وبلاگicon
وبلاگکد ماوس

نوای معطر الهی
داستانهاى ما
قالب وبلاگ
درباره ي سايت


اگر قدری شنوا باشیم نوای معطر الهی را می شنویم........................... سایتی مذهبی -داستانی-علمی-نرم افزاری...................................... با نظرات خود ما را یاری دهید.................................................
موضوعات سايت
چهارده معصوم
مطالب وفایل های مذهبی
داستان و ادبیاتی
خبری از زندگی
تفسیری از قرآن
خبری برای آن دنیا
قرآن
معرفی کتاب
پیامبران
سوره ها
کتاب خانه:
سفر مجازی
نرم افزار موبایل
ادیان
گالری تصاویر
مطالب علمی از دنیای علم وهنر
زندگانی بزرگان علم وادب ایران وجهان
المپیاد
رایانه وموبایل
فیلم
نويسندگان
احمد ارسالی: 3
مطالب تصادفي
سوره قرآن
سوره قرآن
دانشنامه عاشورا
دانشنامه عاشورا
اوقات شرعی
اوقات شرعی
امکانات وب




در اين وبلاگ
در كل اينترنت



RSS


POWERED BY
rozblog.COM
پیغام مدیر سایت
سلام دوست من به سایت نوای معطر الهی خوش آمدید لطفا برای استفاده از تمامی امکانات

