وبلاگicon
وبلاگکد ماوس

نوای معطر الهی
پسرم !بيا ... ولي تو مي آيي. مي دانم که مي آيي... خورشيد از سينه ديوار، در حال غروب است. و چه پرتوهاي آشفته اي! هنوز هم بي قراري دختر کوچک، آزارم مي دهد. هنوز هم انديشه کودکان پس از من؛... گ
قالب وبلاگ
درباره ي سايت


اگر قدری شنوا باشیم نوای معطر الهی را می شنویم........................... سایتی مذهبی -داستانی-علمی-نرم افزاری...................................... با نظرات خود ما را یاری دهید.................................................
موضوعات سايت
چهارده معصوم
مطالب وفایل های مذهبی
داستان و ادبیاتی
خبری از زندگی
تفسیری از قرآن
خبری برای آن دنیا
قرآن
معرفی کتاب
پیامبران
سوره ها
کتاب خانه:
سفر مجازی
نرم افزار موبایل
ادیان
گالری تصاویر
مطالب علمی از دنیای علم وهنر
زندگانی بزرگان علم وادب ایران وجهان
المپیاد
رایانه وموبایل
فیلم
نويسندگان
احمد ارسالی: 3
مطالب تصادفي
سوره قرآن
سوره قرآن
دانشنامه عاشورا
دانشنامه عاشورا
اوقات شرعی
اوقات شرعی
امکانات وب




در اين وبلاگ
در كل اينترنت



RSS


POWERED BY
rozblog.COM
پیغام مدیر سایت
سلام دوست من به سایت نوای معطر الهی خوش آمدید لطفا برای استفاده از تمامی امکانات

