وبلاگicon
وبلاگکد ماوس

نوای معطر الهی
 الکساندر گراهام بلاین تلفن عزیز!  امروزه تلفن در تمدن بشر نقش بسیار مهمی دارد. اگر تلفن نباشد ارتباطات قطع شده و نظام اجتماع فرو میپاشد. بانک ها تعطیل می شود و بازار بورس از کار می ا
قالب وبلاگ
درباره ي سايت


اگر قدری شنوا باشیم نوای معطر الهی را می شنویم........................... سایتی مذهبی -داستانی-علمی-نرم افزاری...................................... با نظرات خود ما را یاری دهید.................................................
موضوعات سايت
چهارده معصوم
مطالب وفایل های مذهبی
داستان و ادبیاتی
خبری از زندگی
تفسیری از قرآن
خبری برای آن دنیا
قرآن
معرفی کتاب
پیامبران
سوره ها
کتاب خانه:
سفر مجازی
نرم افزار موبایل
ادیان
گالری تصاویر
مطالب علمی از دنیای علم وهنر
زندگانی بزرگان علم وادب ایران وجهان
المپیاد
رایانه وموبایل
فیلم
نويسندگان
احمد ارسالی: 3
مطالب تصادفي
سوره قرآن
سوره قرآن
دانشنامه عاشورا
دانشنامه عاشورا
اوقات شرعی
اوقات شرعی
امکانات وب




در اين وبلاگ
در كل اينترنت



RSS


POWERED BY
rozblog.COM
پیغام مدیر سایت
سلام دوست من به سایت نوای معطر الهی خوش آمدید لطفا برای استفاده از تمامی امکانات

دانلود فایل , شرکت در انجمن و گفتگو با سایر اعضا در سایت ثبت نام کنید







تصوير
آخرین ارسال های تالار گفتمان

 
الکساندر گراهام بل
این تلفن عزیز!
 
 امروزه تلفن در تمدن بشر نقش بسیار مهمی دارد. اگر تلفن نباشد ارتباطات قطع شده و نظام اجتماع فرو میپاشد. بانک ها تعطیل می شود و بازار بورس از کار می افتد، فرودگاه ها بسته می شوند و قطارها از حرکت باز می مانند و خلاصه سلسله اعصاب جامعه فلج می گردد. اصولاً تصور زندگی بدون تلفن غیر ممکن است ولی اکنون با تمام این حرف ها می خواهیم به روزگاری برویم که تلفن هنوز اختراع نشده بود و تصور یک چنین چیزی در ذهن انسان های آن عصر نمی گنجید. 

