسموم كرد. و همو بود كه دستور سبّ اهل بيت ( عليهم السّلام ) بر منابر را صادر كرد و آن را بخشى از زندگى عقيدتى مسلمانان قرار داد. به اضافه اعمال نارواى ديگرى كه حساب او را نزد خداوند، سنگين و سخت خواهد كرد.
به هر حال ، معاويه هلاك شد؛ هلاكتى خوار و مورد استقبال ديگران . ديوار ظلم شكست و پايه هاى ستم به لرزه درآمد و سردار بزرگ عراقى ((يزيد بن مسعود نهشلى )) هلاكت معاويه را به مسلمانان شادباش گفت . وليعهد معاويه ؛ يعنى يزيد هنگام مرگ پدر، در آنجا نبود، بلكه در شكارگاهها با عربده هاى مستانه و در ميان نغمه هاى خنياگران و نوازندگان از همه جا بى خبر بود.
در اينجا سخن از حكومت معاويه را كه سنگين ترين كابوس در آن زمان به شمار مى رفت و عالم اسلامى را دچار مصايبى تلخ كرد، به پايان مى بريم .
ابوالفضل العباس ( عليه السّلام ) شاهد فجايع وحشتناكى بود كه سايه هاى آن ، حكومت مسلمانان را فراگرفته بود.

 


44-روح الاسلام ، ص 296.
45-الاصابه ، ج 2، ص 526.
46-كنايه از فتنه و آشوب و ستم است (م )
47-

نعب الغراب فقلت صح او

 

لاتصح فلقد قضيت من النبي ديونى

48-

لست من خندف ان لم انتقم

 

من بنى احمد ماكان فعل

49-مقاتل الطالبيين ، ص 29.
50-حياة الامام الحسين ، ج 2.
51-حياة الامام الحسين ، ج 2، ص 210 والبداية والنهاية ، ج 8، ص 89.
52-متن نامه را ابن قتيبة در ((الامامة والسياسة )) ج 1، ص 189 و كشى در ((رجال )) خود، آورده اند.
53-حياة الامام الحسين ، ج 2، ص 228229.


نام كتاب : زندگانى حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام

اثر: علّامه محقق حاج شيخ باقر شريف قرشى

ترجمه : سيّد حسن اسلامى


امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : چهارده معصوم , امام وامام زادگان , مطالب وفایل های مذهبی , اولیاءالله ,

تاریخ : شنبه 22 آذر 1393 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 175

سيرت و آثار امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف )
ختامه مسك  
درباره ((سيرت ))و (( آثار )) امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف )، مطالب متعددى دست ما رسيده است در پايان و به عنوان ((ختامه مسك ))به برخى از آنها اشاره اى كوتاه داشته باشيم .
سيرت  
روش ، رفتار و سيرت امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) از دو جهت قابل بررسى است ؛ يكى در ((عصر غيبت )) و ديگرى در ((دوران ظهور)) . از آنجا كه اين سيرت ها مى تواند براى ما نمونه ها و سرمشق هاى خوبى باشد، مناسب است در اين مقام درباره برخى از اين سيرت ها به اشاره سخنى بياوريم .
الف - عصر غيبت  
امام شؤ ونى دارد ؛ شاءن هدايت و رهبرى ، حفظ مسلمين و شيعيان ، ايجاد زمينه و تهيه ياور براى انقلاب جهانى خود و...
آن حضرت به تمامى شؤ ون و وظائف خود به بهترين وجه اقدام مى كند، و جز آنچه با ((غيبت )) ناسازگار باشد، تماما مورد عنايت آن حضرت مى باشد. هم چنان كه در روايتى نيز آمده است :
الانتقاع بى فى غيبتى فكالانتفاع بالشمش اذا غيبها عن الابصارالسجاب (895)
بهره بودن از من در عصر غيبتم ، مانند بهره بردن از آفتاب است هنگامى كه زير ابرها باشد.
اصولا آن حضرت را غايب ناميده اند، چون ((ظاهر )) نيست ، نه آن كه ((حاضر )) نيست . غيبت به معناى ((حاضر نبودن )) ، تهمت ناروايى است كه به آن حضرت زده اند، و آنان كه بر اين پندارند، فرق ميان ((ظهور))است ، نه ((حضور )) و شيفتگان آن حضرت ، ظهورش را از خدا مى طلبند نه حضورش را. همين است كه وقتى ظاهر مى شود همه انگشت حيرت به دندان مى گزند و با تعجب مى گويند كه او را پيش از اين هم ديده اند.
براى به دست آوردن ((سيرت )) آن حضرت در دوران غيبت مى توان از برخى روايات ، دعاها، زيارت نامه ها، توقيعات و نامه هاى آن حضرت به بعضى از شيعيان و يا نقل قول هاى متواتر از افراد كاملا مورد وثوق كه به شرف حضور نائل آمده اند، استفاده برد.
آنچه بيش از همه در ميان ادعيه ، توقيعات و... به چشم مى خورد، عنايت خاص آن حضرت به وضعيت شيعيان و گرفتارى هاى آنان در ((عصر غيبت )) است . به برخى از نكاتى كه در اين متون آمده ، اشاره مى شود:
1 - آگاهى از وضعيت و احوال شيعيان
در توقيعى كه براى ((شيخ مفيد )) صادر شده ، آمده است :
فانا نحيط علما باءنبائكم و لا يعزب عنا شى من اخباركم (896)
ما بر اخبار و احوال شما آگاهيم و هيچ چيز از اوضاع شما بر ما پوشيده و مخفى نمى ماند.
2 - حفظ و نجات شيعيان از گرفتارى ها وشر دشمنان
نيز در همان توقيع اين گونه است :
انا غير مهملين لمراعاتكم و لا ناسين لذكركم ، و لو ذلك لنزل بكم اللاءواء و اصطلكم الاعداء (897)
ما در رسيدگى و سرپرستى شما كوتاهى و اهمال نكرده و ياد شما را از خاطر نبرده ايم ، كه اگر جز اين بود، دشوارى ها و مصيبت ها بر شما فرود مى آمد، و دشمنان ، شما را دشمنان ، شما را ريشه كن مى نمودند.(898)
از جمله اين موارد، نجات مردم ((بحرين )) از دست نوكران و دست نشاندگان استعمار است . آنگاه كه نخست وزير اين كشور حيله و نقشه اى ريخت تا با شيعيان همچون كفار حربى از اهل كتاب رفتار شود؛ يا ((جزيه )) پرداخته و ذلت پرداخت آن را تحمل كنند، و يا مردانشان كشته و زنان و كودكانشان به اسارت گرفته شوند، كه آن حضرت در خنثى ساختن اين توطئه نقش بزرگى داشت (899)
3 - حضور در ميان مردم
ان يكون صاحبكم المظلوم ، المجحود، حقه ، صاحب هذاالامر يتردد بينهم و يمشى فى اسواقهم و يطاء فرشهم و لايعرفوقه حتى ياءذن الله له ان يعرفهم نفسه ... (900)
صاحب اين امر... در ميان آنها راه مى رود، در بازارهايشان رفت و آمد مى كند، روى فرش هايشان گام برمى دارد، ولى او را نمى شناسند، مگر خداوند به او اجازه دهد تا خودش را به آنان معرفى كند.
در روايتى ديگر از امام اميرالمؤ منين عليه السلام نيز چنين آمده است :
فو رب على ان حجتها عليها قائمة ، ماشية فى طرقاتها، داخلة فى دورها و قصورها، جوالة فى شرق الارض و غربها، تسمع الكلام و تسلم على الجماعة ، ترى ... (901)
سوگند به خداى على ، حجت خدا در ميان آنان هست ، در كوچه و بازار آنها گام برمى دارد و بر خانه هاى آنان وارد مى شود و در شرق و غرب جهان به سياحت مى پردازد و گفتار مردمان را مى شنود و بر اجتماعات آنان وارد شده ، سلام مى دهد. او مردمان را مى بيند... .
در دعاى ندبه نيز چنين مى خوانيم :
بنفسى انت مغيّب لم يخل منا، بنفسى انت من نازح ما نزح عنا. جانم فدايت ! تو آن غايبى هستى كه از ميان ما بيرون نيستى ، جانم فدايت ! تو آن دور شده از وطنى هستى كه از ما دور نيستى .
4 - حضور هميشگى در مراسم حج
يحضر الموسم كل سنة فيرى الناس فيعرفهم و يرونه و لايعرفونه .(902)
آن حضرت هر سال در موسم حج حضور مى يابد، همگان را مى بيند و مى شناسد، اما ديگران او را مى بينند ولى نمى شناسند.
5و 6 - ...
دستگيرى درماندگان ، راهيابى گمشدگان ، شفاى بيماران لاعلاج ، خيرخواهى و دعا براى مؤ منان ، شركت در تشييع برخى از آنان ، حل بعضى از مشكلات علمى علماء، خبردادن از پاره اى رويدادهاى مهم ،(903) دستگيرى باطنى افراد و... (904) از جمله كارهاى آن حضرت در اين دوران است ، چه او را بشناسند و چه نشناسند، و چه مستقيما توسط خود آن حضرت صورت گيرد و يا توسط برخى ياران و خواص آن حضرت .
ب : دوران ظهور 
1 - سيرت تربيتى و اخلاقى
1 - اذا قام قائمنا وضع يده على رؤ وس العباد فجمع به عقولهم و اكمل به اخلاقهم . (905)
چون ((قائم )) ما قيام كند، دستش را بر دستش را بر سر بندگان مى گذارد و عقول آنها را متمركز ساخته و اخلاقشان را به كمال مى رساند. در پرتو عنايات و ارشادات حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف )، مغزها و انديشه ها شكوفا مى شود و بدين وسيله تمام كوته بينى ها، تنگ نظرى ها و رذايل اخلاقى كه منشاء بسيارى از درگيرى هاى اجتماعى است ،از بين مى رود.
2 - تؤ تون الحكمه فى زمانه . (906)
در دولت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) به همه مردم ، حكمت و علم بياموزند.
3 - اذا خرج المهدى القى الله الغنى فى قلوب العباد. (907)