دانلود فایل , شرکت در انجمن و گفتگو با سایر اعضا در سایت ثبت نام کنید







تصوير
آخرین ارسال های تالار گفتمان

نام كتاب : داستانهاى ما جلد دوم

مؤ لف : على دوانى

دزد نابكار 

(معتضد) دهمين خليفه عباسى مردى با تدبير و هوشمند بود. روزى ده كيسه زر كه هر يك محتوى ده هزار دينار بود، از خزانه آزاد كرد تا به مصرف سپاه و حقوق سربازان برسد. ماءموران مخصوص كيسه هاى زر را بردند به خانه حسابدار سپاه و به وى تحويل دادند.
همان شب نقبى زدند و كيسه هاى زر را به سرقت بردند. بامداد فردا حسابدار سپاه ديد كه خانه اش را به طرز ماهرانه اى نقب زده اند، و كيسه هاى زر را برده اند.
فورا دستور داد رئيس نگهبانان هم به نام (مونس عجلى ) را احضار كنند. وقتى مونس عجلى آمد، حسابدار ارتش به وى گفت : اگر آن را تحويل ندادى ، يا كسى را كه به خانه من دستبرد زده و آنرا دزديده است ، پيدا نكردى خليفه غرامت آن را از تو خواهد گرفت .
رئيس نگهبانان هم دست به كار شد كه اين دزد جسور و اموال دولت را به هر نحوى شده است پيدا كند. او رفت به اداره خود و تمام پاسبانان و (توبه كردگان ) را احضار نمود. توبه كردگان رؤ ساى دسته هاى دزدان كه پير شده و توبه كرده بودند.
اينان چنان در كار خود سابقه داشتند كه وقتى اتفاقى مى افتاد، مى دانستند كار كيست و كدام سارق دست به اين سرقت زده است . آنها ماءمورين را راهنمائى مى كردند و دزد واقعى را نشان مى دادند، گاهى هم اشياء مسروقه تقسيم مى كردند!
رئيس نگهبانان ماءمورين و رؤ ساى دزدان را مخاطب ساخت و نخست تهديد نمود و رسما گفت كه بايد دزد را تحويل دهند ودر غير اين صورت منتظر مجازات باشند.
ماءمورين رسمى و غير رسمى هم پخش شدند ميان خانه هاى مردم و بازار و مغازه ها و كاروانسراهاو قهوه خانه ها، و به تفتيش و جستجو پرداختند. چيزى نگذشت كه مردى لاغراندام را كه لباسى چركين و مندرس به تن داشت آوردند و به رئيس نگهبانان تحويل داده گفتند: دزد همين مرد است كه اهل شهر هم نيست و از خارج آمده است .
تمام ماءموران و توبه كردگان سابقه دار گفتند كسى كه خانه حسابدار را نقب زده و كيسه هاى زر را برده است ، همين شخص است .
(مونس عجلى ) رئيس نگبانان جلو آمد و به وى بانگ زد و گفت : بدبخت ! دزدان چه كسانى بودند بگو ببينم چه افرادى شب واقعه با تو بودند، و همدستانت چه كسانى هستند؟ من گمان نمى كنم تو به تنهائى توانسته باشى ده كيسه زر را با همه سنگينى آن از يك جائى يه جائى منتقل كنى . حتما ده نفر يا لااقل پنج نفر بوده ايد، اگر كيسه هاى زر هنوز دست نخورده است بگو كجاست و چنانچه تقسيم شده است بايد همدستانت را معرفى كنى .
مرد لاغراندام انكار كرد كه دزد باشد و گفت : هيچگونه اطلاعى از اين موضوع ندارد.
رئيس نگهبانان با زبان نرم به نصيحت او پرداخت و وعده داد كه اگر اعتراف كند و راست بگويد جايزه خوبى به او خواهد داد و از لحاظ زندگى بى نيازش مى كند و به بهترين وجه مورد تفقد مى دهد ودر آخر گفت اگر انكار كردى و خودسرى نمودى به شديدترين وجهى شكنجه از وى اقرار بگيرند.
ماءموران شكنجه با تازيانه و چوبدستى و چماق و ساير آلات شكنجه او را زير ضربات خود گرفتند و سر و صورت و پشت و روى و دست و پا و دوشها و عضلاتش را در هم كوفتند، به طورى كه جان سالمى در بدنش ‍ باقى نماند و بى هوش و بى حركت بروى زمين افتاد. با اين وصف ابدا اعتراف نكرد.
چون كار به اينجا رسيد، ماجرا را به خليفه (معتضد) اطلاع دادند.
خليفه هم حسابدار ارتش را خواست و پرسيد: بودجه ارتش را چه كردى ؟ حسابدار ارتش جريان را گزارش داد.
خليفه گفت : عجب كارى كردى . دزد را مى گيرى و چندان شكنجه مى دهى كه بميرد و مال سرقت شده هم تلف شود؟ پس كارآگاهان شما چه شدند كه با حيله و نقشه او را وادار به اعتراف كنند؟
