وبلاگicon
وبلاگکد ماوس

نوای معطر الهی
حکایات
قالب وبلاگ
درباره ي سايت


اگر قدری شنوا باشیم نوای معطر الهی را می شنویم........................... سایتی مذهبی -داستانی-علمی-نرم افزاری...................................... با نظرات خود ما را یاری دهید.................................................
موضوعات سايت
چهارده معصوم
مطالب وفایل های مذهبی
داستان و ادبیاتی
خبری از زندگی
تفسیری از قرآن
خبری برای آن دنیا
قرآن
معرفی کتاب
پیامبران
سوره ها
کتاب خانه:
سفر مجازی
نرم افزار موبایل
ادیان
گالری تصاویر
مطالب علمی از دنیای علم وهنر
زندگانی بزرگان علم وادب ایران وجهان
المپیاد
رایانه وموبایل
فیلم
نويسندگان
احمد ارسالی: 3
مطالب تصادفي
سوره قرآن
سوره قرآن
دانشنامه عاشورا
دانشنامه عاشورا
اوقات شرعی
اوقات شرعی
امکانات وب




در اين وبلاگ
در كل اينترنت



RSS


POWERED BY
rozblog.COM
پیغام مدیر سایت
سلام دوست من به سایت نوای معطر الهی خوش آمدید لطفا برای استفاده از تمامی امکانات

دانلود فایل , شرکت در انجمن و گفتگو با سایر اعضا در سایت ثبت نام کنید







تصوير
آخرین ارسال های تالار گفتمان
شيخ مفيد(رحمه الله) 


شيخ مفيد(رحمه الله) 


از كسانى كه موفق به دريافت نامه از ناحيه مقدّسه حضرت بقيّة الاعظم عجّل الله تعالى فرجه الشريف شده است جناب ابى عبدالله محمد بن نعمان معروف به شيخ مفيد (رحمه الله) مى باشد.


و آن نامه به اين شرح است:


«لأخ السديد و والولىّ الرشيد الشيخ المفيد ابى عبدالله محمد بن نعمان ادام الله اعزازه من مستودع العهد المأخوذ على عباده»


ترجمه، (اين نامه اي ست) از كسى كه خدا عهد او را به بندگانش وعده داده براى برادر استوار (در دين) و دوستى كه (در ايمان) رشد پيدا كرده است جناب شيخ مفيد ابى عبدالله محمد بن نعمان كه خدا عزّت او را پايدار بدارد.


بسم الله الرحمن الرحيم


امّا بعد سلام عليك اى دوستدار مخلص در دين كه به يقين، مخصوص حقّ ما گشتى به درستى كه ما حمد مى كنيم خدايى را كه غير او خدايى نيست و از او مى خواهيم كه درود بفرستد بر آقا و مولا و پيغمبر ما محمّد و آل طاهرين او.


و تو را (كه خدا توفيق تو را براى يارى حق پايدار گرداند و درستى گفتار تو را كه از ما سخن مى گويى، پاداش عنايت فرمايد) خبرى مى دهم كه خدا به ما اذن داد كه تو را به نوشتن نامه اى برايت، مشرف سازيم و تو را امر نمائيم كه بعضى از امور را به دوستان ما كه نزد تو هستند برسانى (خداوند آنها را با اطاعت از خودش عزيز گرداند و كارهاى مهمّ ايشان را به عنايت و حفاظت خود، به عهده گيرد) پس اطاعت كن و توجه داشته باش (كه خدا تو را براى يارى خود عليه دشمنانش كه از دين خارج شده اند، تأييد نمايد) بر چيزيكه ذكر مى كنم و به دستور العملى كه برايت مى نويسم عمل كن و آن را به كسانى كه به ايشان اطمينان دارى، برسان. انشاء الله


اگر چه خدا صلاح ما و شيعيان مؤمن ما را در اين دانسته تا زمانيكه حكومت دنيا با گناهكاران است در جايى منزل كنيم كه از شهرهاى اهل ظلم و ستم دور باشد، ليكن ما از خبرهاى شما آگاه هستيم و هيچ چيز از احوال شما بر ما پنهان نيست و انحرافاتى كه به شما رسيده را مى دانيم. خطاهايى كه پيشينيان صالح از آن كناره مى گرفتند ولى بسيارى از شما به آنها ميل پيدا كرده اند و آن عهدى را خدا از ايشان گرفته بود، پشت سر انداختند. گويا اصلا عهد و ميثاقى نمى دانند. ما شما را رها نمى سازيم و ياد شما را فراموش نمى كنيم كه اگر اينچنين نبود بلاها بر شما نازل مى شد و دشمنان، شما را نابود مى كردند پس از معصيت خدا پرهيز نمائيد و تقوى پيشه كنيد و براى نجات و رهايى شما از فتنه اى كه به شما روى آورده، ما را يارى كنيد(78) فتنه اى كه هر كس زمان مرگش فرا رسيده باشد، در آن فتنه هلاك مى شود و كسى كه به آرزويش (ديدار و ظهور ما) رسيده باشد، نجات مى يابد و اين فتنه نشانه نزديك شدن حركت ما و علامت جدا شدن خوب و بد شما است كه به جهت انتقال امر و نهى ما صورت مى گيرد.


و خداوند نور خود را تمام مى كند اگر چه كه مشركين ناراحت باشند.


از آتشى كه تفكرات بنى اميّه شعله هاى آن را بر افروخت و طايفه هدايت يافته را به هراس انداخت، به تقيه پناه آوريد. نجات دادن كسى كه در اين فتنه خود را پنهان نسازد و براى رهايى از آن در راههاى مورد رضايت گام بر مى دارد، بر عهده من مى باشد.


از حادثه اى كه در ماه جمادى الاولى امسال اتفاق مى افتد، عبرت بگيريد.


و به جهت آنچه بعد از آن روى مى دهد، از خواب (غفلت) بيدار شويد.


به زودى از آسمان نشانه اى روشن، ظاهر مى شود و همانند آن نيز در زمين علامتى آشكار گردد كه تفاوتى با هم ندارند در مشرق زمين حادثه اى روى مى دهد كه سبب حزن و اندوه و اضطراب است و بعد از آن گروهى كه از اسلام خارج باشند بر عراق غلبه پيدا كنند و به سبب اعمال ايشان ارزاق مردم عراق تنگ شود.


سپس به جهت هلاك شدن شخصى از اشرار، گشايش و فرج در آن غم و اندوه ايجاد مى شود و مردمان خوب و با تقوى مسرور و خوشحال گردند و هر كس اراده نمايد كه حج انجام دهد به آرزوى خود برسد اگر چه تعداد آنها بسيار باشد و همه با هم اجتماع نمايند.


و ما به جهت آن آسان شدن حج و واقع شدن آن به صورت اختيار و اجتماع ايشان، شأن و مقام و قدرتى داريم كه نظامند و طبق قاعده انجام مى پذيرد.


پس بايد هر يك از شما كارى را كه باعث قرب و نزديكى شما به محبّت ما شود، انجام دهد و اعمالى را كه سبب نزديكى شما به آنچه ما را ناراحت و خشمگين مى نمايد ترك نمايد. چرا كه فرج ما مسأله اى است كه ناگهان فرا مى رسد. زمانيكه توبه فائده اى نمى بخشد و پشيمانى از گناه نجات بخش نخواهد بود.


و خداوند راه صلاح و رسيدن به حق را به شما الهام نمايد و با لطف خود اسباب دستيابى به رحمتش را براى شما فراهم سازد.