الکساندر گراهام بل در سال 1847 میلادی در شهر ادینبورگ به دنیا آمد. ولی در کودکی همراه خانواده اش به آمریکا رفت و در بوستون تحصیلات ابتدایی خود را شروع کرد. بعد از پایان تحصیلات ابتدایی دوباره همراه خانواده اش به زادگاهش یعنی ادینبورگ برگشت و شروع به درس خواندن کرد. پس از اتمام دوره ی تحصیلی خود و گرفتن مدرک، مشغول به تدریس شد. او معلم دانش آموزان استثنایی «کر و لال ها» شده بود و بر اثر تماس با آنها می خواست که با اختراع وسیله ای به کر و لال ها حرف زدن و شنیدن یاد دهد. به همین علت شروع به تحقیق کرد و تمام سرمایه ی زندگی ش را به روی آزمایشات خود گذاشت. بعد از مدتی یکی از بازرگانان ثروتمند که وصف او را شنیده بود، دخترش را نزد او فرستاد تا شاید حرف زدن را یاد بگیرد، او کر و لال مادرزاد بود و به الکساندر قول داد که اگر به دخترش کمک کند تا حرف زدن را یاد بگیرد از نظر مالی او را در رفاه کامل می گذارد. الکساندر هم به پدر او قول داد که اختراعی کند تا دخترش هم حرف بزند و هم بشنود. پدر آن دختر که نامش هوبرد بود سرمایه ی کافی در اختیار الکساندر گذاشت تا او بتواند کارش را انجام دهد. الکساندر برای رسیدن به هدفش کارهایی می کرد که افراد عادی هاج و واج مانده بودند و اختراع او را یک کار احمقانه می دانستند و به او می خندیدند. او گوش داخلی یک جنازه را بیرون آورد و انتهای یک قطعه نی سبک را بر روی پرده حساس آن قرار داد و انتهای دیگری را روی شیشه دودزده ای گذاشت. هنگامی که به پرده ی گوش فریاد می زد، براثر لرزش پرده، قطعه نی به ارتعاش درآمد و نوک آن بر روی شیشه ی دودزده خطوط مارپیچ نامفهومی می کشید. اما الکساندر بعد از مدتی از این پروژه دست برداشت چون نتوانست از آن نتیجه ای بگیرد. چند سال قبل از این ماجرا یک دانشمند آلمانی دستگاهی به نام تلفن اختراع کرده بود ولی اصلاً کاربرد مفیدی نداشت. الکساندر تصمیم گرفت همراه تنها دوستش واتسون اختراع آن دانشمند آلمانی را تکمیل کند. اما وقتی که تصمیم خود را با بقیه ی اقوام و آشنایان از جمله هوبرد که اینک پدرزنش بود در جریان گذاشت او را دیوانه نامیدند و مسخره اش کردند. چرا همه او را مسخره می کردند او می خواست صداها را از سیم عبور دهد، همان چیزی که امروزه ما بارها با آن سر کار داریم و شاید باورمان نشود که روزی تصور آن امری غیرممکن بوده است. او سه سال تمام روی پروژه ی خود کار کرد تا بالاخره از آن نتیجه گرفت. او آن را به شکل نوعی ساز درآورده بود. در آن یک لوله ی فنردار پولادی و یک آهنربا و یک سیم گذاشت و بعد دستیارش را به اتاق دیگری فرستاد و از او خواست تا دستگاه را به کار اندازد. در این هنگام صدایی بلند از آن به گوش رسید. الکساندر فریادی از شادی کشید. ماه ها بود که انتظار چنین صدایی را می کشید. دوباره به اتاق واتسون رفت و از او خواست بار دیگر آن کار را انجام دهد تا خیالش کاملاً راحت شود. بعد از آن ماجرا الکساندر و واتسون تمام سعی خود را کردند تا دستگاه را تکمیل کنند و چند سال بعد الکساندر توانست به آرزوی خود برسد در یکی از روزهای ژانویه سال 1876 میلادی الکساندر دستگاه تلفن خود را آماده ی آزمایش نهایی کرد و فرستنده ی آن را در طبقه ی بالای خانه قرار داد و گیرنده ی آن را در زیرزمین خانه گذاشت و از فرستنده ی خود برای دوستش که در زیر زمین بود پیغامی فرستاد که جمله اش جاویدان شد. او گفت: آقای واتسون! لطفاً بیایید اینجا با شما کار دارم. لحظه ای بعد واتسون به اتاق الکساندر آمد در حالی که از شادی روی پای خود بند نمی شد. و گفت: صدای شما را شنیدم کاملاً واضح بود خوشبختانه دستگاه خیلی خوب کار می کند. الکساندر بعد از آزمایش نهایی، تلفن را به پدرزنش تقدیم کرد. بعد از مدتی نمایشگاهی بین المللی در آن سرزمین برپا شد و الکساندر اختراعش را برای نمایش در آنجا آماده کرد. و داوطلب شرکت در آن نمایشگاه شد اما تا روزهای پایانی نمایشگاه کسی به او و اختراعش اعتنایی نکرد تا اینکه روز پایان نمایشگاه امپراتور و ملکه ی برزیل و همچنین لرد گلوپن که از دانشمندان مشهور انگستان بود به غرفه ی او رفتند. علت آمدن آنها این بود که امپراتور برزیل قبلاً الکساندر را دیده بود و با او آشنایی داشت. امپراتور با دیدن اختراع الکساندر تصمیم گرفت تا آن را آزمایش کند. از این رو الکساندر فرستنده، و گیرنده ی تلفن را به سیم بلندی از این سر نمایشگاه تا انتهای آن به هم وصل کرد و با فرستنده ی خود به امپراتور پیغامی فرستاد. امپراتور در حالی که از شدت هیجان می لرزید گفت: خدای من این سیم حرف می زند بعد از آن کسانی که همراه امپراتور بودند تک تک آن را امتحان کردند. در پایان امپراتور گفت: شگفت انگیزترین چیزی که در آمریکا دیدم اختراع تو بود. بعد از آن پیروزی بزرگ، داوران نمایشگاه اختراع الکساندر را به عنوان ستاره ی درخشان آنجا انتخاب کردند. بعد از آن از اطراف آمریکا پیشنهادهای بسیاری برای خرید تلفن به الکساندر شد و پول و ثروت و شهرت بود که به سوی این دانشمند بزرگ می آمد. اولین خطوط تلفن در جهان بین دو شهر بوستون و سلیم در آمریکا نصب شد. بعد از آن الکساندر تصمیم گرفت با همسرش به مسافرت بروند و انگلستان را انتخاب کردند. ملکه ویکتوریا از او دعوت کرد تا به قصر او بروند. الکساندر برای تشکر از ملکه بین کاخ آسبورن ملکه و خانه ی ییلاقی او سیم تلفن کشیدند و آن دو ناحیه را به هم وصل کرد. سرانجام شرکت تلفن بل در خیابان کولمن شماره ی 36 در مرکز تجاری لندن افتتاح شد. الکساندر هیچ وقت به خودش مغرور نشد با اینکه ثروت زیادی از اختراع تلفن نصیب او شده بود. بعد از آن دوباره به تدریس برای کر و لال ها ادامه داد او هنوز می خواست وسیله ای اختراع کند تا آنها بتواند با آن بشنوند و سخن بگویند. هنگامی که می خواستند در سال 1915 سیم تلفن سراسری آمریکا را به طول بیش از پنج هزار کیلومتر نصب کنند از الکساندر خواستند تا آن را رسماً افتتاح کند. الکساندر پذیرفت و از همکارش واتسون خواست تا به آنجا برود و آن طرف سیم قرار بگیرد الکساندر در لحظه ی افتتاح تلفن سراسری آمریکا همان جمله ی تاریخی خودش را بیان کرد. آقای واتسون لطفاً اینجا بیایید با شما کار فوری دارم! واتسون در حالی که می خندید گفت: جناب رئیس از دعوت شما متشکرم ولی متاسفانه نمی توانم آن را اجرا کنم چون که یک هفته طول می کشد تا به نزد شما برسم!!
الکساندر تا پایان عمر هفتاد و پنج ساله ی خویش کوشید تابه آرزوی دیرینه ی خود که همان اختراع برای کر و لال ها بود دست یابد ولی موفقیتی حاصل نشد و در سال 1922میلادی جان به جان آفرین تسلیم کرد. دولت آمریکا به پاس قدردانی از زحمات این مخترع بزرگ کلیه تلفن های آن کشور را به مدت یک دقیقه قطع کرد. امروزه تلفن یک وسیله ی اساسی و مهم اجتماع بشری است و ما همیشه وقتی می خواهیم از این دستگاه استفاده کنیم باید یادی از آن دانشمند بزرگ کنیم. یادش خوش و روحش شاد.
امین صدری
دوست نوجوانان
تنظیم:بخش کودک و نوجوان