زمانى كه مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) قيام كند، خداوند در قلب بندگان بى نيازى افكند.
4 - لو قام القائمنا... لذهب الشحناء من قلوب العباد. (908)
اگر ((قائم )) ما قيام كند... كينه ها از سينه ها بيرون رود
5- اذا قام القائم عرض الايمان على كل ناصب ، فان دخل فيه بحقيقته و الاضرب عنقه (909)
چون ((قائم )) قيام كند، ايمان را بر هر ناصبى (دشمن اهل بيت ) عرضه مى كند، اگر به راستى آن را بپذيرد از او مى گذرد و اگر نپذيرد، گردنش را مى زند
6- يدعو الناس الى كتاب الله و سنة نبيه و الولاية لعلى بن ابى طالب و البراءة من عدوه .(910)
او مردم را به سوى كتاب خدا، سنت پيامبر صلى الله عليه واله وسلم ، ولايت على ابن ابى طالب عليه السلام و بيزارى از دشمنان او دعوت مى كند.
7 - سنته يقيم الناس على ملتى و شريعتى و يدعوهم الى كتاب ربى عزوجل . (911)

سيرت و سنت او سيرت و سنت من است . مردم را بر دين و آيين من به پا خواهد داشت و آنان را به كتاب پروردگارم دعوت مى كند.