حسابدار ارتش گفت : يا اميرالمؤ منين ! من كه غيب نمى دانم ، درباره اين شخص غير از آنچه تاكنون انجام گرفته نقشه ديگرى ندارم .
خليفه گفت اين مرد را نزد من حاضر كنيد. متهم به جان آمده را در حلبى نهاده و آوردند. مقابل خليفه قرار دادند.
خليفه شخصا به بازجوئى از وى پرداخت ، ولى متهم منكر شد كه دزد باشد. خليفه چون وضع را چنين ديد گفت : اى بيچاره بدبخت ، درست گوش كن ! اگر با اين حال بميرى آنچه برده اى نفعى بحالت ندارد، و چنانچه زنده بمانى و اقرار نكنى ، نمى گذاريم كه آزاد باشى و از آن استفاده كنى پس چه بهتر كه اعتراف كنى ، ما هم ضمانت مى كنيم كه از هر گونه مجازات معاف شوى بلكه تو را مورد تفقد قرار خواهيم داد. ولى متهم بكلى منكر شد و سخنى جز انكار واقعه بر زبان نياورد.
خليفه دستور داد پزشكان را حاضر كردند، سپس به آنها گفت اين مرد را هر چه زودتر معالجه كنيد، و با دوا و غذاهاى شفابخش و كافى كارى كنيد كه هر چه زودتر بهبودى پيدا كند و سلامتى كامل خود را بازيابد.
آنگاه هزينه جديدى به سپاه اختصاص داد تا به موقع حقوق نظاميان برسد و كار آنها دچار وقفه نگردد.
متهم به سرقت در اسرع وقت با معالجات سودمند پزشكان و غذاهاى متناسب و توجه و پرستارى كامل رنگ و روى اولى خود را يافت ، و كاملا خوب شد.
پس از آنكه خليفه مجددا او را خواست ، و چون به حضور رسيد احوالش ‍ را پرسيد، متهم دعا به جان خليفه كرد و از وى سپاسگذارى نمود كه به امر او از بيمارى صعب العلاج و خطر مرگ گذشته وسلامتى كامل يافته است ، و گفت از صدقه سر خليفه سالم و سرحالم .
در اين موقع خليفه هميشگى منكر شد كه اصلا دزد باشد، و گفت : از اين مطالب هيچگونه اطلاعى ندارد.
خليفه گفت : واى بر تو! از دو حال خارج نيست يا تمام اين پول را خودت برداشته اى و يا نصف آن به تو رسيده است . اگر همه را خودت برداشته باشى ، مسلم است كه در راه عيش و نوش صرف خواهى كرد، و گمان نمى كنم بتوانى پيش از مرگت آن را خرج كنى . اگر هم بميرى وزرو وبال آن به گردنت خواهد ماند.
اگر قسمتى از آن به تو رسيده باشد، ما به تو مى بخشيم . پس چه بهتر كه اعتراف كنى و همدستان خود را به ما نشان دهى . اين را هم بدان كه اگر دروغت ثابت شود تو را خواهم كشت . بديهى است آنچه بعد از تو مى ماند، فايده اى براى تو ندارد، همدستان تو هم از كشته شدن تو غمى به دل راه نخواهند داد. ولى هرگاه اقرار كنى ده هزار درهم به تو مى دهم ، و از همدستان جسورت نيز همين مقدار گرفته بر آن مى افزايم ، و تو را در رديف توبه كردگان قرار خواهم داد.
بعلاوه دستور مى دهم هر ماه ده دينار به تو حقوق بدهند، و مى دانى كه كه اين مبلغ كفاف مخارج زندگيت را خواهد كرد. هم در نزد ما عزيز مى شوى وهم از كشته شدن نجات پيدا مى كنى و هم از اتهام و شكنجه نجات مى يابى .
مرد متهم تمام اين وعده ها را با خونسردى تلقى كرد و بكلى منكر شد. خليفه ناچار او را قسم داد، و او هم به جرئت قسم ياد كرد و گفت : به خدا من در اين خصوص اطلاعى ندارم . به دستور خليفه قرآن مجيد آوردند تا به قرآن سوگند ياد كند. او هم قسم خورد كه كار او نيست و بى گناه است .
خليفه گفت : من به زودى اموال مسروقه را پيدا مى كنم ، و اگر بعد از اين قسم ها بر آن دست يافتم ، تو را خواهم كشت و نمى گذارم زنده باشى . در اينجا هم متهم براى چندمين بار صريحا منكر همه چيز شد!
خليفه گفت : دست روى سر من گذار و به جان من قسم بخور كه دزد اموال موردنظر نيستى . او هم دست روى سر خليفه گذاشت و به جان عزيز وى سوگند ياد كرد كه او مال معهود را نبرده و مظلوم و متهم است .
خليفه گفت : اگر دروغ بگويى وبعد از كشف موضوع تو را كشتم ، من از خون تو برى الذمه هستم ؟ گفت : آرى .