اين است صورت خطى كه با دست مبارك نوشته شده و بر صاحب آن دست سلام باد.


اين نوشته ى ما به توست اى برادر و اى دوستدار كه در محبت ما صادق و با صفايى و يار وفادار ما مى باشى. خداوند با ديده اى كه هرگز به خواب نمى رود، از تو محافظت كند.


پس از اين نوشته نگهدارى كن و كسى را بر خطّ آنچه نوشته ايم آگاه مكن و هركس را كه به او اطمينان دارى از مطالب آن آگاه ساز و به ايشان توصيه نما كه به آن عمل كنند ان شاء الله تعالى و صلى الله على محمد و آله الطاهرين(79).



امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : مطالب وفایل های مذهبی , مذهبی , داستان و ادبیاتی , داستان مذهبی , حکایات ,

تاریخ : پنجشنبه 17 بهمن 1392 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 141

شرف شيخ صالح قطيفي 

عالم عامل , شيخ صالح قطيفى - صاحب كتاب اعمال السنة - فرمود: بـعد از كشتارى كه در روز يكشنبه 27 رجب سال 1325, در شهر قديح كه از بلادقطيف و مسكن مـن اسـت .
واقـع شـد, در حالى كه در محاصره دشمن بوديم , من مشغول تاليف اين كتاب بودم و اغتشاش حواس داشتم .
شـب جـمـعـه اى بـعـد از اداء نماز فريضه در مسجد قديح , مشغول نافله عشاء بودم .
ناگاه صداى شـخصى را شنيدم كه از حفظ مشغول خواندن دعاى افتتاح است و حال آن كه از اهل قديح احدى آن دعـا را نـمـى تـوانـسـت بـخواند و آنها هم كه مى خواندند, از حفظنبودند خصوصا در آن حال مـحـاصره و دگرگونى اوضاع .
اين شخص , دعا را به لهجه عربى و با كمال رقت و حال حزن , كه مناسب آن است , مى خواند كه همه اينها موجب تعجب من گرديد! در حين خواندن فقره : اللهم انا نشكوا اليك فقد نبينا متوجه اوشدم ببينم كه كيست كه دعا را به اين حال حزن و رقت مى خواند, ديـدم شـخـصـى فـقـيـرو مـريـض و بسيار صابر در فقر و مرض و به نظر مى رسيد كه در نهايت سـاده لـوحـى مـى باشد و از او چنين عبادتى بسيار بعيد بود.
تعجبم زيادتر شد و غبطه خوردم كه اين طور شخصى چنين حالى در عبادت دارد و من آن حال را ندارم .
مـدتى مشغول شنيدن دعا خواندن او بودم و خودم را سرزنش مى كردم .
به او خطاب كردم و از او الـتـمـاس دعـا نمودم .
او هم از من التماس دعا كرد.
از مسجد بيرون آمدم واين قضيه را فراموش كردم .
پـانـزده روز از اين جريان گذشت .
شب جمعه در همان مسجد, همان شخص را كه اسم او مهدى بـود, بـه هـمان حالت گذشته , ديدم .
از كثرت تعجب سؤال كردم : شما اين دعا را كه هر شب ماه رمضان خوانده مى شود, از حفظ داريد؟ گفت : نه .
بـا خـود گـفـتم : شايد اسم اين دعا را نمى داند, لذا بعضى از فقرات آن را كه از آن شخص شنيده بودم , خواندم كه شايد به خاطر بياورد.
گفت : نه .
دانـسـتـم كـه خـواننده دعا در آن شب يا حضرت ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف يا يكى ازاولياءاللّه بوده است


امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : مطالب وفایل های مذهبی , مذهبی , داستان و ادبیاتی , داستان مذهبی , حکایات ,

تاریخ : پنجشنبه 17 بهمن 1392 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 171

شيخ صدوق و حضرت مهدي(عليه السلام) 




شيخ صدوق و حضرت مهدى(عليه السلام)


يكى از بزرگان و علمايى كه مشرف به ديدار حضرت حجة بن الحسن(عليه السلام) شده است جناب شيخ صدوق رحمه الله مى باشد كه البته اين تشرف موجب بركاتى بوده است كه نه تنها خود ايشان كه جامعه تشيّع نيز از او بهره مند شده اند. و داستان اين تشرّف به اين شكل است كه خود ايشان نقل مى كنند:


براى زيارت حضرت على بن موسى الرضا(عليه السلام) به مشهد مقدّس مشرّف شده بودم. و زمانيكه مدّت زيارتم تمام شد در راه بازگشت چند روزى در نيشابور اقامت نمودم.


در آن شهر شيعيان براى ديدن به محل اقامت من مى آمدند.


در اين رفت و آمدها متوجه شدم كه مسأله غيبت حضرت ولى عصر عجل الله فرجه شيعيان را متحيّر كرده و ايشان را به شك و ترديد انداخته است. به طورى كه از راه و روش صحيح منحرف شده و به نظرات و قياس هاى باطل روى آورده اند.


پس سعى نمودم تا ايشان را به اعتقاد حق هدايت نمايم و آنها را به وسيله احاديثى كه از پيامبر و ائمه(عليهم السلام) در اين زمينه وارد شده است به راه صحيح باز گردانم.


در همين ايام بود كه از شهر بخارا مردى فاضل و عالم كه از اهالى قم بود به ديدار من آمد كه مدتها آرزوى ديدن او را داشتم و مشتاق مشاهده ى آيين و روش و نظرات محكم او بودم.


آن مرد شيخ نجم الدّين ابو سعيد محمد بن حسن بن محمد بن احمد بن على بن صلت قمى ـ رحمه الله ـ بود كه پدرم از مرحوم جدّ او محمد بن احمد بن على بن صلت قمى حديث نقل مى كرد و از علم، عمل، زهد، فضل و عبادت او تعريف مى نمود.


لذا از آنجا كه خداوند تبارك و تعالى ديدار اين عالم كه از اين خاندان بزرگ بود را براى من ممكن ساخت شكر او را به جا آوردم. 


در يكى از روزها كه آن عالم براى من صحبت مى كرد بيان نمود كه مردى از بزرگان فلسفه و منطق، اشكالى در ارتباط با حضرت قائم(عليه السلام) ايراد نموده است كه اين عالم بزرگ را به سبب طولانى شدن غيبت آن حضرت و منقطع شدن اخبار ايشان به شكّ و ترديد انداخته است.


پس در مورد وجود امام زمان(عليه السلام) و طولانى شدن غيبت آن حضرت رواياتى را از حضرت پيامبر اسلام و ائمه(عليهم السلام)براى او بيان كردم كه قلب او آرامش يافت و آنچه از شك و ترديد برايش ايجاد شده بود، زدوده شد.


به همين جهت از من درخواست نمود در اين زمينه كتابى بنويسم و من هم به او وعده دادم زمانيكه به وطن خود يعنى رى بازگشتم چنين كنم.


در همين ايام بود كه شبى در فكر اهل و عيال و برادران خود بودم كه خواب بر من غلبه كرد.


در خواب ديدم كه در مكه و در مسجد الحرام خانه ى خدا را طواف مى كنم. گويا در شوط(81) هفتم كنار حجر الاسود و مشغول استلام(82) و بوسيدن آن بودم و مى گفتم: «امانتم را ادا كردم و به عهد و ميثاق خود وفا نمودم پس تو بر آن گواه باش» در اين ميان مولايم حضرت قائم صاحب الزمان(عليه السلام) را ديدم كنار در كعبه ايستاده در حالى كه فكر و قلبم مشغول عهد و ميثاقم بود به آن حضرت نزديك شدم.