دانلود فایل , شرکت در انجمن و گفتگو با سایر اعضا در سایت ثبت نام کنید







تصوير
آخرین ارسال های تالار گفتمان
پسرم !بيا 


... ولي تو مي آيي. مي دانم که مي آيي... خورشيد از سينه ديوار، در حال غروب است. و چه پرتوهاي آشفته اي! 
هنوز هم بي قراري دختر کوچک، آزارم مي دهد. هنوز هم انديشه کودکان پس از من؛... گريه هاي بعد از من؛... ناله هاي مظلومانه حيدر... 
امّا نه! چه مي شود کرد؟! ديگر زمان موعود فرا رسيده است. ديوار تصوير اين دو دهه سخت روزگار را، چه واضح، زيبا، گسترده، و چه غريبانه،... نشانم مي دهد! آه! اين روزها عجب دردي در پهلويم پيچيده! بازوانم عجيب تير مي کشد. نگاه مي کنم. به راستي وقتي پدرم، رسول اللَّه اين ديوار را بنا مي کرد؛ روزي که اين خانه را براي من و علي مي ساخت؛ آيا گمان مي کرد؟ اصلاً فکرش را مي کرد که روزگاري قاب ديدگان فاطمه اش، تا آخرين لحظه پرواز، همين باشد؟ همين ديوار ساده امّا مرموز!؟... خوب که خيره مي شوم، تصويرهاي زيادي از آن عبور مي کند. 
همين چند هفته پيش، پشت اين ديوار، چه اتفّاقات بزرگي که نيفتاد! چه حادثه هاي مهيبي که رخ نداد! 
اين سوي ديوار، من بودم و علي و جسد پيغمبر. آن سوي ديوار، مردم بودند و سقيفه. مردم بودند و نسيان. جنازه پيغمبرشان را در دست ما رها کردند. رفتند و خودسرانه و مستکبرانه، ديگران را به جاي ما نشاندند. 
همين چند هفته پيش، همين چند روز قبل، اين سوي ديوار، من بودم و محسن چهارماهه. و آنسو... اوبود و لگد... او بود و آتش... همين چند روز پيش، همين چند ساعت قبل، اين طرف من بودم و گريه هايي بي امان. آن طرف مردم بودند و پيغامي زخم انگيز؛ که: »يا شب عزاداري کن يا روز!...«. 
آرام جانم! با اين همه خوشحالم که کم کم لحظه هاي وداع فرا مي رسد. اين را فضّه بيشتر از هر کسي مي فهمد. و اينک زيباترين لحظات خلوت من و تو. فضّه را صدا مي زنم: »فضّه! ساعتي مرا با خويش تنها بگذار، تا با خداي خود از رنجي که از اين امّت کشيده ام، بگويم. تا از پروردگارم بخواهم بر امّت پدرم رحم کند. فرزندانم را صبري بزرگ عطا فرمايد... و موعود آخرينم، مهدي منتظرم را هر چه زودتر، براي نجات قرآن برساند... فضّه! بعد از ساعتي برگرد. اگر جوابت را ندادم، بدان که خداوند مرا حاجت روا، کرده است... و سلام مرا به مولاي مظلوم علي(ع) برسان!...«. 
اين فرصت را نبايد از دست داد. ثانيه هاي گرانباري است. با تو سخن مي گويم و با تو وصيت مي کنم. حالا بيشتر از هميشه زندگي ام احساست مي کنم. و چه حسّ قشنگي! دوستت دارم. مثل محبّتي که به حسنين... نه! به زينب کوچک؟... نه! به علي؟! نه!... به رسول اللَّه؟!... نه! نه! نه! مثل هيچ کدام. تو را جداي از همه چيز و همه کس،... تو بوي فرداهاي دور از دست، فرداهايي بلند و وسيع،... تو بوي غربت آل اللَّه را در خود داري... 
آه!... به ديوار و روبرو نگاه مي کنم. تصوير آن سوي ديوار آرامم نمي گذارد. يعني کوچه هاي متروک هاشمي؛ دستهاي بسته امير مؤمنان،... غلاف شمشير قنفذ، و حرکت به سوي مسجد. آن هم چه حرکتي! چه مسجدي! کدام علي؟ منبر پدرم بر خويش مي لرزيد، و کوههاي مدينه به ناله درمي آمدند. 
اکنون فضّه مرا با کوله اي از خاطرات پريشان، مقابل اين ديوار پر ماجرا، تنها گذاشته، تا با تو سخن بگويم، با تو، تويي که آمدنت را انبيا الهي مژده داده اند؛ تويي که رسيدنت را تولّد هر نوزادي گواهي مي دهد. 
صدايي نمي شنوي!؟ صداي گريه کودکانه زينب: »فضّه! مي خواهم مادرم را ببينم!« 
- آرام باش؛ عزيز دلم! مادر دارد استراحت مي کند! 
- فضّه! آسمان مدينه به خون نشسته... فضّه! فضاي سهمگيني بر زمين سايه افکنده... مي ترسم. فضّه! غم سنگيني بر دلم نشسته! مي ترسم مادر از خدا، طلب مرگ کرده باشد!... 
و صداي گريه حسنين در ناله هاي زينب کوچک، گم مي شود. آه!... چه دردي به جان پهلويم افتاده... آه... بازوانم... شانه هايم... دستانم... 
انگار تصوير تازه اي بر ديوار نقش بسته. امّا چشمانم کم کم بي سو مي شود. دعا کن، تماشاي اين آخرين تصاوير را تاب بياورم. دو کودک... نه. نه... دو مرد زخمي به طرف مسجد مي دوند: »پدر!... پدر!... به خانه بيا! مادر!... ما...در« تو مي آيي. 