خليفه دستور داد سى نفر سياه بيايند و به نوبت خواب و بيدارى متهم را زير نظر بگيرند، و نگذارند چشمش به خواب رود. چند روز گذشت و متهم كه سخت تحت نظر سياهان بود نتوانست لحظه اى بياسايد. نمى گذاشتند به چيزى تكيه بدهد و استراحت كند. هر گاه مى خواست خوابش ببرد، سيلس به صورتش مى ردند يا با مشت به سرش مى كوفتند. كار به جائى كشيد كه ضعيف و رنجور گرديد و به سرحد مرگ رسيد.
در اين هنگام خليفه دستور داد او را به نزد وى بردند. باز هم از او بازجوئى كرد و مانند سابق از وى خواست كه راستش را بگويد و قسم بيهوده نخورد و انكار بيجا نكند. او هم علاوه بر گذشته قسم هاى تازه خورد كه مال را نبرده است و سارقين را نمى شناسد.
در اين موقع خليفه رو كرد به حاضران و گفت : دل من هم گواهى مى دهد كه اين مرد بى تقصير مى باشد و آنچه مى گويد راست است . توبه كردگان ، دزد حقيقى را مى شناسند، و ما بى خود درباره اين شخص بدگمان شده ايم و او را در معرض اتهام قرار داده ايم .
سپس خليفه از متهم خواست كه از آنچه درباره او انجام يافته است ، او را عفو كند. او هم خليفه را حلال كرد!
آنگاه دستور داد سفره انداختند، و غذا و شربت هاى خنك آوردند، بعد هم دستور داد بنشيند و غذا بخورد.
متهم نيز با خستگى زائدالوصفى كه داشت ، نشست و مشغول غذا خوردن شد. با ولع زيادى پى در پى لقمه مى گرفت و شربت مى نوشيد. وقتى كاملا سير شد. به امر خليفه بخور دود كردند و عطر و گلاب پاشيدند، بعد هم رختخوابى از پر قو برايش گستردند تا بخوابد.
وقتى دراز كشيد و به استراحت پرداخت ، به سرعت خواب به سراغشآمد. در همان حال به دستور خليفه او را بيدار كردند و در حالى كه خواب آلود بود، نزد وى بردند.
در اين حال (معتضد) از وى پرسيد: تعريف كن ببينم چه كردى و چگونه خانه را نقب زدى و از كجا خارج شدى و اموال مسروقه را كجا بردى ، و چه كسانى با تو همدست بودند؟
متهم نگون بخت كه از بى خوابى و خستگى فوق العاده و شكم پر، كاملا به ستوه آمده و جانش به لبش رسيده بود، بى اختيار گفت : غير از خودم كسى در اين كار شركت نداشته است ! از همان راه نقب كه وارد خانه شدم ، بيرون رفتم . اموال را هم بردم به حمام مقابل خانه حسابدار سپاه و در زير خارهاى انبوهى كه با آن حمام را روشن مى كنند، پنهان كردم و روى آن را پوشاندم ، و هم اكنون نيز در آنجاست !!
خليفه دستور داد دزد نابكار را به رختخوابش برگردانند..بعد فرستاد كيسه هاى زر را كه هزينه سپاه بود. همان طور كه گفته بود دست نخورده پيدا كردند و آوردند.
سپس خليفه رئيس نگهبانان (مونس عجلى ) و وزير و مشاوران خود را احضار كرد. اموال كشف شده را هم بسته و در گوشه مجلس گذارد. بعد امر كرد دزد را بيدار كنند و نزد وى ببرند.
او را از بستر خواب بيدار كردند و به حضور خليفه آوردند.
تا حدى خواب از سرش رفته بود. خليفه براى آخرين بار از وى بازجوئى كرد ولى او انكار نمود و سخنان سابق را در رد اتهام خود تكرار كرد!
خليفه دستور داد اموال مسروقه را بيرون آوردند، بعد رو كرد به دزد و گفت :
واى بر تو! اين همان اموال مسروقه نيست ؟ تو نگفتى اين طور نقب زدى و مال را بردى و در فلان جا پنهان كردى ...؟!
به فرمان خليفه دستها و پاهاى دزد خطرناك را محكم بستند آنگاه بادكن در مقعدش فرو كردند و در آن دميدند. گوشها و دهان و بينيش را با پنبه بستند، و پيوسته در بادكن دميدند. سپس دست و پايش را باز كردند.
در آن حال بس كه در او دميده بودند، بدنش پر باد و بسيار گنده و بزرگ شده بود. تمام بدنش ورم كرده ، و ديدگانش پف كرده و از حدقه بيرون آمده بود. همينكه خواست بتركد خليفه به يكى از پزشكان گفت كه رگ بالاى ابروى او را بشكافد. با شكافتن رگها باد همراه خون با صداى بلندى از آن بيرون آمد تا اينكه از باد خالى شد و به هلاكت رسيد. اين عمل بزرگترين شكنجه اى بود كه تا آن روز به نمايش ‍ گذاشتند.(72)