پس آن حضرت(عليه السلام) با نگاهى به چهره من آنچه در قلب من بود را متوجه شدند.


من سلام عرض كردم و ايشان جواب سلام مرا دادند و فرمودند: براى آنچه تصميم دارى چرا كتابى درباره ى غيبت(83) نمى نويسى؟


عرض كردم: درباره غيبت چند مورد كتاب نوشته ام. 


حضرت فرمودند: نه به آن شكل، بلكه به تو امر مى كنم كه الآن كتابى درباره غيبت بنويسى و در آن غيبت هايى كه انبياء داشته اند را ذكر نمايى.


سپس حضرت از آن محل گذشتند. و من بيدار شدم و تا وقت طلوع فجر مشغول گريه و زارى و دعا به درگاه الهى بودم و هنگامى كه صبح شد به جهت اطاعت امر ولى الله الاعظم(عليه السلام) و در حالى كه از خداوند كمك مى خواستم و به او توكل نموده بودم از تقصير خود پوزش طلبيدم و مشغول نگارش كتاب (كمال الدين و تمام النّعمه) شدم.(84)


و اينچنين بود كه اين تشرف علاوه بر نزول بركات براى مرحوم شيخ صدوق باعث شد شيعيان نيز با استفاده از كتاب كمال الدين اعتقادات خود را نسبت به حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف استوارتر بنمايند.



امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : مطالب وفایل های مذهبی , مذهبی , داستان و ادبیاتی , داستان مذهبی , حکایات ,

تاریخ : پنجشنبه 17 بهمن 1392 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 164

سيّد محمدحسن طباطبائي ميرجهاني(1) 


سيّد محمدحسن طباطبائى ميرجهانى به نقل از: محمد رضا بافقى اصفهانى - عنايات حضرت مهدى (ع) به علماء و طلاب - نصايح قم - چاپ اول 1379 - ص 184و 185. دانشمند فرزانه، علامه ميرجهانى (قدس سره الشريف)، بعد از مدتى اقامت در نجف اشرف به اصرار پدرش به اصفهان بازگشت و به نشر معارف و فضائل اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم الصلاة و السلام) پرداخت و بعد از فوت پدر بزرگوارش به مشهد مقدّس مشرّف گرديد و در آنجا ساكن شد. در اين بين مدتى به كسالت نقرس، سياتيك و عرق النساء، مبتلا شده بود و چندين سال در اصفهان و تهران و خراسان معالجه نمود؛ ولى اصلاً بهبودى حاصل نشده بود، تا اينكه خود ايشان مى فرمود: «بعضى از دوستان آمدند و مرا به شيروان بردند و در مراجعت، در قوچان توقف كرديم. روزى به زيارت امامزاده اى كه در خارج شهر قوچان و معروف به «امامزاده ابراهيم» است رفتيم و چون هواى لطيف و منظره جالبى داشت، رفقا گفتند: «ناهار را در اينجا بمانيم، خيلى خوب است.» گفتم: «عيبى ندارد.»
پس آنها مشغول تهيه غذا شدند و من گفتم: براى تطهير به رودخانه مى روم. گفتند: راه قدرى دور است و براى درد پاى شما، مشكل است. گفتم: «آهسته آهسته مى روم» و رفتم تا به رودخانه رسيدم و تجديد وضو نمودم و در كنار رودخانه نشستم و به مناظر طبيعى نگاه مى كردم. ناگهان ديدم شخصى كه لباس نمدى چوپانى در بَر داشت آمد و سلام كرد و گفت: آقاى ميرجهانى! شما با اينكه اهل دعا و دوا هستى، هنوز پاى خود را معالجه نكرده اى؟! 
گفتم: تاكنون كه نشده است. گفت: آيا دوست دارى (يا مايل هستى) من درد پايت را علاج كنم؟ گفتم: البتّه! 
پس آمد و كنار من نشست و از جيب خود چاقوى كوچكى در آورد و اسم مادر مرا پرسيد (يا بُرد) و سر چاقو را به موضع درد گذاشت و به پائين كشيد، تا به پشت پا آورد و فشارى داد كه بسيار متألم شدم. آخ گفتم. چاقو را برداشت و گفت: برخيز خوب شدى. خواستم مانند هميشه با كمك عصا برخيزم، عصا را از دست من گرفت و به آن طرف رودخانه انداخت. ديدم پايم سالم است؛ برخاستم ايستادم و ديگر ابداً پايم درد نداشت.
به او گفتم: شما كجا هستيد؟ فرمود: من در همين قلعه ها هستم و دست خود را به اطراف گردانيد. گفتم: من كجا خدمت شما برسم؟ فرمود: تو آدرس مرا نخواهى داشت؛ ولى من منزل شما را مى دانم و آدرس مرا گفت و فرمود: هر وقت مقتضى باشد، خودم نزد تو خواهم آمد و رفت. در همين موقع رفقا رسيدند و گفتند: آقا عصا كو؟ گفتم: آقا را دريابيد! هر چه تفحص كردند، اثرى از او نيافتند.»



امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : مطالب وفایل های مذهبی , مذهبی , داستان و ادبیاتی , داستان مذهبی , حکایات ,

تاریخ : پنجشنبه 17 بهمن 1392 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 136

سيّد محمدحسن طباطبائي ميرجهاني(2) 


سيّد محمدحسن طباطبائى ميرجهانى به نقل از : عنايات حضرت مهدى (ع) به علماء و طلاب -محمد رضا بافقى اصفهانى - نصايح قم - چاپ اول 1379 - ص 71و 72. مرحوم سيّد محمدحسن طباطبائى ميرجهانى جريان ملاقاتش با حضرت ولى عصر(عليه السلام) را اين گونه بيان مى كند: 
«در عصر رياست و مرجعيّت مرحوم آيت اللَّه سيدابوالحسن اصفهانى (قدس سره)، اين جانب مورد وثوق و توجّه معظم له بودم. روزى ايشان پول زيادى به من دادند و امر فرمودند كه به سامراء بروم و پولها را بين طلاب سامراء و خدّام حرم عسكريين (عليهماالسلام) تقسيم كنم. اين جانب به سامرا رفتم و فرمان ايشان را امتثال كردم و پولها تقسيم شد.
خدّام حرم عسكريين (عليهماالسلام) احترام زيادى برايم قائل بودن و من از اين احترام استفاده كردم؛ از كليددار حرم خواستم تا اجازه دهد من شبها به تنهائى در حرم بيتوته كنم؛ كليددار نيز موافقت كرد. ده شب تا صبح در كنار قبر آن دو امام معصوم (عليهماالسلام) شب زنده دارى و تضرّع كردم. قبل از طلوع فجر روز دهم كه شب جمعه بود، كليددار در را برايم گشود و شمع ها را روشن كرد. در آن هنگام با شوقى زياد به سرداب مقدّس مشرّف شدم و از پله ها پائين رفتم؛ با تعجّب ديدم فضاى سرداب كاملاً روشن است و شمع ها گويا در آفتاب روشن شده اند. 
سيّد بزرگوارى به قيافه مرحوم سيّد العراقين اصفهانى به حالت تشهد نشسته و مشغول ذكر و عبادت بودند. چون سلام كردن به نمازگزار مكروه است، سلام نكردم و از مقابل ايشان گذشتم و نزد دَرِ «صُفِّه» ايستادم و زيارت حضرت ولى عصر (عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف) را خواندم.
سپس آمدم و در جلوى آن سيّد بزرگوار ايستادم و به نماز مشغول شدم و پس از نماز، مشغول «دعاى ندبه» شدم و با سوز و حال، جملات آن را زمزمه كردم. هنگامى كه به جمله «و عرجت بروُحِهِ الى سمائك» رسيدم، آن بزرگوار از پشت سرم فرمودند: «و عرجتَ به الى سمائك»، معراج پيامبر جسمانى بوده است، «بروحه» از ما اهل البيت نرسيده است و چرا وظيفه خود را رعايت نمى كنيد و جلوتر از امام نماز مى خوانيد؟!
من با ديدن و شنيدن اين نشانه ها باز هم در غفلت بودم! ديگر حال دعا از دست رفته بود. دعاى ندبه را به سرعت تمام كردم و سپس به سجده رفتم. ناگهان در سجده به خود آمدم و با خود گفتم: اين آقا كيست؟ مى فرمايد: «بروحه» از ما اهل البيت نرسيده است! مى فرمايد: چرا جلوتر از امام نماز مى خوانيد! آن نور خيره كننده اى كه سرداب را روشن كرده و نور شمع ها را تحت الشعاع قرار داده است، از كجاست؟ 
بسيار ترسناك شدم و سر از سجده برداشتم تا دامن او را بگيرم؛ اما ديدم سرداب تاريك است و هيچ كس در آنجا نيست...».(1)



امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : مطالب وفایل های مذهبی , مذهبی , داستان و ادبیاتی , داستان مذهبی , حکایات ,

تاریخ : پنجشنبه 17 بهمن 1392 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 145

سردار محمدعلم خان 

سردار محمدعلم خان ابوالقاسم قندهارى قندهار عبقرى الحسان، ج 2، ص 76. 
ابوالقاسم قندهارى مى گويد: در سال 1266 ه در شهر قندهار نزد ملاعبدالرحيم رفتم. در منزل او جمعى از علما و قضات و خوانين افغانى نشسته بودند. سردار محمد علم خان و يك عالم عرب مصرى نيز بودند، من و پزشك اختصاصى سردار محمدعلم خان هم كه شيعه بوديم در آن مجلس بوديم. سخن در مذمّت و نكوهش مذهب تشيع بود و اين مذمّت تا به اين حد ادامه پيدا كرد كه قاضى القضات گفت: از خرافات شيعه آن است كه مى گويند: مهدى«عليه السّلام» فرزند (امام) حسن عسكرى«عليه السّلام» در سال 255 هجرى در سامرا متولد شده و در سال 260 هجرى در سرداب خانه خود غايب گرديده و تا زمان ما هنوز زنده است و نظام عالم بسته به وجود اوست. سپس همه ى اهل مجلس در سرزنش و ناسزاگفتن به عقايد شيعه هم زبان شدند مگر عالم مصرى كه قبل از اين سخن قاضى القضات از همه بيشتر، شيعه را سرزنش مى كرد. فقط او ساكت بود. وقتى سخن قاضى القضات تمام شد، آن عالم مصرى گفت: چند سال پيش در مسجد جامع طولون به كلاس حديث مى رفتم. فلان فقيه، حديث مى گفت. سخن از شمائل (حضرت) مهدى«عليه السّلام» به ميان آمد. بحث و اختلاف نظر بالا گرفت. ناگهان همه ساكت شدند. زيرا جوانى را به همان شكل و شمايل در حال ايستاده ديدند در حالى كه قدرت نگاه كردن به او را نداشتند. 
وقتى سخن آن عالم عرب مصرى به اينجا رسيد، ساكت شد. من ديدم اهل مجلس همگى ساكت شده اند و چشم ها به زمين دوخته شده و عرق از پيشانى ها جارى است. ازديدن اين وضع تعجب كردم. ناگهان جوانى را ديدم كه رو به قبله در ميان مجلس نشسته است. به مجرد ديدن ايشان حالم دگرگون شد. توان ديدن چهره مبارك ايشان را نداشتم. مانند ديگر حاضرين در جلسه بى حس و بى حركت شدم. حدود پانزده دقيقه همه در همين حال بوديم و بعد كم كم به خود آمديم. هر كس زودتر به حال طبيعى برمى گشت بلند مى شد و مى رفت. تا آنكه همه ى جمعيت به تدريج و بدون خداحافظى رفتند. من آن شب تا صبح هم شاد بودم و هم غمگين، شاد بودم براى آنكه امام زمانم را ملاقات كرده بودم و غمگين بودم به خاطر آنكه نتوانستم يك بار ديگر بر آن جمال نورانى نگاه كنم و چهره مباركش را دقيق به ذهن بسپارم. فرداى آن روز به كلاس درس رفتم. ملاعبدالرحيم مرا به كتابخانه خود خواست و در آنجا تنها نشستيم. ايشان گفت ديدى ديروز چه شد؟ حضرت قائم آل محمد«صلى اللَّه عليه و آله» تشريف آوردند و چنان تصرفى در اهل مجلس نمودند كه قدرت سخن گفتن و نگاه كردن را از آنها گرفته و همگى شرمنده و پريشان شدند و بدون خداحافظى رفتند. 
روز بعد پزشك مخصوص سردار محمدعلم خان را ديدم. او نيز گفت: چشم ما از اين كرامت روشن باد! سردار محمدعلم خان هم از مذهب خود سست شده و چيزى نمانده كه او را شيعه كنم!
چند روز بعد پسر قاضى القضات را ديدم. او به من گفت كه پدرم تو را مى خواهد. هر چه عذر آوردم كه نروم، نپذيرفت ناچار با او نزد قاضى القضات رفتم. در مجلس او جمعى از علماى اهل سنت و همان عالم مصرى و افرادى ديگر حضور داشتند. بعد از سلام واحوال پرسى با قاضى القضات او در باره مجلس چند روز پيش از من پرسيد . من تقيه كردم و گفتم: من چيزى نديده ام. غير از سكوت اهل مجلس و پراكنده شدن بدون خداحافظى اهل مجلس متوجه مطلب ديگرى نشدم. آنهايى كه در آنجا بودند گفتند: اين مرد دروغ مى گويد چطور مى شود كه در يك مجلس در روز روشن همه حاضرين ببينند و اين آقا نبيند؟ قاضى القضات گفت: دروغ نمى گويد، شايد آن حضرت فقط خود را براى منكرين وجودش جلوه گر ساخته باشد تا موجب رفع انكار آنها شود و چون مردم فارسى زبان اين نواحى (از جمله اين مرد) پدرانشان شيعه بوده اند و از عقايد شيعه اعتقاد كمى به وجود امام عصر«عليه السّلام» براى آنها باقى مانده است، اين مرد هم نديده باشد. اهل مجلس نيز با اكراه و سختى و بعضى بدون اكراه سخن قاضى القضات را تصديق كردند و حتى بعضى مطلب او را تحسين نمودند.(1)




..............................................................



1) اقتباس از بركات حضرت ولى عصر (ع)، ص 73، به نقل از عبقرى الحسان، ج 2، ص 76



امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : مطالب وفایل های مذهبی , مذهبی , داستان و ادبیاتی , داستان مذهبی , حکایات ,

تاریخ : پنجشنبه 17 بهمن 1392 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 164

سـيـد حمودبن سيد حسون بغدادي 



حاج شيخ عبدالحسين بغدادى فرمود: سـيـد حمودبن سيد حسون بغدادى، از اخيار و رفقاى ايشان و در كمال تدين و عفت نفس و بلند نـظـر، بـود و بـا آن كـه مـبتلا به شعار صالحين، يعنى فقر بود، با اين حال جهت تشرف به خدمت حـضرت ولى عصر ارواحنا فداه تصميم گرفت كه چهل شب جمعه به زيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام از بغداد به كربلا برود.