مي دانم که مي آيي. بوي سبز حضورت پيش از خلقت ما، در آفرينش پيچيده بود. تو مي آيي و انتقام بي پناهي عشق را مي گيري!... اکنون فرشتگان را از عالم بالا به استقبالم فرستاده اند. عطر عروج در اتاق کوچکم جاري مي شود و تصاوير مانده بر ديوار،... کم کم تار مي گردد. صداي گامهاي لرزان علي در دل کوچه مي پيچد. و فريادهاي شيوني که حادثه را احساس کرده اند. 
روزنه اي رو به ملکوت، باز هم ميعادگاه جبرئيل مي شود. ولي اين مرتبه، اين جبرئيل نيست که بالهاي گسترده و کرّوبي اش را بر سرم پهن مي کند. اين بار فرشته اي مي رسد که چند هفته پيش نيز، به اين خانه مشرّف شده بود. فرشته اي که تنها نزول کرد و با پدرم عروج يافت. اکنون نيز آمده است، و چه آمدني! از سقف، او مي رسد و از در علي سرآسيمه. فضّه در را گشوده است!... خداي من!... ديوار روبه رو چقدر کمرنگ مي شود. تصوير تار نيمه شب ها، من و علي و حسين پشت در خانه انصار،... تقاضاي بيعت، انکار مردم: »دير آمده ايد. ما با ابوبکر بيعت کرده ايم!!« و گريه هاي شبانه علي... همه چيز بي رنگ مي شود. به بي رنگي تابوتي که فضّه از آن سخن گفته بود. به بي رنگي مزاري که علي برايم خواهد ساخت... علي!... چه لرزش عجيبي در بازوانش افتاده!... آه!... چقدر پير مي شود!... 
درست مثل روزي که سلمان را به دنبال من فرستاد. روزي که سلمان خود را بر زمين انداخت و ملتمسانه اشک ريخت: »خانم! علي فرموده به خانه برگرديد و در حقّ اين مردم گستاخ، نفرين نکنيد!« 
گفتم: »سلمان! اينان قصد جان علي را دارند و من در شهادت مولايم علي، طاقت صبر ندارم. صبرم تمام شده بگذار کنار قبر پدرم بر درگاه خدا ناله سر دهم...« سلمان به ناله درآمد: »بي بي! اي دختر پيغمبر(ص)! خواهش مي کنم. علي(ع) فرموده دو طرف مدينه به شيون نشسته. الآن است که زمين اهل خود را در کام مرگ فرو کشد،... نفرين نکنيد!... به خانه برگرديد!... علي فرموده...« 
آه!... چقدر پهلويم تير مي کشد! چه درد شديدي بازوانم را مي فشارد... آه!... چه درد عميقي! 
کم کم تصويرهاي نيم مرده ديوار، محو مي شوند. کمرنگ، بي رنگ... شايد هم اين پلکهاي بي جان من است که کم کم بر هم قفل مي شود. موعود من! اين ديوار را روز رسيدنت، ببوس و بر پاي آن سجده کن! اين ديوار مرز جدايي حقّ و باطل است. اين طرف حقيقت مطلق، غربت سيّدانه محمّدي و آن سو فراموشخانه سقيفه!... 
اين ديوار تکيه گاه هميشه ات خواهد بود. اگر روزي دلت براي من تنگ شد؛ اگر روزگاري دلت هواي مدينه را کرد، پاي همين ديوار، به نمازي عاشقانه بايست. 
محصول اشکهاي شبانه ام! دردي که اينک در جانم پيچيده، مرا بر آن مي دارد که به زخمهاي آينده تو بينديشم. به صورت سيّدانه اي که سالياني دراز، از غيبتي غريبانه سيلي خواهد خورد. به گونه هاي مقدّسي که از رنج زمانه، به کبودي خواهد نشست. به شانه هاي استواري که زير توفان حوادث مي بايست چون کوههاي مدينه بايستد و کبودي خويش را از عالم مخفي بدارد! به پهلوهاي پر دردي که... آري، سرمايه اميدواران! تمام دردها و ملامتها را به جان کشيدم تا گوشه اي از مظلوميت و بي پناهي تو را در فرداهايي دور، تجربه کرده باشم. تا هرگاه تمام غمهاي عالم بر دلت هجوم آورد؛ پاي اين ديوار، اندکي درنگ نمايي و به ياد آوري که مادر پهلو شکسته ات، چشم به راه آمدنت بوده و هست. تصويرهاي آخرين ديوار محو مي شوند. کمرنگ، بي رنگ... گويي لحظه موعود فرا رسيده. سلام بر تو اي فرشته حقيقت! اي ملک الموت!... پلکهايم سنگين مي شود. و ناگاه سرخي جاويدي بر ديوار مي نشيند. سرخي خون پهلويم. خوني که بر ميخ درشکفته شد. آخرين نگاههاي مادرت بر ديوار حلقه مي شود. پس از روزها خيره ماندن، اکنون راز خون محسن را بر ديوار مي خوانم: »اين الطالب بذحول الانبياء و ابناء الانبياء...«. 
موعود من!... چه آسان بازو گسترده اي!... ديگر دردي حس نمي کنم! چه پرواز دلنشيني! پهلو، بازوان، صورت کبود... همه را در خانه مقابل آن ديوار تار، جا گذاشته ام. گذاشته ام براي مزاري بي نشان!... حالا رها از همه چيز در آسمان گسترده ملکوت، تو را مي خوانم. تو را و فرداي بلندي را که در انتظار توست. فرداي سبز ظهورت را. تو مي آيي. مي دانم که مي آيي. 