معتضد و داستانسرا  

مردى داستانسرا به نام (ابن مغازلى ) در بغداد برسر راه ها و ميدان هاى عمومى پايتخت مى نشست و براى مردم داستان سرائى مى كرد و اخبار جالب و خنده آور نقل مى نمود. ابن مغازلى نقش خود را چنان با مهارت ايفا مى كرد كه هيچكس قادر نبود، سخنان او را بشنود و تحت تاءثير قرار نگرفته و خنده اش نگيرد!
ابن مغازلى مى گفت : در زمان خلافت (معتضد) خليفه عباسى روزى جلو دارالخلافه نشسته بودم و براى مردم داستان نقل مى كردم و آنها را تحت تاءثير قرار مى دادم .
در آن اثنا يكى از پيشخدمت هاى مخصوص دربار خلافت هم در حلقه معركه من حضور يافته و به سخنانم گوش مى داد. من به مناسبت حكاياتى چند راجع به پيشخدمت ها نقل كردم .
پيشخدمت از شنيدن داستانهاى من در شگفت ماند، به طورى كه ديدم از شنيدن آنها به وجد آمده است .
او رفت ولى لحظه اى نگذشت كه برگشت و دست مرا گرفت و گفت : وقتى من از معركه تو به دربار برگشتم و در برابر خليفه قرار گرفتم ، داستانهاى تو را به ياد آورده و بى اختيار خنده ام گرفت . خليفه ناراحت شد و به من نهيب زد و گفت : ها! بى ادب ! چرا بيخودى مى خندى ...؟
گفتم : يا اميرالمؤ منين ، مردى به نام (ابن مغازلى ) جلو دارالخلافه معركه گرفته و داستانهائى نقل مى كند كه بسيار مضحك است . حكايتى نيست كه از عرب باديه نشين ، ترك ، اهل مكه ، نجدى ، نبطى ، زنگى ، هندى ، سندى ، و پيشخدمت هاى دربارها ياد نداشته باشد و بازگو نكند. تازه هنگام نقل آنرا با لطائف و نوادر ديگر هم آميخته ، و طورى بيان مى كند كه شخص مصيبت ديده را به خنده مى اندازد، و هر چه انسان خونسرد باشد نمى تواند از خنده خوددارى كند.
خليفه چون اين مطلب را شنيده ، گفته بود برو و او را بياور ديرى نپائيد كه خادم مزبور آمد و گفت : خليفه مرا فرستاده است تو را به نزد او ببرم ، ولى اين را بدان كه هر چه خليفه به تو داد، نصف آن را بايد به من بدهى .
من كه از شنيدن جايزه خليفه به طمع افتاده بودم گفتم : اى آقا من مردى بينوا و عيالوارم ، اكنون كه خدا خواسته است ، به وسيله شما. نعمتى به من ارزانى فرمايد، چه مى شود فقط يك ششم يا يك چهارم آنرا بگيرى ؟
ولى خادم قبول نكرد و گفت : نه ! حتما بايد نصف آنرا هر قدر كه باشد به من بدهى . من هم ناگزير به همان نصف چشم دوخته و قانع شدم .
آنگاه دست مرا گرفت و به حضور خليفه آورد. سلام بسيار چربى كردم و در جاى خود ايستادم . معتضد جواب سلامم را داد. ولى كتابى در دست داشت و مشول مطالعه آن بود. وقتى قسمت عمده كتاب را خواند آن را روى هم نهاد و كنار گذاشت ، سپس رو كرد به من و گفت :
-
ابن مغازلى توئى ؟
-
بله يا اميرالمؤ منين !
-
مى گويند تو داستانهاى شيرين نقل مى كنى و با حكايات جالب و خوشمزه مردم را مى خندانى ؟
يا اميرالمؤ منين ! احتياج است كه مرا وادار به اين كار كرده ، و اين در را به روى من گشوده است . مردم را با نقل داستانها سرگرم مى كنم و دلهاى آنها را به سوى خود جلب مى كنم تا با مساعدت آنها و نيازى كه به من مى دهند، زندگى خود را بچرخانم .
-
بسيار خوب ، اكنون آنچه مى دانى به همان گونه كه هنگام معركه گيرى نقل مى كنى بازگو كن . اگر توانستى مرا بخندانى پانصد درهم به تو مى دهم ، ولى اگر نخنديدم چه ...؟
-
در آن موقع بدبختى و رسوائى رو به من آورده است . چيزى كه ندارم ، پشتم را مى گيرم كه با چند شلاق جريمه خود را پس بدهم !
-
آفرين ، خوب گفتى ، بله ، اگر من خنديدم آنچه تعهد كردم ادا مى كنم . وگرنه دستور مى دهم با آن شلاق كه مى بينى ده ضربه بر پشتت بنوازند.
-
بجان منت دارم . ولى در دل گفتم : مهم نيست ، پادشاهان بييچاره مثل منى را كه چندان مجازات نمى كنند، چند ضربه شلاق مى زنند و مختصر تنبيهى خواهم ديد.
در اين هنگام نگاه كردم ديدم غلاف ضخيم و بادكرده اى در گوشه خانه است . پيش خودم گفتم : حدسم خطا نرفته و گمان بيهوده نكرده ام غلاف پر باد و سبكى است و چندان مهم نيست . اگر خليفه خنديد كه من نفع فراوانى برده ام ، و چنانچه نخنديد چند ضربه با اين غلاف پر باد اهميتى ندارد.
سپس شروع كردم به نقل داستانهاى عجيب و غريب خود و ذكر لطائف و ظرائفى كه به خاطر داشتم ، آنها را با عبارات فريبنده و كلمات دلچسب و مضحك بيان كردم . داستانى نبود كه از عرب بيابانى و دانشمند نحوى ، مخنث ها، قاضى ها، هندى ها، سندى ها، زنگى ها، ترك ها، خادم ها، عياران و بازيگران نقل نكنم .