به همين جهت حيوانى را براى اين امر خريدارى نموده و متحمل مخارج آن گرديده بود و خيلى وقـتهـا مىشد كه بيشتر از يك قمرى نداشته، ولى به زاد توكل و توشه توسل بيرون مىآمد.

حق تـعـالى چنان محبت آن بزرگوار را در قلوب مردم انداخته بود كه اهل محموديه، كه اغلب ايشان اهل سنت و جماعتند، هميشه به انتظار آمدن ايشان بوده، و ديده به راه، به مجرد ورودش، گرد او جمع مىشدند و وى را تكريم نموده، آب و غذا براى خودش و علوفه براى مركبش مهيا مىكردند.

اهل اسكندريه كه همگى، سنيان متعصب مىباشند هم به اين شكل با ايشان، برخورد مىكردند.

زمـانـى كه يك چله آن بزرگوار به اتمام رسيد، در آخر، مردد شد كه اين شب، شب چهلم است يا شب سى و نهم، و آن شب مصادف با زيارت مخصوصه اميرالمؤمنين عليه السلام بود.

وارد نـجف اشرف شده و شب چهارشنبه با جمعى از رفقا به مسجد سهله مشرف گرديد، تا آن كه روز چهارشنبه به سمت كربلا روانه شود.

اعمال مسجد سهله را بجا آورده با جماعتى به مسجد صعصعه مشرف شدند. در آن جا دو ركعت نماز گذاردند و مشغول خواندن دعاى نوشته شده بر تابلو شدند. رفقاى او به سجده رفتند و سيد دعاى سجده را براى ايشان خواند.

بعد هم خودش به سجده رفـت و بـه رفقا گفت: شما دعاى سجده را براى من بخوانيد.

آنها چون سواد نداشتند و خط روى سنگ هم ناخوانا بود، نتوانستند درست بخوانند.

جناب سيد كه قدرى تند مزاج بود، برآشفت و به رفقا تندى كرد و گفت: اين چه وضعى است؟ نـاگـهـان شعاع انوار كبريايى و لمعات جمال الهى در و ديوار مسجد را چون وادى مقدس طور و ذى طـوى پر نور و ضياء كرد.

نداى روح افزاى امام، چون نداى رب رحيم با موسى كليم، به گوش سـيـد و رفـقايش رسيد كه فرمود: ولدى حمود انا اتمم لك الدعاء (فرزندم حمود من دعا را برايت مـىخـوانـم) و شروع به قرائت دعاى سجده نمود.

در آن حال در و ديوار مسجد به همراه او قرائت مـىكـردنـد و تـمام مؤمنين حاضر اين انوار و اسرار و قرائت اذكار را مىشنيدند ولكن، شخص را نمىديدند.

سـيـد بزرگوار مىخواست سر از سجده بردارد و به دامان آن مسجود ملائكه دست توسل برآورد، ولـى عـقـل او را منع كرد و فرمايش امام را، كه تمام كردن دعا بود، به خاطر آورد.

خلاصه به هزار آرزو و انـتـظـار، سر از سجده بلند كرد.

در اين وقت جمال دل آراى آن امام مهربان را ديد كه تمام مسجد را مثل چراغى كه نورش به آسمان مىرفت، نور افشانى مىكند.

آن حضرت، با زبان گهربار خـود به سيد فرمود: شكر اللّه سعيك؛ (خدا قبول كند).

اشاره به اين كه، اين عمل عظيم و مداومت بر زيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام از تو قبول باد و به مقصود خود نايل گشتى .

اين مطلب را فرمود و غايب شد و آن نور هم ناپديد گشت .

افـرادى كـه هـمـراه سـيد بودند، دوان دوان به اطراف و اكناف رفتند، ولى هر جاى صحرا را نگاه كردند هيچ اثرى نيافتند.

عدهاى در مسجد سهله بودند، از جمله شيخ محمدحسين كاظمى(ره)، مصنف كتاب هداية الانام ايشان همان جا انوارى را از مسجد صعصعه ديدند.

همگى بيرون دويدند و ديدند كه مؤمنين سراسيمه به دنبال آن ماه تابان مىدوند، لذا لباسهاى سيد را براى تبرك قطعه قطعه كردند و بردند، مگر قباى ايشان كه بجاى ماند.

به همين جهت، سيدحمود زيارت شب جمعه كربلا را ترك نكرد و بر آن مواظبت داشت . تا زماني که وفات يافت. 



منبع:

كتاب العبقرى الحسان که داراى پنج بخش است كه جلد اول آن سه بخش و جلد دوم دو بخش است. مطالب ارائه شده مربوط به جلد اول، بخش دوم (المسك الاذفر) و جـلـد دوم، بـخـش اول (الـيـاقوت الاحمر) مىباشد. 



امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : مطالب وفایل های مذهبی , مذهبی , داستان و ادبیاتی , داستان مذهبی , حکایات ,

تاریخ : پنجشنبه 17 بهمن 1392 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 174

سيدبن طاووس رحمه الله 

سيدبن طاووس رحمه الله 
عنايات امام عصر ارواحنافداه به سيدبن طاووس رحمه الله [589-664ه. ق ]



از ميان علماى عصر غيبت كبرى، كمتر عالمى از لحاظ جلالت قدر و عظمت مقامات معنوى به پايه سيدبن طاووس قدس سره مى رسد كه واسطه او با امام عصر خويش بسيار خصوصى و داراى اسرار بسيارى بوده است(1) ؛ شخصيتى كه آنقدر به امام عصرعليه السلام خويش قرب روحى و معنوى پيدا كرد كه امام زمان عليه السلام او را فرزند خويش ناميد.(2) وى داراى مكاشفات، مشاهدات و رؤياهاى صادقه و تشرفات بسيارى بوده كه هر يك از آنها بازگو كننده مقام معنوى آن عالم بزرگوار است كه به وضوح مى توان عنايات امام عصر ارواحنافداه را به اين شخصيت معنوى مشاهده نمود؛ از آن جمله قضيه زير است كه خود صداى دلرباى امام عصر خويش را شنيده است كه آن عزيز دست به دعا بلند كرده و براى شيعيان به درگاه خداى تعالى دعا نموده است ؛ خود در اين باره مى گويد: 



در يك سحرگاه در سرداب مطهر از حضرت صاحب الامرارواحنافداه اين مناجات را شنيدم كه مى فرمود: خدايا شيعيان ما را از شعاع نور ما و بقيه طينت ما خلق كرده اى ؛ آنها گناهان بسيارى با اتكا بر محبت ما و ولايت ما كرده اند ؛ اگر گناهان آنها گناهانى است كه در ارتباط با تو است، از آنها درگذر كه ما را راضى كرده اى و آنچه از گناهان آنها، در ارتباط با خودشان و مردم است، خودت بين آنها را اصلاح كن و از خمسى كه حق ما است به آنها بده تا راضى شوند و آنها را از آتش جهنم نجات بده و آنها را با دشمنان ما در سخط خود جمع نفرما.(3)



آن عارف كامل در فرازى از كتاب ارجمند مهج الدعوات، پيرامون لطفى ديگر از امام عصر خويش مى فرمايد: 



در شب چهارشنبه، سيزدهم ذى قعده، سال 638 در سامرا بودم. سحرگاهان صداى آخرين امام معصوم، حضرت قائم عليه السلام را شنيدم كه براى دوستانش دعا مى كرد و عرضه مى داشت:... خداوندا، آنها را در روزگار سرافرازى، سلطنت و چيرگى دولت ما، به زندگى بازگردان .(4)









...................................................