محبوبه زارع 


امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : داستان و ادبیاتی , قطعه ی ادبی ,

نمایش این کد فقط در ادامه مطلب برای قرار کد مورد نظر به ویرایش قالب مراجعه کنید
برچسب ها : "ادبیاتی" , "قطعه ی ادبی" ,

مطالب مرتبط
سيّد محمدحسن طباطبائي ميرجهاني(2)
سيّد محمدحسن طباطبائي ميرجهاني(1)
قصه هاى زندگى فاطمه عليها السلام
داستانهاى ما
داستان های زیبا2
داستان های زیبای 2
داستان های زیبا 1
اصحاب فيل
اصحاب كهف
اصحاب اخدود
اصحاب سبت
اصحاب رس
قارون
تيه
انفاق در حال ركوع
جنگ موته
بلال بن رياح (وفات 20 ق )
کشکول شیخ بهائی
خکایات سعدی
دروغ مصلحت آميز به ز راست فتنه برانگيز
با تو بگويم
باز جمعه اي گذشت و حاجتم روا نشد
اي واپسين سپيده!
ايوبي صبور
اي عابر بزرگ
اي تو خورشيد اي و آفتاب سايه نشين
اي ظهور ناگهاني
انتظار
انتظار
انتظار
انتظار
انتظار
انتظار
انتظار
انتظار
انتظار
ان وعد الله حق
خود خودِ عشق
حديث نياز
خانه خيالم پراز ظهور است

تاریخ : جمعه 18 بهمن 1392 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 221