تمام حكايات و لطائفى كه داشتم بازگو كردم تا آنكه مطالبم ته كشيد و سرمايه ام تمام شد، و ديگر چيزى نماند كه نگويم . سرم درد گرفت و زبانم بند آمد با حالتى بهت زده به خليفه نگاه كردم و همان طور ساكت شدم !
تا آن لحظه تمام غلامان و خادمان دربار از فرط خنده و شنيدن نقليات من روده بر شده بودند، و هر كدام به گوشه اى مى گريختند. من ماندم و معتضد كه همچنان با خونسردى مرا مى نگريست و در تمام مدت لبخندى بر لب نياورد! سپس با خشم به من گفت :
-
ها! ديگر چه دارى ؟ نقل كن !
-
يا اميرالمؤ منين ! به خدا هر چه داشتم تمام شد، سرم به درد آمده است ، و مى دانم كه درآمد خود را از دست داده ام . من تاكنون هيچكس را نديده ام كه مثل اميرالمؤ منين تا اين حد خويشتن دار و خونسرد باشد! فقط يك واقعه باقى مانده است كه اگر اجازه بفرمائيد عرض كنم .
-
آنرا هم بگو!
-
يا اميرالمؤ منين ! وعده كردى كه اگر نتوانستم شما را بخندانم ده ضربه شلاق به من بزنند و آنرا به جاى جايزه به من بدهيد، حالا از شما تقاضا دارم آنرا دو برابر كنيد و ده ضربه ديگر هم بر آن بيفزائيد!
خليفه خواست در اينجا بخندد ولى خوددارى كرد. بعد گفت : بسيار خوب چنين خواهم كرد. سپس غلام را صدا زد و به دستور او پشتم را گرفتم . همين كه غلام ضربه اول را بر پشتم نواخت گوئى قلعه هايى بر من خراب كردند. معلوم شد غلاف پرباد پوستى است كه آن را از سنگريزه هاى نخ كرده پر نموده و درون آن جا داده اند و خلاصه مثل قطعه آهنى بود كه بر من مى كوفتند.
ده ضربه با اين حربه به من زدند، نزديك بود گردنم بشكند. گوشهايم صدا كرد و برق از چشمهايم جهيد.
وقتى ده ضربه را به من زدند فرياد كردم يا اميرالمؤ منين عرض دارم ، اجازه دهيد بگويم .
معتضد گفت : دست نگهداريد ببينم چه مى گويد. آنگاه پرسيد:ها! چيست ؟
گفتم : يا اميرالمؤ منين ! از نظر دينى چيزى بالاتر از امانتدارى نيست ، و كارى زشت تر از خيانت وجود ندارد.
امروز قبل از اينكه شرفياب شوم ، خادمى كه مرا به حضور آورد، با من شرط كرد هر چه خليفه جايزه به من داد نصف آنرا به او بدهم ، من هم ضمانت كردم كه چنين كنم ؛ اميرالمؤ منين كه خدا عمرش را زياد گرداند هم كه با كرم خود جايزه مرا زياد گردانده و دو برابر كرده است . اكنون من نصف جايزه خود را دريافت نمودم ، اينك نوبت پيشخدمت است كه نصف ديگر را كه تعلق به او دارد، دريافت كند!!
در اينجا معتضد نتوانست طاقت بياورد. آنقدر خنديد كه به پشت برگشت . هر چه قبلا شنيده بود و خوددارى كرده بود، همه را با قهقهه و صداى بلند بيرون داد، پى در پى دستها را بهم مى زد و پاها را دراز و جمع مى كرد، به طورى كه دست روى شكم خود نهاد كه از فرط خنده ناراحت نشود!
همين كه خنده اش تمام شد و آرام گرفت دستور داد خادمى كه مرا آورده بود حاضر كنند. خادم يادشده مردى تنومند و بلند قد بود. تا وارد شد به فرمان معتضد او را خواباندند و زير ضربات شلاق گرفتند.
خادم كه از همه جا بيخبر بود، گفت يا اميرالمؤ منين ! مگر چه گناهى كرده ام ؟
من گفتم : گوش كن برادر! جايزه من اين است كه مى بينى ! طبق پيشنهاد خودت تو در آن شريك هستى . نصف آنرا من تحويل گرفته ام ، نصف ديگر را هم تو نوش جان كن ! بعد از آن كه چند ضربه به وى زدند جلو رفتم و به وى گفتم : من به تو نگفتم و اصرار نكردم كه مردى ناتوان و عيال وار و تنگدست و فقيرم . نصف جايزه زياد است ، يك ششم يا يك چهارم آنرا بگير، ولى تو گفتى : نه ! ممكن نيست ، حتما بايد نصف آنرا به من بدهى . اكنون بخور اين نصف جايزه من ! اگر مى دانستم جايزه اميرالمؤ منين اينست همه را به تو مى بخشيدم !!
در آخر معتضد كيسه زرى از زير مسند خود درآورد كه پانصد درهم در آن بود، و به من گفت : بيا اين مبلغ را براى تو گذارده بودم ، ولى پرحرفى تو نگذاشت كه همه آن نصيب خودت شود، و شريكى هم براى خود تعيين كردى . شايد در غير اينصورت من خادم خود را از بردن نصف آن مانع مى شدم .
گفتم يا اميرالمؤ منين ! عرض نكردم چيزى از امانت دارى بهتر و از خيانت زشت تر نيست ! من دوست داشتم همه را به او مى دادى و ده ضربه شلاقى كه به من زدند به وى مى زدى . سپس ده درهم را بين ما دو نفر تقسيم كرد و از نزد وى خارج شديم . (73)


امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : مطالب وفایل های مذهبی , مذهبی , داستان و ادبیاتی , داستان مذهبی , داستان های عبرت آموز ,

نمایش این کد فقط در ادامه مطلب برای قرار کد مورد نظر به ویرایش قالب مراجعه کنید
برچسب ها : داستانهاى ما ,

مطالب مرتبط
اگر کسی ادعا کند با دلایل عقلی وجود خدا را رد می کند باید چه جوابی به او داد؟
اربعین
سيّد محمدحسن طباطبائي ميرجهاني(2)
سيّد محمدحسن طباطبائي ميرجهاني(1)
امامت ، از اصول مذهب(سوال وجواب)
ائمه و پيشوايان اسلام
امامت در باطن اعمال
فرق ميان نبى و امام
امامت در بيان معارف الهيّه
قصه هاى زندگى فاطمه عليها السلام
داستان های زیبا2
داستان های زیبای 2
داستان های زیبا 1
نامه رهبر معظم انقلاب به جوانان اروپا و آمریکای شمالی
زندگانی حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله
قسم یا غیبت
عزّت و ذلّت در كربلا
جلوه هاى قرآن در كربلا
حركت امام حسين بر اساس قرآن
مصايب حضرت زينب (س ) در سرزمين كربلا و مصايب زينب (س ) در شب عاشورا ومصايب زينب (س ) در روز عاشورا
حضرت زینب(س) تا اربعین حسینی و.حضرت زینب(س) وامام حسین(ع)
فضایل حضرت زینب(س)
تولد و کودکی حضرت زینب(س)
فصل چهارم :حضرت عباس(ع) با رويدادها
فصل سوّم : ويژگيهاى روحى حضرت عباس(ع)
فصل دوّم :حضرت عباس (ع ) و ديدگاهها
چهل حديث گهربار منتخب از امام حسین(ع)
فصل هشتم :حضرت عباس (ع)بر كرانه علقمه
فصل ششم :حضرت عباس(ع) با نهضت حسينى
فصل پنجم :حضرت عباس(ع) كابوس هولناك معاویه
اصحاب فيل
اصحاب كهف
اصحاب اخدود
اصحاب سبت
اصحاب رس
قارون
تيه
انفاق در حال ركوع
جنگ موته
سيرت و آثار امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف )

تاریخ : جمعه 29 اسفند 1393 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 276

ارسال نظر
نام
ایمیل (منتشر نمی‌شود)
وبسایت
:) :( ;) :D ;)) :X :? :P :* =(( :O @};- :B :S
کد امنیتی
رفرش
کد امنیتی
نظر خصوصی
مشخصات شما ذخیره شود ؟ [حذف مشخصات] [شکلک ها]