- سيرت اجتماعى
1 - يملاءها قسطا و عدلا كما ملئت طلما و عدوانا (912)
زمين را سراسر قسط و عدل مى كند، همانگونه كه سراسر ستم و دشمنى شده بود.
2 - فيريكم كيف عدل السيرة . (913)
(عجل الله تعالى فرجه الشريف ) به شما نشان خواهد داد كه سيرت عادلانه چگونه است .
3 - ويسعهم عدله . (914)
عدالتش همه را فرا مى گيرد.
4 - اما والله ليدخلن عليهم عدله جوف بيوتهم ، كما يدخل الحر والقر. (915)
به خدا سوگند، مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) عدالت را هم چنان كه سرما و گرما وارد خانه ها مى شود، وارد خانه هاى مردمان كند.
5 - و يذهب الزنى و شرب اخمر و يذهب الرباء و يقبل الناس على العبادات و تؤ دى الاءمانات ، و تهلك الاشرار و تبقى الاخبار. (916)
روابط نامشروع ، مشروبات الكلى و رباخوارى از بين مى رود، مردم به عبادت و اطاعت روى مى آورند، امانت ها را به خوبى رعايت مى كنند، مردمان شرور نابود مى شوند و افراد صالح باقى مى مانند.
6 - ...حتى اذا قام القائم المزاملة و ياءتى الرجل الى كيس اخيه فاءخذ حاجته ، لايمنعه . (917)
هنگامى كه ((قائم )) ما قيام كند، دوستى واقعى و صميميت حقيقى پياده مى شود، هر نيازمندى دست مى برد و از جيب برادر ايمانى اش به مقدار نياز بر مى دارد و برادرش او را منع نمى كند.
7 - يوسع الطريق الاعظم و يهدم كل مسجد على الطريق يكسر كل جناح و يسد كل كوة الى الطريق ...و يهدم كل جناح و كنيف و ميزاب الى الطريق . (918)
جاده هاى اصلى را توسعه دهد، هر مسجدى كه بر سر راه باشد تخريب مى كند، بالكن ها را مى شكند، پنجره هايى كه به كوچه باز شود، مى بندد. بالكن ، فاضل آب و ناودانى را كه به كوچه ها باشد، از بين مى برد.
8 - ابشركم بالمهدى ...يرضى عنه ساكن السماء و ساكن الارض ، يقسم المال صحافا فقال له رجل : و ما صحاحا؟ قال : السوية بين الناس . (919)
شما را مژده مى دهم به آمدن مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف )...ساكنان آسمان و زمين از او راضى هستند. او سرمايه ها را به طور صحيح تقسيم مى كند. مردى از پيامبر صلى الله عليه واله وسلم پرسيد:به طور صحيح يعنى چه ؟ فرمود: يعنى به مساوات ميان مردم تقسيم مى كند.
9 - يسوى بين الناس حتى لاترى محتاجا الى الزكاة .(920)
مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) اموال را ميان مردم چنان به تساوى تقسيم كند كه ديگر نيازمندى يافت نمى شود تا به زكات دهند.
3 - سيرت سياسى
1 - اذا قام القائم ذهب دولة الباطل . (921)
هنگامى كه ((قائم )) قيام كند، هر دولت باطنى از بين مى رود.
2 - ولايكون ملك الا للاسلام . (922)
در آن روز حكومتى ، جز حكومت اسلامى نخواهد بود.
3 - وليلغن دين محمد مابلغ الليل و النهار حتى لايكون شرك على ظهر الارض .(923)
بدون ترديد آيين محمد صلى الله عليه واله وسلم به هر نقطه اى كه شب و روز مى رسد، خواهد رسيد و ديگر اثرى از شرك روى زمين نمى ماند.
4 - ليس شاءنه الاسيف . (924)
او فقط شمشير را شناسد.
5 - يبلع سلطانه المشرق و المغرب . (925)
دولت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف )، شرق و غرب جهان را فرا خواند.
6 - يقتل اعداء الله حتى يرضى الله . (926)
دشمنان خدا را مى كشد تا خدا راضى گردد.
7 - اذا قام القائم لابيقى اءرض الانودى فيها شهادة ان لااله الله وان محمدا رسول الله . (927)
هنگامى كه مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) قيام كند، زمينى باقى نمى ماند، مگر آن كه گلبانگ محمدى : اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله
8 - ...فما يكون من اهل الذمة عنده ؟ قال : يسالمهم كما سالمهم رسول الله و يؤ دون الجزية عن يد و هم صاغرون . (928)
... امام زمان با اهل ذمه چه خواهد كرد؟ فرمود: مانند پيامبر اكرم صلى الله عليه واله وسلم با آنان پيمان مى بندد، آنان هم با كمال خضوع با دست خودشان جزيه مى پردازند.
9 - اذا قام ، حكم بالعدل و ارتفع فى ايامه الجور و امنت السبل ... (929)
چون قيام كند به عدالت حكومت كند، و در زمان او ستم ريشه كن ، و راه ها امن مى گردد...
10 - يسير بالقتل و لا يستتيب احدا، ويل لمن ناواه (930)
او در ميان نابكاران شمشير نهد و از هيچكس توبه نپذيرد. واى به حال كسى كه با مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف )بستيزد.
11 - اللهم انا نرغب اليك فى دولة كريمة تعز بها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله (931)
خدايا از تو اميد داريم كه دولت با كرامت امام زمان را به ظهور آورى ، و اسلام و اهلش را با آن عزت بخشى ، و نفاق را ذليل و خوار گردانى .
12 - ... ليصلح الامة بعد فسادها. (932)
خداوند به وسيله حضرت مهدى ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) اين امت را پس از آن كه تباه شده اند، اصلاح مى كند.
13 - لا يكفون سيوفهم ، حتى يرضى الله عزوجل (933)
ياران قائم ، شمشرهاى خويش را بر زمين ننهند، تا اين كه خداى عزوجل راضى شود.
14 - ... لوقد خرج قائمنا، لم يكن الا العلق و العرق ، و القوم على السروج . (934)
هنگامى كه ((قائم ))ما خروج كند، خون است و عرق ريختن ، و سوار مركب ها بودن در ميدان هاى مبارزه .
15 -اين قاصم شوكة المعتدين ، اين هادم ابنية الشرك و النفاق ، اين مبيد اهل الفسوق و العصيان و الطغيان ، اين .... (935)
كجا است در هم شكننده شوكت متجاوزان ؟ كجا است ويران كننده بناهاى شرك و نفاق ؟ كجا است نابود كننده اهل نادرستى و عصيان و طغيان ؟ كجا است ...؟
4 - سيرت اقتصادى
1 - تنعم فيه امتى نعمة لم ينعموا مثلها قد تؤ تى الارض اكلها و لاتدخر منهم شيئا و المال يومئذ كدوس ، يقوم الرجل فيقول : يا مهدى اعطنى . فيقول : خذ. (936)
در آن زمان ، امت من چنان از نعمت برخوردار شوند كه هرگز امتى آن چنان از نعمت برخوردار نشده باشد، سرتاسر زمين محصول دهد و هيچ چيز را از آنان دريغ ندارد و اموال ، انبوه شود. هر كس نزد مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) آيد و بگويد: به من مالى ده ، او بى درنگ مى گويد: بگير.
2 - و يذهب الربا (937)
در دولت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) رباخوارى از بين مى رود.
3 - و ياءمرهم بعمران المدن . (938)
مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) به كارگزاران خود در تمامى بلاد فرمان مى دهد كه شهرها را آباد سازند.
4 - و تعمر الارض و تصفو و تزهو. (939)
زمين به وسيله مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) آباد، خرم و سرسبز مى شود.
5 - و تظهر له الكنوز و لا يبقى فى الارض خراب الا يعمره (940)
تمام معادن و گنج هاى زير زمينى در حكومت او آشكار و استخراج مى شود و در روى زمين مخروبه اى باقى نمى ماند، مگر آن كه به وسيله آن حضرت آباد مى شود.
6 - و تخرج الارض نباتها و يعطى المال و تكثير الماشيه (941)
زمين همه نباتات خود را مى روياند و دام ها فراوان مى شوند.
7 - ترسل السماء مدرارا و لم تدخر الارض شيئا من نبات . (942)
به هنگام ظهور آن حضرت ، آسمان باران فراوان دهد و زمين هيچ روييدنى را در دل نگاه نمى دارد.
8 - يقسم المال و لا يعده .(943)
اموال را بدون آن كه شمارش نمايد، تقسيم مى كند.
9 - اذا قام قائمنا اضمحلت القطائع فلا قطائع (944)
زمانى كه ((قائم )) ما قيام كند، قطايع زمين هايى كه زمامداران و حكام جور در مالكيت خود در آورده و يا واگذار كرده اند از بين مى رود، به طورى كه ديگر قطايعى در ميان نخواهد بود.
10 - يسوى بين الناس حتى لاترى محتاجا الى الزكاة . (945)
مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) اموال را ميان مردم چنان به تساوى قسمت مى كند كه ديگر نيازمندى يافت نمى شود تا به او زكات دهد.
5 - سيرت علمى
1 - العلم سبعة و عشرون حرفا فجميع ما جاءت به الرسل حرفان ، فلم يعرف فلم يعرف الناس حتى اليوم غير الحرفين ، فاذا قام قائمنا اخرج الخمسه و العشرين حرفا فبثها فى الناس و ضم اليها الحرمين ، حتى يبثها سبعة و عشرين حرفا. (946)