پي نوشتها :



1) محدث نورى در مستدرك الوسائل در اين باره يم گويد:«از برخى فرازهاى كتاب ابن طاووس خصوصاً كشف المحجه ايشان ظاهر مى شود كه باب ملاقات وى با حضرت ولى عصرصلوات الله عليه باز بوده»؛ مستدرك، ج 3، ص 499.



2) تشرف «اسماعيل هرقلى»؛ بحارالانوار، ج 52، صص 61-64.



3) نجم الثاقب، ص 296.



4) مهج الدعوات، ص 368.



امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : مطالب وفایل های مذهبی , مذهبی , داستان و ادبیاتی , داستان مذهبی , حکایات ,

تاریخ : پنجشنبه 17 بهمن 1392 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 143

چرا دعاي فرج را نمي خواني؟ 


ابوالحسن بن ابي البغل كاتب مي گويد:

از طرف " ابي منصور بن صالحان" مسئول انجام كاري شدم. اما در طي انجام مسئوليت قصوري از من سر زد، آنچنان كه او بسيار خشمگين شد، و من از ترس، متواري و مخفي شدم و او در جستجوي من بود. 

در يكي از شبهاي جمعه به طرف مقابر قريش- مرقد امام كاظم (ع) و امام جواد(ع)- براي عبادت و دعا رفتم. آن شب هوا باراني و طوفاني بود. به خادم حرم مطهر كه " ابا جعفر" نام داشت گفتم: درهاي حرم مطهر را ببند تا من بتوانم در خلوت مشغول دعا و راز و نياز باشم. زيرا بر جان خود ايمن نيستم، و ممكن است كسي قصد سويي نسبت به من داشته باشد. 

او نيز قبول كرد و درها را بست. 

نيمه شب ، در حالي كه باد و باران همچنان ادامه داشت و هيچ كس در آنجا نبود، مشغول دعا و زيارت و نماز بودم كه ناگاه صداي پايي از طرف قبر شريف امام موسي بن جعفر (ع) به گوشم رسيد. 

مردي را ديدم كه مشغول زيارت حضرت امام كاظم(ع) است. او ابتدا بر حضرت آدم(ع) و انبياء عظام(ع) درود فرستاد، آنگاه يك يك ائمه معصومين (ع) را مورد خطاب و سلام قرار داد تا به امام دوازدهم حجت بن الحسن (ع) رسيد اما نام ايشان را ذكر نكرد.

من تعجب كردم و با خود گفتم: شايد نام حضرت را فراموش كرد، يا امام (ع) را نمي شناسد، و يا اصلاً به امامت ايشان اعتقاد ندارد و مذهب ديگري دارد. 

وقتي زيارتش به پايان رسيد دو ركعت نماز خواند و متوجه قبر مطهر امام جواد(ع) شد، و به همان ترتيب مشغول زيارت و سلام شد و دو ركعت نماز خواند. 

من ترسيدم، زيرا او را نمي شناختم، او جواني بود در هيئت مردي كامل و پيراهني سفيد بر تن و عمامه اي بر سر داشت كه انتهاي آن را از زير گلو گذرانده بود، همچنين شالي به كمر بسته و عبايي بر دوش انداخته بود، پس از نماز به من فرمود:

اي ابوالحسن بن ابي البغل! با دعاي فرج چقدر آشنايي ؟

گفتم: آقاي من! كدام دعا؟

فرمود: دو ركعت نماز بخوان و بگو:

" يا مَن اَظهَر الجَميل وَ سَتَرالقَبيح، يا مَن لَم يؤاخَذ بِالجَريرَةِ وَ لَم يهتِكِ السِتر ، يا عَظيم المَنِّ ، يا كرَيم الصَّفح يا حَسنِ التَّجاوُز، يا واسِعَ المَغفِرةِ، يا باسِطَ اليدينِ بِالرَحمَة، يا مُنتَهي كُلِ نَجوي، وَ ياغايةِ كُل شَكوي، يا عَونِ كُلِ مُستَعينٍ، يا مُبتَدِئاَ بِالنِعَم قَبلَ استِحقاقِها.

سپس بگو: 

يا رَبّاهُ ( ده مرتبه) يا سَيداهُ( ده مرتبه) يا مَولاه( ده مرتبه ) يا غايتاه( ده مرتبه) يا مُنتَهي غايةِ رَغبَتاه( ده مرتبه) اَسأَلُكَ بِحَقّ هذِهِ الأَسماءِ وَ بِحَقِّ محمّد وَ آلِهِ الطاهِرينَ عَليهِمُ السَّلام اِلاّ ما كَشَفتَ كَربي وَ نَفَّستَ هَمّي وَ فَرَّجتَ غَمّي وَ اَصلَحتَ حالي .

پس هر حاجتي كه داري از خداوند مسئلت نما. پس از آن گونه راست صورتت را بر زمين بگذار و صد بار بگو:" ادركني" [ و پس از صد بار اين ذكر را] بسيار تكرار كن.

سپس به اندازه يك نفس بگو" الغوث الغوث الغوث..."

آنگاه سر از سجده بردار كه ان شاءالله خداوند حاجتت را برآورده خواهد نمود. "

وقتي من مشغول نماز و دعا شدم، آن شخص خارج شد. بعد از اين كه نماز و دعايم به پايان رسيد به طرف ابوجعفر خادم رفتم تا بپرسم اين مرد كه بود؟ و چگونه وارد حرم مطهر شده بود؟

وقتي درها را بررسي نمودم ديدم همه درها را بسته و قفل زده بودند. بسيار تعجب كردم، و با خود گفتم: شايد اينجا در ديگري دارد كه من نمي دانم. پيش ابوجعفر رفتم. او داشت از داخل اتاقي كه به عنوان انبار روغن چراغ از آن استفاده مي كردند، بيرون مي آمد، فوراً به او گفتم: اين مرد كه بود؟ چطور توانسته بود داخل حرم شود؟

ابوجعفر گفت: همانطور كه مي بيني درها بسته و قفل زده هستند، من هم كه آن را باز نكرده ام. 

من آنچه را كه ديده بودم براي او تعريف كردم.

گفت: او مولايمان صاحب الزمان (ع) است، من بارها ايشان را وقتي حرم خالي است- مثل امشب - ديده ام.

از اين كه چه موقعيتي را از دست داده بودم، خيلي ناراحت شدم. وقتي فجر دميد از حرم خارج شدم. به طرف محله" كرخ" رفتم، در اين مدت آنجا مخفي شده بودم. هنگامي كه خورشيد دميد، عده اي از مامورين صالحان با اصرار از دوستانم سراغ مرا گرفتند، و با خواهش بسيار مي خواستند كه مرا ملاقات كنند. 

آنها نامه اي هم با خود داشتند كه در آن صالحان نوشته بود كه مرا بخشيده و امان داده است. 

آنگاه با يكي از دوستان مورد اعتمادم از مخفي گاه خودم خارج شده و با ابي منصور ملاقات كردم. وقتي مرا ديد به پا خاست و بسيار مرا مورد احترام خود قرارداد، و چنان رفتار خوبي از خود نشان داد كه تا حال از او چنين رفتاري را نديده بودم. آنگاه گفت: آيا آن قدر ناراحت شده بودي كه از من به صاحب الزّمان (ع) شكايت كردي؟

گفتم: من فقط درخواستي ساده و دعايي معمولي كردم.