ارسال نظر
کد امنیتی رفرش


مطالب گذشته
» اگر کسی ادعا کند با دلایل عقلی وجود خدا را رد می کند باید چه جوابی به او داد؟ »» سه شنبه 08 آذر 1401
» گریتینگ »» شنبه 14 اردیبهشت 1398
» کتاب یک چمدان خاطره »» چهارشنبه 28 فروردین 1398
» ۵ ترفند ساده برای تمیز کردن سینک ظرفشویی »» دوشنبه 07 آبان 1397
» ضرورت طراحی سایت حرفه ای »» شنبه 07 مرداد 1396
» مزایا و معایب طراحی سایت پارالاکس »» دوشنبه 26 تیر 1396
» اربعین »» شنبه 29 آبان 1395
» درازگودال ماریانا »» شنبه 29 آبان 1395
» آدانسونیا یا بائوباب »» شنبه 29 آبان 1395
» یون--سدیم »» شنبه 29 آبان 1395
» محمد بن موسی خوارزمی »» شنبه 29 آبان 1395
» دانلود Internet Download Manager 6.26 – نرم افزار دانلود منیجر IDM »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» دانلود انیمیشن 6 ابر قهرمان دوبله فارسی با کیفیت عالیbig hero 6 2014 »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» دانلود انیمیشن زندگی پنهان حیوانات The Secret Life of Pets 2016 با دوبله فارسی و لینک مستقیم »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» دانلود فیلم بارکد با کیفیت اورجینال و لینک مستقیم »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» فیلم بادیگارد با کیفیت 1080p و لینک مستقیم-nava1.rzb.ir »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» دانلود انیمیشن رودنسیا و دندون شازده خانم با دوبله فارسی و کیفیت Rodencia and the Princess’ Tooth -HD »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» 10 تاثیر مضر مواد مخدر بر بدن »» جمعه 22 آبان 1394
» وظایف قوه قضائیه چیست؟ درباره ی قوه ی قضاییه »» جمعه 22 آبان 1394
» درباره ی شرکت پست »» جمعه 22 آبان 1394
» انواع تقویم( -تقویم قمری-تقویم قمری شمسی-تقویم شمسی-تقویم جولیوسی-تقویم گرگوری--تقویم خورشیدی خیام:) »» جمعه 22 آبان 1394
» ویژگی رفتاری زنبور ها-زنبورها »» جمعه 22 آبان 1394
» موضوع تاثیر رسانه بر روی زندگی مردم »» جمعه 22 آبان 1394
» سيّد محمدحسن طباطبائي ميرجهاني(2) »» جمعه 08 آبان 1394
» سيّد محمدحسن طباطبائي ميرجهاني(1) »» جمعه 08 آبان 1394
» امامت ، از اصول مذهب(سوال وجواب) »» جمعه 08 آبان 1394
» ائمه و پيشوايان اسلام »» جمعه 08 آبان 1394
» امامت در باطن اعمال »» جمعه 08 آبان 1394
» فرق ميان نبى و امام »» جمعه 08 آبان 1394
» امامت در بيان معارف الهيّه »» جمعه 08 آبان 1394
» قصه هاى زندگى فاطمه عليها السلام »» دوشنبه 03 فروردین 1394
» داستانهاى ما »» جمعه 29 اسفند 1393
» داستان های زیبا2 »» پنجشنبه 28 اسفند 1393
» داستان های زیبای 2 »» چهارشنبه 27 اسفند 1393
» داستان های زیبا 1 »» چهارشنبه 27 اسفند 1393
» آمینو اسیدها »» سه شنبه 26 اسفند 1393
» موضوع حالات جوانی »» یکشنبه 24 اسفند 1393
» خلاصه حالات آخرين پيامبر و اشرف مخلوقات و فضایل »» جمعه 03 بهمن 1393
» نامه رهبر معظم انقلاب به جوانان اروپا و آمریکای شمالی »» جمعه 03 بهمن 1393
» زندگانی حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله »» جمعه 03 بهمن 1393
آمار کاربران

عضو شويد


فراموشی رمز عبور؟

عضويت سريع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
سخنی از بهشت
آیه قرآن
آیه قرآن
ذکر روزهای هفته
ذکر روزهای هفته
جنگ دفاع مقدس
جنگ دفاع مقدس
وصیت شهدا
وصیت شهدا
مهدویت امام زمان (عج)
مهدویت امام زمان (عج)
مطالب محبوب
سخنی از صدق وصفا بازدید : 467
ديان و مذاهب هند بازدید : 459
فیض کا شانی بازدید : 447
امام علی (ع) بازدید : 437
اربعین بازدید : 427
امام شناسی بازدید : 419
آداب سخن گفتن بازدید : 413
) دعاى گنج العرش بازدید : 407
نظر سنجي
چند صلوات برای ظهور امام زمان می فرستید؟
کدامین مطالب را می پسندید؟
نظرتان در مورد سایت چیست؟

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به نوای معطر الهی مي باشد.

جدید ترین موزیک های روز



طراح و مترجم قالب

طراح قالب

جدیدترین مطالب روز

فیلم روز

نوای معطر الهی