علم و دانش 27 حرف شعبه و شاخه است و تمام آنچه پيامبران براى مردم آورده اند، دو حرف بيش نبوده ، و مردم تاكنون جز آن دو حرف را نشناخته اند، اما هنگامى كه ((قائم )) ما قيام كند، 25 حرف ديگر را آشكار مى سازد.
2 - ان قائمنا اذا قام مدالله بشيعتنا فى اسماعهم و ابصارهم حتى لايكون بينهم و بين القائم بريد يكلمهم فيسمعون و ينظرون اليه و هو فى مكانه . (947)
هنگامى كه ((قائم )) ما قيام كند، خداوند آنچنان گوش و چشم شيعيان ما را تقويت مى كند كه ميان آنها و ((قائم )) نامه رسان نخواهد بود. با آنها سخن مى گويد و سخنش را مى شنود و او را مى بيند در حالى كه او در مكان خويش است و آنها در نقاط ديگر.
3 - ان المؤ من فى زمانه القائم و هو بالمشرق سيرى اخاه الذى فى المغرب و كذا الذى فى المغرب يرى اخاه بالمشرق . (948)
مؤ من در زمان (قائم ) در حالى كه در مشرق است ، برادر خود را در مغرب مى بيند، همچنين كسى كه در مغرب است ، برادرش را در مشرق مى بيند.
4 - ... و لاءسخرن له الرياح ، و لاذللن له الرقاب الصعاب ، و لاءرقينه فى الاسباب . (949)
... بادها را مسخر او خواهم كرد. ابرهاى تندرآگين سخت را، رام او خواهم نمود، و او را از طريق اسبابى - كه براى سفر به آسمانها است - به سفر كردن به آسمانها موفق خواهم ساخت .
6 - سيرت قضايى
1 - ... و حكم بين الناس يحكم داوود.(950)
... او بين مردم مانند حضرت داوود؛ (برحسب باطن و واقع ) قضاوت كند.
2 - يقضى بقضاء داوود و سليمان لايساءل بينة (951)
مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف ) بر اساس داوريهاى حضرت داوود و سليمان داورى مى كند و مطالبه گواه و دليل نمى كند.
3 - ... يحكم بين اهل التوراة بالتوراة و بين اهل الانجيل بالانجيل و بين اهل الزبور بالزبور و بين اهل القرآن بالقرآن .(952)
... بين اهل تورات با تورات و بين اهل انجيل با انجيل و بين اهل زبور با زبور و بين اهل قرآن با قرآن ، قضاوت خواهد كرد.
4 - ... حتى ان المراءة لتقضى فى بيتها بكتاب الله تعالى و سنة رسول الله صلى الله عليه و آله .(953)
... حتى زنان در خانه ها با كتاب خدا و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله قضاوت مى كنند.
5 - ... ولا ياءخذ فى حكمه الراشى .(954)
... در حكمش رشوه راه ندارد.
7 - سيرت احياگرى
1 - ... و يحيى ميت الكتاب و السنة .(955)
او آنچه را از كتاب و سنت متروك مانده ، زنده خواهد كرد.
2 - ... سيميت الله به كل بدعة و يمحو كل ضلالة و يحيى كل سنة .(956)
خداوند به وسيله او بدعت ها را نابود مى سازد و گمر.
6 - اين المومل لاحياء الكتاب و حدوده ، اين محيى معالم الدين و اهله . (960)
كجا است آن مورد آرزو براى زنده كردن كتاب قرآن و حدود آن ؟ كجا است زنده كننده نشانه هاى دين و اهل دين ؟
8 - سيرت نبوى و علوى
1 - يسير فيهم بسيرة رسول الله و يعمل بينهم بعمله .(961)
در ميان آنها با سيره رسول اكرم صلى الله عليه و آله رفتار مى كند و در ميان آنها راه و روش او را انجام مى دهد.
2 - يسير بسيرة رسول الله و لا يعيش الا عيش اميرالمؤ منين .(962)
از سيره جدش رسول اكرم صلى الله عليه و آله پيروى مى كند و شيوه زندگى اش همچون اميرالمؤ منين عليه السلام است .
3 - المهدى يقفوا اثرى لا يخطى ء.6 - اين المومل لاحياء الكتاب و حدوده ، اين محيى معالم الدين و اهله . (960)
كجا است آن مورد آرزو براى زنده كردن كتاب قرآن و حدود آن ؟ كجا است زنده كننده نشانه هاى دين و اهل دين ؟
8 - سيرت نبوى و علوى
1 - يسير فيهم بسيرة رسول الله و يعمل بينهم بعمله .(961)
در ميان آنها با سيره رسول اكرم صلى الله عليه و آله رفتار مى كند و در ميان آنها راه و روش او را انجام مى دهد.
2 - يسير بسيرة رسول الله و لا يعيش الا عيش اميرالمؤ منين .(962)
از سيره جدش رسول اكرم صلى الله عليه و آله پيروى مى كند و شيوه زندگى اش همچون اميرالمؤ منين عليه السلام است .
3 - المهدى يقفوا اثرى لا يخطى ء.(963)
مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) روش مرا دنبال مى كند و هرگز از روش من بيرون نمى رود.
4 - لا يدع بدعة الا ازالها و لا سنة الا اقامها.(964)
بدعتى نمى ماند جز اين كه مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) آن را از بين مى برد و سنتى نمى ماند، مگر آنكه بر پاى دارد.
5 - اذا قام القائم جاء بامر جديد كما دعا رسول الله صلى الله عليه و آله فى بدء الاسلام الى امر جديد.(965)
زمانى كه قائم قيام كند امرى تازه مى آورد، چنان كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در صدر اسلام امرى تازه آورد.
9 - سيرت فردى
1 - يعتاده مع سمرته صفرة من سهراليل ، باءبى من ليله يرعى النجوم ساجدا و راكعا. باءبى من لاياخذه فى الله لومة لائم ، مصباح الدجى ، بابى القائم بامرالله .(966)
مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) بر اثر تهجد و شب زنده دارى رنگش به زردى متمايل است . پدرم فداى كسى باد كه شب ها در حال سجده و ركوع ، طلوع و غروب ستارگان را مراعات مى كند. پدرم فداى كسى كه در راه خدا ملامت ملامتگران در او تاءثير نمى گذارد. او چراغ هدايت در تاريكى هاى مطلق است . پدرم فداى كسى كه به امر خدا قيام مى كند.
2 - خاشع لله كخشوع النسر لجناحه .(967)
مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف )، در برابر خداوند فروتن است ، همچون عقاب ، در برابر بالش .
3 - المهدى خاشع لله كخشوع الزجاجة (968)
مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف )، در برابر پروردگارش چون شيشه خاشع است .
4 - يكون اشد الناس تواضعا لله عزوجل .(969)
مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف )، در برابر خداوند از همه متواضع تر است .
5 - الجحجاح المجاهد المجتهد.(970)
او شتابنده به سوى نيكى ها و بزرگوارى ها مبارز و سخت كوش است .
6 - عليه كمال موسى و بهاء عيسى و صبر ايوب (971)
او داراى كمال موسى ، شكوه عيسى و شكيبايى ايوب است .
7 - ان العلم بكتاب الله و سنة نبيه لينبت فى قلب مهدينا كما ينبت الزرع على احسن نباته .(972)
علم به كتاب خدا و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله در دل مهد ما (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) ريشه مى دواند آن چنان كه گياه در دل سرزمين ها ريشه مى دواند.
8 - اذ بعث الله رجلا من اطايب عترتى و ابرار ذريتى عدلا مباركا زكيا لا يغادر مثقال ذرة ،... يكون من الله على حذو يغتر بقرابة ، و لا يضع حجرا على حجر.(973)
آنگاه خداوند مردى را از بهترين فرزندان و پاك ترين عترت من بر مى انگيزد كه سراپا عدل و بركت و پاكى است ، از كوچك ترين حق كشى چشم نمى پوشد... او فرمان خدا را پيروى مى كند، با كسى حساب خويشاوندى ندارد و سنگى روى سنگ نگذارد (از متاع دنيا چيزى برنگيرد.)
9 - تعرفون المهدى بالسكينة و الوقار، و بمعرفة الحلال و الحرام ، و بحاجة الناس اليه و لا يحتاج الى احد.(974)
مهدى عجل الله تعالى الشريف را با سكينه و وقار شناخت حلال و حرام نياز همگان به او و بى نيازى او از همه خواهيد شناخت .
10 - ... يكون اعلم الناس ، و احكم الناس و اتقى الناس و احلم الناس ، و اسخى الناس ، و اعبد الناس ... و تنام عيناه و لا ينام قلبه ، و يكون محدثا... و يكون دعاؤ ه مستجابا حتى انه دعا على صخره لا نشقت بنصفين .(975)
او داناترين ، حكيم ترين پرهيزكارترين ، بردبارترين بخشنده ترين و عابدترين مردمان است ، ديدگانش در خواب فرو مى رود ولى دلش هميشه بيدار است و فرشتگان با او سخن گويند... دعايش همواره به اجابت مى رسد. اگر در مورد سنگى نفرين كند از وسط به دو نيم مى شود.
11 - دلالته فى خصلتين ، فى العلم و استجابة الدعوة .(976)
مهدى (عجل الله تعالى فرجه شريف ) دو نشانه بارز دارد كه با آنها شناخته مى شود يكى دانش بيكران و ديگرى استجابت دعا.
12 - اكثر كم علما و ارحمكم رحما.(977)
دانش او از همه افزون تر و مرحمتش از همه گسترده تر است .
13 - فوالله ما لباسه الا الغيظ و لا طعامه الا الجشب (978)
به خدا سوگند كه لباس مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف جز پوشاكى درشت و خوراك او جز غذايى سخت و بى خورش نيست .