گفت: چه مي گويي؟ ديشب( شب جمعه) بدون مقدمه مولايم صاحب الزمان (ع) را در خواب ديدم، ايشان به من دستور دادند تا با تو به لطف رفتار كنم، و از اين ستمي كه برتو كرده بودم مرا مورد مؤاخذه قرار دادند. 

گفتم: لا اله الا الله ! گواهي مي دهم كه خاندان رسالت و ائمه معصومين (ع) نه تنها بر حق اند ، بلكه خود منتهي درجه حقيقت هستند. من نيز مولايمان (ع) را بدون مقدمه در بيداري ديدم، و به من چنين و چنان فرمودند. و آنچه را كه ديده بودم كاملاً شرح دادم.

او از اين داستان بسيار تعجب كرد. پس از آن از ابي منصور بن صالحان كارهاي شايسته و بزرگي به سبب اين رويداد انجام پذيرفت



امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : مطالب وفایل های مذهبی , مذهبی , داستان و ادبیاتی , داستان مذهبی , حکایات ,

تاریخ : پنجشنبه 17 بهمن 1392 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 171

ديدار يار غائب 


در ايام تحصيل علوم دينى و فقه اهل بيت عليهم السلام، در نجف اشرف، شوق زيادى جهت ديدارجمال مولايمان بقية الله الاعظم عجل الله تعالى فرجه داشتم با خود عهد كردم چهل شب چهارشنبه پياده به مسجد سهله بروم، به اين نيت كه جمال آقا صاحب الامرعليه السلام را زيارت كنم و به اين فوز بزرگ نايل شوم. 

تا 35 يا 36 شب چهارشنبه ادامه دادم. تصادفا در يك شب چهارشنبه ، رفتنم از نجف به تاخير افتاد و هوا ابرى و بارانى بود. نزديك شب وحشت و ترس وجود مرا فرا گرفت مخصوصا از زيادى قطاع الطريق و دزدها، ناگهان صداى پايى را از پشت سر شنيدم كه بيشتر موجب ترس و وحشتم گرديد. برگشتم به عقب، سيد عربى را با لباس اهل باديه ديدم، نزديك من آمد و با زبان فصيح گفت: اى سيد! سلام عليكم. 

ترس و وحشت به كلى از وجودم رفت و اطمينان و سكون نفس پيدا كردم . تعجب آور بود كه چگونه اين شخص در تاريكى شديد، متوجه سيادت من شد و در آن حال من از اين مطلب غافل بودم. به هر حال سخن مى گفتيم و مى رفتيم . سيد عرب از من سؤال كرد: قصد كجا دارى؟ 

گفتم: مسجد سهله. 

فرمود: به چه جهت؟ 

گفتم: به قصد تشرف و زيارت ولى عصرعليه السلام. 

مقدارى كه رفتيم ، به مسجد زيد بن صوحان كه مسجد كوچكى است نزديك مسجد سهله رسيديم داخل مسجد شده و نماز خوانديم و بعد از دعايى كه سيد خواند كه، مثل آن بود كه ديوار و سنگها با ايشان آن دعا را مى خواندند، احساس انقلابى عجيب در خود نمودم كه از وصف آن عاجزم. 

بعد از دعا سيد فرمود: سيد تو گرسنه اى، خوب است شام بخورى. 

پس سفره اى را كه زير عبا داشت بيرون آورد و درآن سه قرص نان و دو يا سه خيار سبز تازه بود. مثل اين كه تازه از باغ چيده شده بود . و آن وقت چله زمستان وفصل سرماى شديد بود و من متوجه نشدم كه اين آقا اين خيارهاي تازه سبز را در اين فصل زمستان از كجا آورده؟ به هر حال طبق دستور آقا شام خوردم. 

سپس فرمود: بلند شو تا به مسجد سهله برويم. 

داخل مسجد شديم ، آقا مشغول اعمال وارده درمقامات شد و من هم به متابعت آن حضرت انجام وظيفه مى كردم و بدون اختيار نماز مغرب و عشاء را به آقا اقتدا كردم و متوجه نبودم كه اين آقا كيست؟ 

بعد از آن كه اعمال تمام شد، آن بزرگوار فرمود: 

اى سيد آيا مثل ديگران بعد از اعمال مسجد سهله به مسجد كوفه مى روى يا در همين جا مى مانى؟ 

گفتم: مى مانم و سپس در وسط مسجد در مقام امام صادق عليه السلام نشستيم. 

به سيد گفتم: آيا چاى يا قهوه يا دخانيات ميل دارى آماده كنم؟ 

در جواب، كلام جامعى را فرمود: اين امور از زوايد زندگى است كه ما از آن دوريم. 

اين كلام در اعماق وجودم اثر گذاشت به نحوى كه هرگاه يادم مى آيد اركان وجودم مى لرزد. به هر حال مجلس نزديك دو ساعت طول كشيد و در اين مدت مطالبى رد و بدل شد كه به بعضى از آنها اشاره مى كنم. 

1. در رابطه با استخاره سخن به ميان آمد. سيد عرب فرمود: 

اى سيد با تسبيح به چه نحو استخاره مى كنى؟ 

گفتم: سه مرتبه صلوات مى فرستم و سه مرتبه مى گويم: «استخير الله برحمتة خيرة فى عافية » پس قبضه اى از تسبيح را گرفته مى شمارم، اگر دو تا بماند بد است و اگر يكى ماند خوب است. 

فرمود: اين استخاره، دنباله اي دارد كه به شما نرسيده و آن اين است كه هرگاه يكى باقى ماند فورا حكم به خوبى استخاره ندهيد بلكه دوباره بر ترك عمل، استخاره كنيد اگر زوج آمد كشف مى شود استخاره اول خوب است اما اگر يكى آمد كشف مى شود كه استخاره اول ميانه است. 

به حسب قواعد علميه مى بايست دليل بخواهيم و آقا جواب دهد به جاى دقيق و باريكى رسيديم پس به مجرد اين قول تسليم شدم و در عين حال متوجه نبودم كه اين آقا كيست. 

2. از جمله مطالب در اين جلسه تاكيد سيد عرب بر تلاوت و قرائت اين سوره ها بعد از نمازهاى واجب بود. بعد ازنماز صبح سوره ياسين و بعد از نماز ظهر سوره نباء بعد از نمازعصر سوره نوح و بعد از مغرب سوره واقعه و بعد از نماز عشاء سوره ملك. 

3. ديگر اين كه تاكيد فرمودند: بر دو ركعت نماز بين مغرب و عشاء كه در ركعت اول بعد از حمد هر سوره اى خواستى مى خوانى و در ركعت دوم بعد از حمد سوره واقعه را مى خوانى و فرمود: اين نماز كفايت مى كند از خواندن سوره واقعه بعد از نماز مغرب، چنانكه گذشت. 

4. تاكيد فرمود كه: بعد از نمازهاى پنجگانه اين دعا رابخوان: 

«اللهم سرحنى عن الهموم و الغموم و وحشة الصدر و وسوسة الشيطان برحمتك يا ارحم الراحمين ». 

5. و ديگر بر خواندن اين دعا بعد از ذكر ركوع درنمازهاى يوميه خصوصا ركعت آخر تاكيد كردند: 

«اللهم صل على محمد و آل محمد و ترحم على عجزنا و اغثنا بحقهم ». 