مطالب گذشته
» سخنی از صدق وصفا »» جمعه 08 شهریور 1392
» اگر کسی ادعا کند با دلایل عقلی وجود خدا را رد می کند باید چه جوابی به او داد؟ »» سه شنبه 08 آذر 1401
» گریتینگ »» شنبه 14 اردیبهشت 1398
» کتاب یک چمدان خاطره »» چهارشنبه 28 فروردین 1398
» ۵ ترفند ساده برای تمیز کردن سینک ظرفشویی »» دوشنبه 07 آبان 1397
» ضرورت طراحی سایت حرفه ای »» شنبه 07 مرداد 1396
» مزایا و معایب طراحی سایت پارالاکس »» دوشنبه 26 تیر 1396
» اربعین »» شنبه 29 آبان 1395
» درازگودال ماریانا »» شنبه 29 آبان 1395
» آدانسونیا یا بائوباب »» شنبه 29 آبان 1395
» یون--سدیم »» شنبه 29 آبان 1395
» محمد بن موسی خوارزمی »» شنبه 29 آبان 1395
» دانلود Internet Download Manager 6.26 – نرم افزار دانلود منیجر IDM »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» دانلود انیمیشن 6 ابر قهرمان دوبله فارسی با کیفیت عالیbig hero 6 2014 »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» دانلود انیمیشن زندگی پنهان حیوانات The Secret Life of Pets 2016 با دوبله فارسی و لینک مستقیم »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» دانلود فیلم بارکد با کیفیت اورجینال و لینک مستقیم »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» فیلم بادیگارد با کیفیت 1080p و لینک مستقیم-nava1.rzb.ir »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» دانلود انیمیشن رودنسیا و دندون شازده خانم با دوبله فارسی و کیفیت Rodencia and the Princess’ Tooth -HD »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» 10 تاثیر مضر مواد مخدر بر بدن »» جمعه 22 آبان 1394
» وظایف قوه قضائیه چیست؟ درباره ی قوه ی قضاییه »» جمعه 22 آبان 1394
» درباره ی شرکت پست »» جمعه 22 آبان 1394
» انواع تقویم( -تقویم قمری-تقویم قمری شمسی-تقویم شمسی-تقویم جولیوسی-تقویم گرگوری--تقویم خورشیدی خیام:) »» جمعه 22 آبان 1394
» ویژگی رفتاری زنبور ها-زنبورها »» جمعه 22 آبان 1394
» موضوع تاثیر رسانه بر روی زندگی مردم »» جمعه 22 آبان 1394
» سيّد محمدحسن طباطبائي ميرجهاني(2) »» جمعه 08 آبان 1394
» سيّد محمدحسن طباطبائي ميرجهاني(1) »» جمعه 08 آبان 1394
» امامت ، از اصول مذهب(سوال وجواب) »» جمعه 08 آبان 1394
» ائمه و پيشوايان اسلام »» جمعه 08 آبان 1394
» امامت در باطن اعمال »» جمعه 08 آبان 1394
» فرق ميان نبى و امام »» جمعه 08 آبان 1394
» امامت در بيان معارف الهيّه »» جمعه 08 آبان 1394
» قصه هاى زندگى فاطمه عليها السلام »» دوشنبه 03 فروردین 1394
» داستانهاى ما »» جمعه 29 اسفند 1393
» داستان های زیبا2 »» پنجشنبه 28 اسفند 1393
» داستان های زیبای 2 »» چهارشنبه 27 اسفند 1393
» داستان های زیبا 1 »» چهارشنبه 27 اسفند 1393
» آمینو اسیدها »» سه شنبه 26 اسفند 1393
» موضوع حالات جوانی »» یکشنبه 24 اسفند 1393
» خلاصه حالات آخرين پيامبر و اشرف مخلوقات و فضایل »» جمعه 03 بهمن 1393
» نامه رهبر معظم انقلاب به جوانان اروپا و آمریکای شمالی »» جمعه 03 بهمن 1393
آمار کاربران

عضو شويد


فراموشی رمز عبور؟

عضويت سريع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
سخنی از بهشت
آیه قرآن
آیه قرآن
ذکر روزهای هفته
ذکر روزهای هفته
جنگ دفاع مقدس
جنگ دفاع مقدس
وصیت شهدا
وصیت شهدا
مهدویت امام زمان (عج)
مهدویت امام زمان (عج)
مطالب محبوب
ديان و مذاهب هند بازدید : 421
فیض کا شانی بازدید : 405
سخنی از صدق وصفا بازدید : 393
امام علی (ع) بازدید : 383
امام شناسی بازدید : 367
آداب سخن گفتن بازدید : 357
) دعاى گنج العرش بازدید : 355
حضرت يونس بازدید : 347
حضرت يوسف بازدید : 335
لینک دوستان

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به نوای معطر الهی مي باشد.

جدید ترین موزیک های روز



طراح و مترجم قالب

طراح قالب

جدیدترین مطالب روز

فیلم روز

نوای معطر الهی