14 - و يشترط على نفسه لهم ، ان يمشى حيث يمشون و يلبس كما يلبسون و يركب كما يركبون و يكون من حيث يريدون و يرضى بالقليل و يملاء الارض بعون الله عدلا كما ملئت جورا، يعبد الله حق عبادته و لا ياءخذ حاجبا و لا بوابا(979)
او نيز در حق خود تعهد مى كند كه از راه آنها برود جامه اى مثل جامه آنها بپوشد مركبى همانند مركب آن ها سوار شود آن گونه كه مردم مى خواهند و به كم راضى و قانع شود زمين را به يارى خداوند پز از عدالت كند چنان كه پر از ستم شده باشد خدا را آن طور كه شايسته است بپرستد و براى خود دربان و نگهبان اختيار نكند.
15 - يسير بالتقى و يعمل بالهدى . (980)
تقوا را پيشه خود مى سازد و از روى بصيرت و هدايت گام بر مى دارد.
10 - سيرت مديريتى
1 - المهدى سمح بالمال ، شديد على العمال ، رحيم بالمساكين . (981)
مهدى (عجل الله تعالى فرجه شريف ) بخشنده اى است كه مال را به وفور مى بخشد، بر كارگزاران و مسؤ ولان دولت خويش بسيار سخت مى گيرد، بر بى نوايان بسيار رؤ وف و مهربان است .
2 - يفرق المهدى اصحابه فى جميع البلدان و يا مرهم بالعدل و الاحسان و يجعلهم حكاما فى الاقاليم و ياءمرهم بعمران المدن .(982)
حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه شريف ) يارانش را در همه شهرها پراكنده مى كند، و به آنان دستور مى دهد كه عدل و احسان را شيوه خود سازند، و آنان را فرمانروايان كشورهاى جهان گرداند و به آنان فرمان مى دهد كه شهرها را آباد سازند.
3 - يبعث الى امرائه بسائر الامصار بالعدل بين الناس .(983)
واليان خود را به شهرها مى فرستد و دستور مى دهد كه عدالت را در ميان مردم پياده كنند.
4 - يكون من الله على حذو لا يغتر بقرابة ، و لا يضع حجرا على حجر،... يفتح الله به باب حق و يغلق به باب كل باطل .(984)
او دقيقا فرمان خدا را اجرا مى كند، با كسى حساب خويشاوندى ندارد، سنگ روى سنگ نگذارد... و خداوند به وسيله او درهاى حق و حقيقت را بگشايد و درهاى باطل را ببندد.
5 - يحق الحق .(985)
حق را احقاق نمايد.
6 - لا يدع بدعة الا ازالها و لا سنة الا اقامها.(986)
بدعتى در همه جهان نمى ماند جز اينكه از بين مى برد، و سنتى نمى ماند جز اينكه برپاى مى دارد.
7 - فيستشير المهدى اصحابه .(987)
مهدى (عجل الله تعالى فرجه شريف ) با ياران خود مشورت مى كند.
8 - وزراء المهدى من الاءعاجم ما فيهم عربى ، يتكلمون العربية و هم اخلص الوزراء، و افضل الوزراء.(988)
وزيران حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه شريف )، همه عجم غير عرب هستند، و در ميان آنها حتى يك نفر هم عرب نيست ، اما به عربى سخن مى گويند و آنها خالصترين و برترين وزيران هستند.
9 -... يعمل بكتاب الله ، لا يرى منكرا الا انكره .(989)
به كتاب خدا عمل مى كند و هر كجا منكرى را ببيند، آن را زشت و ناپسند شمرده و انكار نمايد.
10 - الولى الناصح .(990)
سرپرست خيرخواه .
11 - يخذو فيها على مثال الصالحين .(991)
او بر رويه نيكان رفتار مى نمايد.
12 - يكون اولى الناس بالناس من انفسهم ، و اشفق عليهم من آبائهم و امهاتهم ، و يكون اشد الناس تواضعا لله عزوجل ، و يكون آخذ بالناس بما يامر به ، واكف الناس عما ينهى عنه .(992)
او براى مردم از خودشان سزاوارتر، از پدر و مادرشان مهربانتر، و در برابر خداوند از همه متواضع تر است . آنچه به مردم فرمان مى دهد، خود بيش از ديگران به آن عمل مى كند، و آنچه مردم را از آن نهى كند، خود بيش از همگان از آن پرهيز مى كند.
13 - يعطف الهوى على الهدى ، اذا عطفوا المهدى على الهوى ، و يعطف الراءى على القرآن اذا عطفوا القرآن على الراءى ... ياءخذ الوالى من غيرها عمالها على مساوى اعمالهم ... فيريكم كيف عدل السيرة و يحيى ميت الكتاب و السنة .(993)
چون مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف ) ظهور كند، خواهش هاى نفسانى را به هدايت آسمانى بازگرداند، پس از آنكه رستگارى را به هواى نفس بازگردانده باشند. آرا و افكار را پيرو قرآن كند، پس از آنكه قرآن را تابع راى خود گردانده باشند... كسى بر شما حكومت خواهد كرد كه غير از خاندان حكومتهاى امروزى است ، او مسؤ ولان و كارگزاران را بر اعمال بدشان كيفر خواهم داد... پس مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف ) به شما نشان خواهد داد كه روش عادلانه در حكومت چگونه است و آنچه را كه از كتاب و سنت متروك مانده ، زنده خواهد ساخت .
آثار  
با توجه به حضور محدود و كوتاه مدت آن حضرت در دوران پدر بزرگوار خود و محدوديت هاى فراوانى كه در دوره غيبت براى آن حضرت وجود داشت . نبايد انتظار داشت كه مطالب زيادى از آن امام همام به دست ما برسد، اما با وجود همه اين محدوديت ها، از آن حضرت آثارى چند به يادگار مانده است كه گرچه محدود است ، اما برخى از آنها بسيار مهم و راهگشا مى باشد.(994) آثار آن حضرت عبارتند از:
1 - روايات و احتجاج ها 
اين روايت به ايام كودكى و دوران كوتاه زندگى آن حضرت در زمان حيات پدر بزرگوارشان باز مى گردد.(995)
2 - دعاها و نمازها  
دعا، رابطه صميمانه و زمزمه عاشقانه انسان با خداست . در دعاهايى كه از آن حضرت به دست ما رسيده ، مضامين بلند و متعددى مطرح شده است . مضامينى همچون : شناخت خداوند، مقام شامخ اهل بيت عليه السلام ، مقام امام زمان (عج الله تعالى فرجه الشريف )، قيامت انتظار فرج مؤ منان در عصر انتظار، پيروزى حق بر باطل ، صبر در شدائد، رفع گرفتارى ها از مؤ منين در حق پيامبر و امامان معصوم عليه السلام ،قضاى حوائج ، و بسيارى مسائل اخلاقى و رفتارى ديگر.(996) افزون بر دعاها، نمازهاى متعددى نيز از آن حضرت نقل شده است . (997)
3 - زيارت نامه ها  
زيارت ، امام شناسى و گوياى رابطه انسان با امام است . در زيارتنامه هاى منسوب به آن حضرت معارفى بلند از امام شناسى ، شاءن و مرتبت آن بزرگواران و وظائف و تكاليف مؤ منان نسبت به آنان و نيز برخى حقايق و مجاهدت ها و تاريخ امامان معصوم عليه السلام آورده شده است . (998)
4 - توقيعات و بيانات  
آن حضرت توقيعات (نامه هاى ) متعددى به برخى از نايبان خاص (999) (نواب اربعه )، يا نايبان عام (همچون شيخ مفيد) (1000) و يا بعضى از شيعيان و پيروان (1001) خود دارد. بعضى از اين نامه ها در جواب برخى پرسش ها (1002) و بعضى ديگر ابتدائا از جانب آن حضرت صادر شده است . محتواى اين نامه ها حاوى مسائل متعدد و مختلفى است . مسائلى همچون : پرسش ‍ و پاسخ ‌هاى فقهى ، نقش امام در دوران غيبت ، برخى هشدارها و پيشگوئى ها، تاءييد و تكذيب برخى افراد، وظائف منتظران مرجعيت فقها در عصر غيبت و.... (1003)
افزون بر توقعات ، از آن جمله سخنان فراوانى نيز در باب مسائل مختلف به يادگار مانده است . اين سخنان از جانب كسانى نقل شده است كه به حضور حضرت شرفياب مانده است . اين سخنان از جانب كسانى نقل شده است كه به حضور حضرت شرفياب شده اند. ((محمد بن عثمان عمروى )). دومين سفير آن حضرت مى گويد: اللهم انجزلى ما وعدتنى ( بار خدايا آنچه كه به من وعده كردى ، انجام ده )، و ديدم كه در ((مستجار ))، پرده كعبه را گرفته و عرضه مى دارد: اللهم انتقم لى من اعدائى (1004) (بار خدايا انتقام مرا از دشمنانم بگير).(1005)
خلاصه  
در مورد ((سيرت )) و ((آثار )) امام مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف )، اخبار فراوانى به دست ما رسيده است .
((سيرت )) امام مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف ) از دو زاويه قابل بررسى است : ((عصر غيبت )) و ((دوران ظهور.))
در ((عصر غيبت ))، امام (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) در ميان جامعه و مردم حضور دارد و از احوال ايشان باخبر است و در حفظ و نجات آنان سعى وافر دارد.
در ((دوران ظهور )) از سيرت تربيتى ، اخلاقى ، مديريتى و... ويژه اى برخوردار است . توجه به اين سيرت ها مى تواند الگو و سرمشق خوبى براى پيروان آن حضرت باشد.
از امام (عج الله تعالى فرجه الشريف ) على رغم محدوديت هاى فراوان ، آثار گرانبهاى زيادى به يادگار مانده است . از جمله اين آثار، دعاها و توقيعات آن حضرت است كه حاوى مطالب عميق و نكات در خور توجهى است .