6. در تعريف و تمجيد از شرايع الاسلام مرحوم محقق حلى فرمود: 

تمام آن مطابق با واقع است مگر كمى از مسايل آن. 

7. تاكيد بر خواندن قرآن و هديه كردن ثواب آن، براى شيعيانى كه وارثى ندارند يا دارند ، ولكن يادي از آنها نمى كنند. 

8. تحت الحنك را از زير حنك دور دادن و سر آن را درعمامه قرار دادن چنانكه علماى عرب به همين نحو عمل مى كنند و فرمود: در شرع اين چنين رسيده است. 

9. تاكيد بر زيارت سيد الشهدا عليه السلام. 

10. دعا در حق من و فرمود: قرار دهد خدا تو را از خدمتگزاران شرع. 

11. پرسيدم: نمى دانم آيا عاقبت كارم خير است و آيا من نزد صاحب شرع مقدس رو سفيدم؟ 

فرمود: عاقبت تو خير و سعيت مشكور و روسفيدى. 

گفتم: نمى دانم آيا پدر و مادر و اساتيد و ذوى الحقوق از من راضى هستند يا نه؟ 

فرمود: تمام آنها از تو راضى اند و درباره ات دعا مى كنند. 

استدعاى دعا كردم براى خودم كه موفق باشم براى تاليف و تصنيف. 

دعا فرمودند. 

پس از اين گفتگو به خاطرحاجتى خواستم از مسجد بيرون روم ، آمدم كنار حوض كه در وسط راه قبل از خارج شدن از مسجد قرار دارد ، به ذهنم رسيد چه شبى بود واين سيد عرب كيست كه اين همه با فضيلت است؟ شايد همان مقصود و معشوقم باشد تا به ذهنم اين فكر خطور كرد، مضطرب برگشتم و آن آقا را نديدم و كسى هم در مسجد نبود. يقين پيدا كردم كه آقا را زيارت كردم و غافل بودم، مشغول گريه شدم و همچون ديوانه اطراف مسجد گريه مى كردم تا صبح شد، چون عاشقى كه بعد از وصال مبتلا به هجران شود. 

اين بود اجمالى از تفصيل، كه هر وقت آن شب يادم مى آيد بهت زده مى شوم. 





امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : مطالب وفایل های مذهبی , مذهبی , داستان و ادبیاتی , داستان مذهبی , حکایات ,

تاریخ : پنجشنبه 17 بهمن 1392 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 153

مطالب گذشته
» اگر کسی ادعا کند با دلایل عقلی وجود خدا را رد می کند باید چه جوابی به او داد؟ »» سه شنبه 08 آذر 1401
» گریتینگ »» شنبه 14 اردیبهشت 1398
» کتاب یک چمدان خاطره »» چهارشنبه 28 فروردین 1398
» ۵ ترفند ساده برای تمیز کردن سینک ظرفشویی »» دوشنبه 07 آبان 1397
» ضرورت طراحی سایت حرفه ای »» شنبه 07 مرداد 1396
» مزایا و معایب طراحی سایت پارالاکس »» دوشنبه 26 تیر 1396
» اربعین »» شنبه 29 آبان 1395
» درازگودال ماریانا »» شنبه 29 آبان 1395
» آدانسونیا یا بائوباب »» شنبه 29 آبان 1395
» یون--سدیم »» شنبه 29 آبان 1395
» محمد بن موسی خوارزمی »» شنبه 29 آبان 1395
» دانلود Internet Download Manager 6.26 – نرم افزار دانلود منیجر IDM »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» دانلود انیمیشن 6 ابر قهرمان دوبله فارسی با کیفیت عالیbig hero 6 2014 »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» دانلود انیمیشن زندگی پنهان حیوانات The Secret Life of Pets 2016 با دوبله فارسی و لینک مستقیم »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» دانلود فیلم بارکد با کیفیت اورجینال و لینک مستقیم »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» فیلم بادیگارد با کیفیت 1080p و لینک مستقیم-nava1.rzb.ir »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» دانلود انیمیشن رودنسیا و دندون شازده خانم با دوبله فارسی و کیفیت Rodencia and the Princess’ Tooth -HD »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» 10 تاثیر مضر مواد مخدر بر بدن »» جمعه 22 آبان 1394
» وظایف قوه قضائیه چیست؟ درباره ی قوه ی قضاییه »» جمعه 22 آبان 1394
» درباره ی شرکت پست »» جمعه 22 آبان 1394
» انواع تقویم( -تقویم قمری-تقویم قمری شمسی-تقویم شمسی-تقویم جولیوسی-تقویم گرگوری--تقویم خورشیدی خیام:) »» جمعه 22 آبان 1394
» ویژگی رفتاری زنبور ها-زنبورها »» جمعه 22 آبان 1394
» موضوع تاثیر رسانه بر روی زندگی مردم »» جمعه 22 آبان 1394
» سيّد محمدحسن طباطبائي ميرجهاني(2) »» جمعه 08 آبان 1394
» سيّد محمدحسن طباطبائي ميرجهاني(1) »» جمعه 08 آبان 1394
» امامت ، از اصول مذهب(سوال وجواب) »» جمعه 08 آبان 1394
» ائمه و پيشوايان اسلام »» جمعه 08 آبان 1394
» امامت در باطن اعمال »» جمعه 08 آبان 1394
» فرق ميان نبى و امام »» جمعه 08 آبان 1394
» امامت در بيان معارف الهيّه »» جمعه 08 آبان 1394
» قصه هاى زندگى فاطمه عليها السلام »» دوشنبه 03 فروردین 1394
» داستانهاى ما »» جمعه 29 اسفند 1393
» داستان های زیبا2 »» پنجشنبه 28 اسفند 1393
» داستان های زیبای 2 »» چهارشنبه 27 اسفند 1393
» داستان های زیبا 1 »» چهارشنبه 27 اسفند 1393
» آمینو اسیدها »» سه شنبه 26 اسفند 1393
» موضوع حالات جوانی »» یکشنبه 24 اسفند 1393
» خلاصه حالات آخرين پيامبر و اشرف مخلوقات و فضایل »» جمعه 03 بهمن 1393
» نامه رهبر معظم انقلاب به جوانان اروپا و آمریکای شمالی »» جمعه 03 بهمن 1393
» زندگانی حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله »» جمعه 03 بهمن 1393
تعداد صفحات : 9 صفحه قبل 1 2 3 4 5 6 7 8 9 صفحه بعد
آمار کاربران

عضو شويد


فراموشی رمز عبور؟

عضويت سريع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
سخنی از بهشت
آیه قرآن
آیه قرآن
ذکر روزهای هفته
ذکر روزهای هفته
جنگ دفاع مقدس
جنگ دفاع مقدس
وصیت شهدا
وصیت شهدا
مهدویت امام زمان (عج)
مهدویت امام زمان (عج)
مطالب محبوب
سخنی از صدق وصفا بازدید : 467
ديان و مذاهب هند بازدید : 459
فیض کا شانی بازدید : 447
امام علی (ع) بازدید : 437
اربعین بازدید : 427
امام شناسی بازدید : 419
آداب سخن گفتن بازدید : 413
) دعاى گنج العرش بازدید : 407
نظر سنجي
چند صلوات برای ظهور امام زمان می فرستید؟
کدامین مطالب را می پسندید؟
نظرتان در مورد سایت چیست؟

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به نوای معطر الهی مي باشد.

جدید ترین موزیک های روز



طراح و مترجم قالب

طراح قالب

جدیدترین مطالب روز

فیلم روز

نوای معطر الهی