894- تاريخ اديان و مذاهب جهان ، مبلغى ، ج 3، ص 1123. درباره سيد محمد على باب ، ر.ك : همان ، ص 1403 - 1419.
895- بحارالانوار، ج 53. ص 181. ( ((ابر )) ، كنايه از مخفى بودن عنوان و شخصيت است و ((خورشيد)) ، كنايه از تاءثير سود بخش آن حضرت در جامعه انسانى ). تاريخ الغيبة الكبرى ، سيد محمد صدر، ص 51.
896- الاحتجاج ، طبرسى ، ج 2، ص 596.
897- همان .
898- دفع گرفتارى ها و بلاها ممكن است مستقيما توسط خود آن بزرگوار، و يا از طريق وسائط و ياران مخصوص وى ، و يا به وسيله دعاى آن حضرت صورت گيرد (تاريخ الغيبة الكبرى ، سيد محمد صدر، ص 153). مى دانيم كه حضرت ، مستجاب الدعوة است (اين المضطر الذى يجاب اذا دعا)، دعاى ندبه .
899- النجم الثاقب ، ص 314؛ بحار الانوار، ج 52. ص 178؛ منتهى الامال ، ج 2، ص 316، (به نقل از: تاريخ الغيبة الكبرى ، سيد محمد صدر، ص 116 - 117).
900- الغيبة ، نعمانى ، ص 84، (باب ان فى القائم سنة من الانبياء)؛ الكافى ، ج 1، ص 336، (با اندكى تفاوت در عبارات )؛ بحارالانوار، ج 51. ص 142 و ج 52. ص 154؛ مكيال المكارم ، ج 2، ص 375.
901- الغيبة ، نعمانى ، ص 72،. (به نقل از: روزگار رهايى ، كامل سليمان ، ترجمه على اكبر مهدى پور، ج 1، ص 223).
902- كمال الدين ، ج 2، ص 440.
903- براى آگاهى از نمونه هايى از موارد مذكور، ر. ك : تاريخ الغيبة الكبرى ، سيد محمد صدر، ص ‍ 122 - 130
904- علامه طباطبايى در اين زمينه بيانى نغز دارد كه فلسفه حضور امام غايب را در ميان جامعه روشن مى كند. وى مى گويد: ((امام چنان كه نسبت به ظاهر اعمال مردم پيشوا و راهنما است ، همچنان در باطن نيز سمت پيشوايى و رهبرى دارد و اوست كه قافله سالار كاروان انسانى كه از راه باطن به سوى خدا سير مى كند.))ر. ك : شيعه در اسلام ، علامه طباطبايى ، ص 183 - 187.
905- امام باقر عليه السلام ، بحارالانوار، ج 52، ص 336؛ منتخب الاثر، ص 482. لازم به يادآورى است كه در كمال الدين ، ج 2، ص 675؛ بحارالانوار، ج 52، ص 338، به جاى ((اخلاقهم )) ، ((احلامهم ))آورده شده است ؛ يعنى حضرت ((قائم )) فرزانگى آنان را به تماميت مى رساند. و در اصول كافى ، ج 1، ص 25 از امام باقر عليه السلام اين گونه روايت شده است : اذا قام قائمنا وضع الله يده على رؤ وس العباد فجمع بها عقولهم و كملت بها احلامهم
906- امام باقر عليه السلام ، بحارالانوار، ج 52، ص 352 (به نقل از: الغيبة نعمانى ).
907- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، الملاحم و الفتن ، ص 71 و نيز ر. ك : بحارالانوار، ج 51، ص 91 يملاء الله قلوب امة محمد صلى الله عليه و آله غنى .
908- امام على عليه السلام ، منتخب الاثر، ص 473 - 474.
909- امام باقر عليه السلام ، بشارة الاسلام ، ص 239 و 261 (به نقل از روزگار رهايى ، ج 2، ص 629).
910- امام باقر عليه السلام ، الزام الناصب ، ص 177.
911- پبامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، كمال الدين ، ج 2، ص 411.
912- امام صادق عليه السلام ، الغيبة ، شيخ طوسى ، ص 32.
913- نهج البلاغة ، خ 138.
914- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، بحارالانوار، ج 51. ص 75 ؛ الغيبة ، شيخ طوسى ، ص 114.
915- امام صادق عليه السلام ، بحارالانوار، ج 52، ص 362.
916- امام صادق عليه السلام ، منتخب الاثر، ص 474.
917- امام باقر عليه السلام ، بحارالانوار، ج 52، ص 372 .
918- امام صادق عليه السلام ، شيخ طوسى ، ص 273 ؛ الكافى ، ج 3، ص 368.
919- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، بحار الانوار، ج 51،. ص 81 ؛ منتخب الاثر،ص 147 ؛ مجمع الزاوئد، ج 7، ص 313.
920- امام باقر عليه السلام ، بحارالانوار، ج 52، ص 390.
921- امام باقر عليه السلام ، الكافى ، ج 8، ص 278.
922- الملاحم و الفتن ،ص 66.
923- امام باقر عليه السلام ، منتخب الاثر،ص 157 ؛ ينابيع المودة ، ج 3،ص 78 و 132 ؛ روزگار رهايى ، ج 2، ص 602.
924- امام باقر عليه السلام ،الغيبة ، نعمانى ، ص 233 ؛ بحارالانوار، ج 2، ص 354.
925- امام باقر عليه السلام ، كمال الدين ، ج 1، ص 331.
926- امام صادق عليه السلام ، الغيبة ، شيخ طوسى ، ص 32.
927- امام صادق عليه السلام ، بحارالانوار، ج 52، ص 340.
928- امام صادق عليه السلام ، بحارالانوار،ج 52، ص 376 و 381.
929- امام صادق عليه السلام ، منتخب الاثر،ص 308؛ بحارالانوار،ج 52، ص 338. 930- امام باقر عليه السلام ، الغيبة ، نعمانى ، ص 231 ؛ بحارالانوار، ج 52. ص 353.
931- مفاتيح الجنان ، دعاى افتتاح .
932- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، بحارالانوار، ج 51. ص 83.
933- امام صادق عليه السلام ، بحار الانوار، ج 52. ص 327.
934- امام رضا عليه السلام ، بحارالانوار، ج 52، ص 359.
935- دعاى ندبه .
936- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، سنن ابن ماجه ، تحقيق ، محمد فؤ اد عبدالباقى ، ج 2، ص 1366 ؛ بحارالانوار، ج 51. ص 88 .
937- امام صادق عليه السلام ، منتحب الاثر، ص 474.
938- امام صادق عليه السلام امام المهدى ، ص 371 (به نقل از: روزگار رهايى ، ج 2، ص 650).
939- امام باقر عليه السلام ، منتخب الاثر، ص 157.
940- منتخب الاثر، ص 482.
941- پيامبر اكرم صلى الله و اله و سلم ، بحار الانوار، ج 52، ص 315
942- پيامبر اكرم الزام الناصب ، ص 163، بحار الانوار، ج 52، ص 83 (با اندكى تفاوت )
943- صحيح مسلم به شرح النووى ، ج 18، ص 39.
944- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، بحارالانوار، ج 52. ص 309.
945- امام باقر عليه السلام ، بحارالانوار، ج 52. ص 390.
946- امام صادق عليه السلام ، بحارالانوار، ج 52. ص 336 (به نقل از: الخرايج و الخرايج ).
947- امام صادق عليه السلام ، بحارالانوار، ج 52، ص 336.
948- امام صادق عليه السلام ، منتخب الاثر، ص 483.
949- ((حديث معراجيه ))، كمال الدين ، ج 1، ص 256؛ بحارالانوار، ج 52. ص 37 (در صفحه 321 از امام باقر عليه السلام چنين آمده : ((... و يرقى فى الاسباب )) مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) بر مركب هاى پرصدايى كه آتش و نور در آنها تعبيه شده است ، سوار مى شود و به همه آسمانها سفر مى كند.) و نيز ر.ك :خورشيد مغرب ، محمد رضا حكيمى ،ص 39.
950- امام صادق عليه السلام ، بحارالانوار، ج 52، ص 338.
951- امام صادق عليه السلام ، بشارة الاسلام ، ص 240 و 259 (به نقل از: روزگار رهايى ، ج 2، ص ‍ 645).
952- امام باقر عليه السلام ، الغيبة ، نعمانى ، ص 125 (به نقل از: تاريخ مابعدالظهور، سيد محمد صدر، ص 850).
953- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، بحارالانوار، ج 52، ص 353.
954- امام صادق عليه السلام ، بحارالانوار، ج 52، ص 269.
955- امام على عليه السلام ، نهج البلاغه ، خ 138.
956- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، الكافى ، ج 1، ص 412.
957- امام حسين عليه السلام ، اعلام الورى ، ص 384 (به نقل از: روزگار رهايى ، ج 1، ص 86.)
958- امام صادق عليه السلام ، ينابيع المودة ، ج 3، ص 62.
959- الزام الناصب ، ص 242.
960- دعاى ندبه .
961- امام صادق عليه السلام ، الارشاد، شيخ مفيد، ص 391 ؛ سفينة البحار، ج 2، ص 705 (به نقل از: روزگار رهايى ، ج 1، ص 464.)
962- امام صادق عليه السلام الغيبة ، شيخ طوسى ، ص 277 ؛ بحارالانوار، ج 52، ص 354.
963- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، منتخب الاثر، ص 491.
964- امام صادق عليه السلام ، ينابيع المودة ، ج 3، ص 62؛ الزام الناصب ، ص 223.
965- امام صادق عليه السلام ، الغيبة ، نعمانى ، ص 123 ؛ بحارالانوار، ج 52. ص 292 و 338.
966- امام كاظم عليه السلام ، بحارالانوار، ج 86، ص 81.
967- امام رضا عليه السلام ، عقدالدرر، ص 158.
968- امام صادق عليه السلام ، الملاحم و الفتن ، ص 58. (شايد تشبيه به شيشه از جهت تسليم و عدم مقاومت آن باشد).
969- امام رضا عليه السلام ، الزام الناصب ، ص 10.
970- امام رضا عليه السلام ، جمال الاسبوع ، ص 310؛ صحيفه مهدويه ، ص 290.
971- امام صادق عليه السلام ، عيون اخبار الرضا عليه السلام ، جلد 1، ص 36.
972- امام باقر عليه السلام ، بحارالانوار، جلد 52، ص 317؛ منتخب الاثر، ص 309.
973- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، الملاحم و الفتن ، ص 108. (به نقل از روزگار رهايى ، جلد 2، ص ‍ 950.)
974- امام حسين عليه السلام ، الغيبة ، نعمانى ، ص 127؛ منتخب الاثر، ص 309.
975- امام رضا عليه السلام ، الزام الناصب ، ص 9. (به نقل از روزگار رهايى ، ج 1، ص 132.)
976- امام رضا عليه السلام ، عيون اخبار الرضا عليه السلام ، جلد 1، ص 170؛ الزام الناصب ، ص 10.
977- امام اميرالمؤ منين عليه السلام ، الغيبة ، نعمانى ، ص 114؛ بحارالانوار، ج 51، ص 115؛ منتخب الاثر، ص 309.
978- امام صادق عليه السلام ، الغيبة ، نعمانى ، ص 122؛ بحارالانوار، ج 52، ص 354.
979- امام على عليه السلام ، منتخب الاثر، ص 469.
980- امام صادق عليه السلام ، بحار الانوار، ج 52. ص 269. ( در بعضى نسخ ((يشير )) آمده است ).
981- امام صادق عليه السلام ، الملاحم و الفتن ، ص 137؛ الحاوى للفتاوى ، ج 2، ص 150 (به نقل از: روزگار رهايى ، ج 2، ص 598).
982- امام صادق عليه السلام ، الامام المهدى ، ص 271.
983- الزام الناصب ، ص 202 و 228.
984- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، الملاحم و الفتن ، ص 108 (به نقل از روزگار رهايى ، ج 2، ص ‍ 950.)
985- اعلام الورى ، ص 384.
986- الزام الناصب ، ص 233، ينابيع المودة ، ج 3، ص 62.
987- امام صادق عليه السلام ، الزام الناصب ، ص 201.
988- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، ينابيع المودة ، ج 3، ص 133؛ روزگار رهايى ، ص 599.
989- امام باقر عليه السلام ، بحارالانوار، ج 51. ص 141 و 378.
990- مفاتيح الجنان ، زيارت حضرت صاحب الامر.
991- امام اميرالمؤ منين عليه السلام ، نهج البلاغه ، خ 150.
992- امام رضا عليه السلام ، الزام الناصب ، ص 10.
993- امام على عليه السلام ، نهج البلاغه ، ص 138.
994- مثل اين روايت : و اماالحوادث الواقعة فارجعوا فيها الى رواة حديثنا فانهم حجتى عليكم و انا حجة الله عليهم . (الاحتجاج ، طبرسى ، ج 2، ص 543).
995- ر. ك : كمال الدين ، ج 2، ص 454 - 465، ح 21؛ الاحتجاج ، طبرسى ، ج 2، ص 532؛ بحارالانوار، ج 52، ص 86.
996- براى اطلاع از مجموع دعاهاى آن حضرت ر. ك : صحيفة المهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف ) جواد قيومى اصفهانى ؛ الصحيفة المهدية ، سيد مرتضى مجتهدى . (و ترجمه فارسى آن با نام صحيفه مهديه ، محمد حسين رحيميان ). در اينجا به يك نمونه از دعاهاى آن حضرت اشاره مى شود:
اللهم ارزقنا توفيق الطاعة ، و بعد المعصية ، و صدق النية ، و عرفان الرحمة ، و اكرمنا بالهدى و الاستقامة ، و سدد السنتنا بالصواب و الحكمة ، واملا قلوبنا بالعلم و المعرفة و طهر بطوننا من الحرام و الشبهة ، و اكفف ايدينا عن الظلم و السرقة ، و اغضض ابصارنا عن الفجور و الخيانة ، واسدد اسماعنا عن اللغو و الغيبة .
و تفضل على علمائنا بالزهد و النصيحة ، و على المتعلمين بالجهد و الرغبة ، و على المستمعين بالاتباع و الموعظة ، و على مرضى المسليمن بالشفاء و الراحة ، و على موتاهم بالراءفة و الرحمة ، و على مشايخنا بالوقار و السكينة ، و على الشباب بالانابة و التوبة ، و على النساء بالحياء و العفة . و على الاغنياء بالتواضع و السعة ، و على الفقراء بالصبر و القناعة ، و على الغزاة بالنصر و الغلبة و على الاسراء بالاخلاص و الراحة ، و على الامراء بالعدل و الشفقة ، و على الرعية بالانصاف و حسن السيرة .
و بارك للحجاج و الزوار فى الزاد و النفقة ، واقض ما اوجبت عليهم من الحج و العمرة ، بفضلك و رحمتك ، يا ارحم الراحمين .
(مصباح ، الكفعمى ، ص 281).
بار الها! به ما توفيق فرمانبردارى ، و پرهيز از گناه و نافرمانى ، و نيت پاك و بى آلايش ، و شناخت و معرفت به آنچه نزد تو ارزشمند است ، عطا فرما، و ما را به هدايت و پايدارى ، گرامى دار، و زبان ما را به صدق و صواب بر كلام حكيمانه و شايسته گويا ساز، و دل ما را از علم و معرفت لبريز فرما، و شكم ما را از طعام حرام و شبهه ناك پاك گردان ، و دست ما را از ظلم و تعدى و تجاوز بازدار، و چشم ما را از گناه و خيانت محفوظ دار، و گوش ما را از شنيدن سخنان بيهوده و غيبت مسدود گردان .
و به دانشمندان ما زهد و بى رغبتى به دنيا و نصيحت و خير خواهى ، و به دانش آموزان ما جديت و شوق و رغبت ، و به شنوندگان ، پيروى و پندپذيرى ، و به بيماران مسلمان شفا و آسايش ، و به مردگان آنان راءفت و رحمت ، و به پيرمردان ما رقار و متانت ، و به جوانان ، بازگشت به سوى تو و توبه ، و به زنان ، حيا و عفت عنايت فرما.
و به ثروتمندان تواضع و سعه صدر، و به فقيران صبر و قناعت ، و به رزمندگان نصرت و پايدارى ، و به اسيران آزادى و آسايش ، و به اميران و فرماندهان دادگرى و مهربانى ، و به مردم انصاف و سرشت نيك عطا فرما.
و به توشه و سرمايه حجاج و زائران بركت عنايت كن ، و حج و عمره اى كه بر آنان واجب ساخته اى ادا فرما، به فضل و رحمتت ،اى مهربان ترين مهربانان )).
997- ر. ك :صحيفه مهديه ،سيد مرتضى مجتهدى ، ترجمه محمد حسين رحيميان ، ص 127 - 152.
998- همان ؛ بحارالانوار، ج 102، ص 195 و 212،و ج 101،ص 317،و 94ص 36.
999- ر. ك : الاحتجاج ، طبرسى ، ج 2، ص 535 و 542.
1000- همان ، ج 2، ص 596.
1001- بحارالانوار،ج 51، ص 294، 297 و 299.
1002- الاحتجاج ، طبرسى ، ج 2، ص 577.
1003- براى اطلاع از مجموعه توقعيات آن حضرت ر. ك : فرمايشات حضرت بقية الله ، محمد خادمى شيرازى ؛ روزگار رهايى ، كامل سليمان ، ترجمه على اكبر مهدى پور، ج 2، ص 1285. مناسب است در انتها يك نمونه از نامه اى آن حضرت (نامه شيخ مفيد)، ضميمه شود.
بسم الله الرحمن الرحيم
اما بعد: سلام عليك ايها الولى المخلص فى الدين ،المخصوص فينا باليقين ، فانا نحمد اليك الله الذى لا اله هو، و نساءله الصلاة على سيدنا، و مولانا، و نبينا محمد و آله الطاهرين ، و نعلمك - اءدام الله توفيقك لنصره الحق ، و اءجزل مثوبتك على نطقك عنا بالصدق - اءنه قد اءذن لنا فى تشريفك بالمكاتبة ، و تكليف ما تؤ ديه عنا الى موالينا قبلك ، اءعزهم الله بطاعته ، و كفاهم المهم برعايته لهم و حراسته ، فقف ، - ايدك الله بعونه - على اءعدائه المارقين من دينه على مان اءذكره ،و اءعمل فى تاءديته الى من تسكن اليه بما نرسمه ان شاء الله .
نحن و ان كنا ناوين بمكاننا النائى عن مساكن الظالمين ، حسب الذى اءراناه الله تعالى لنا من الصلاح ، و لشيعتنا المؤ منين فى ذلك ، ما دامت دولة الدنيا الفاسقين فانا نحيط علما بانبائكم ، و لايعزب عنا شى ء من اءخباركم ، و معرفتنا بالذل الذى اءصابكم مذ جنح كثير منك الى ما كان السلف الصالح عن شاسعا و نبذوا العهد الماءخوذ وراء ظهورهم كاءنهم لا يعلمون . انا غير مهملين لمراعاتكم ، و لا ناسين لذكركم و لولا ذلك لنزل بكم اللاواء و اصطلمكم الاعداء، فاتقوا الله - جل جلاله - و ظاهرونا على انتياشكم من فتنة قد اءنافت عليكم ، يهلك فيها من حم اءجله ، و يحمى عنه من ادراك اءمله ، و هى امارة لازوف حركتنا و مباثتكم بامرنا و نهينا، و الله متم نوره و لوكره المشركون .
اعتصموا بالتقية من شب نار الجاهلية يحششها عصب امويه ، يهول بها فرقة مهدية ، انا زعيم بنجاة من لم يرم فيها المواطن ، و سلك فى الطعن منها السبل المرضية .
اذا حل جمادى الاولى من سنتكم هذه ،فاعتبروا بما يحدث فيه ، واستيقظوا من رقدتكم لما يكون فى الذى يليه .
ستظهر لكم من السماء آية جلية ، و من الارض مثلها بالسوية ، و يحدث فى ارض المشرق ما يحزن ،و يقلق ، و يغلب من بعد على العراق طائف عن الاسلام مراق ، تضيق بسوء فعالهم على اءهله الارزاق . ثم تنفرج الغمة من بعد ببوار طاغوت من الاشرار ثم يسر بهلاكه المتقون الاخيار، و يتفق لمريدى الحج من الافات ما يؤ لونه منه على توفير عليه منهم و اتفاق ، و لنا فى تيسير حجهم على الاختيار منهم و الوفاق ، شاءن يظهر على نظام و اتساق .
فليعمل كل امرى ء منكم بما يقرب به من محبتنا، و يتجنب ما يدنيه من كراهتنا فان اءمرنا بغتة فجاءة ، حين لا تنفعه توبة ، و لا ينجيه من عقابنا ندم على حوبة .
والله يلهمكم الرشد، و يلطف لكم فى التوفيق برحمة .
(الاحتجاج ،ج 2، ص 596).
به نام خداوند بخشنده مهربان
اما بعد، سلام بر تو اى دوست با اخلاص در دين ، كه در اعتقاد به ما از روى علم و يقين امتياز دارى . در نظر تو خداوندى را كه جز او خدايى نيست سپاس گذارده و از او، درود و رحمت بر آقا و مولا و پيامبرمان حضرت محمد و نيز خاندان پاكش را خواستاريم .
و تو كه - پروردگار، توفيقت را براى يارى حق دوام بخشد و پاداشت را به خاطر سخنانى كه با صداقت از جانب ما مى گويى افزون گرداند - را آگاه مى كنيم كه به ما اجازه داده شده كه تو را به شرافت و افتخار مكاتبه مفتخر سازيم و موظف كنيم كه آنچه به تو مى نويسيم به دوستان كه نزد تو مى باشند برسانى ؛ دوستانى كه خداوند به اطاعت از خود گرامى شان بدارد و با حراست و عنايت خود امورشان را كفايت نمايد و مشكلاتشان را برطرف سازد. پس تو - كه خداوند با يارى اش در برابر دشمنانش كه از دينش خارج شده اند تاءييدت نمايد - به آنچه كه يادآور و متذكر مى شويم متوجه و آگاه باش و در رسانيدن و ابلاغ آن به كسانى كه اعتماد به آنها دارى بر طبق آنچه كه براى تو - اگر خدا بخواهد - ترسيم و تعيين مى كنيم ،عمل نما.
ما اگرچه هم اكنون در مكانى دور از جايگاه ستمگران سكنى گزيده ايم - كه خداوند صلاح ما و شيعيان با ايمان ما را مادامى كه حكومت دنيا به دست تبهكاران مى باشد در اين كار به ما ارائه فرموده است ، ولى در عين حال بر اخبار و احوال شما آگاهيم و هيچ چيز از اوضاع شما بر ما پوشيده و مخفى نيست . از خوارى و مذلتى كه دچارش شده ايد باخبريم ؛ از آن زمان كه بسيارى از شما به برخى از كارهاى ناشايستى ميل كردند كه پيشينيان شما از آن ها دورى مى جستند، و عهد و ميثاق ماءخوذ خدائى را آنچنان پشت سر انداختند كه گويا به آن پيمان آگاه نيستند.
ما شما را رها نكرده و يادتان را از خاطر نبرده ايم ؛ اگر جز اين بود (توجهات ما نبود) بلاها و مصيبت ها بر شما فرود آمده ، و دشمنان ، شما را ريشه كن مى نمودند. پس تقواى خدا پيشه كنيد، و ما را يارى دهيد، تا از فتنه اى كه به شما روى آورده ، شما را نجات بخشيم ؛ فتنه و آشو