 الکساندر گراهام بل
این تلفن عزیز!
 
 امروزه تلفن در تمدن بشر نقش بسیار مهمی دارد. اگر تلفن نباشد ارتباطات قطع شده و نظام اجتماع فرو میپاشد. بانک ها تعطیل می شود و بازار بورس از کار می افتد، فرودگاه ها بسته می شوند و قطارها از حرکت باز می مانند و خلاصه سلسله اعصاب جامعه فلج می گردد. اصولاً تصور زندگی بدون تلفن غیر ممکن است ولی اکنون با تمام این حرف ها می خواهیم به روزگاری برویم که تلفن هنوز اختراع نشده بود و تصور یک چنین چیزی در ذهن انسان های آن عصر نمی گنجید. 

الکساندر گراهام بل در سال 1847 میلادی در شهر ادینبورگ به دنیا آمد. ولی در کودکی همراه خانواده اش به آمریکا رفت و در بوستون تحصیلات ابتدایی خود را شروع کرد. بعد از پایان تحصیلات ابتدایی دوباره همراه خانواده اش به زادگاهش یعنی ادینبورگ برگشت و شروع به درس خواندن کرد. پس از اتمام دوره ی تحصیلی خود و گرفتن مدرک، مشغول به تدریس شد. او معلم دانش آموزان استثنایی «کر و لال ها» شده بود و بر اثر تماس با آنها می خواست که با اختراع وسیله ای به کر و لال ها حرف زدن و شنیدن یاد دهد. به همین علت شروع به تحقیق کرد و تمام سرمایه ی زندگی ش را به روی آزمایشات خود گذاشت. بعد از مدتی یکی از بازرگانان ثروتمند که وصف او را شنیده بود، دخترش را نزد او فرستاد تا شاید حرف زدن را یاد بگیرد، او کر و لال مادرزاد بود و به الکساندر قول داد که اگر به دخترش کمک کند تا حرف زدن را یاد بگیرد از نظر مالی او را در رفاه کامل می گذارد. الکساندر هم به پدر او قول داد که اختراعی کند تا دخترش هم حرف بزند و هم بشنود. پدر آن دختر که نامش هوبرد بود سرمایه ی کافی در اختیار الکساندر گذاشت تا او بتواند کارش را انجام دهد. الکساندر برای رسیدن به هدفش کارهایی می کرد که افراد عادی هاج و واج مانده بودند و اختراع او را یک کار احمقانه می دانستند و به او می خندیدند. او گوش داخلی یک جنازه را بیرون آورد و انتهای یک قطعه نی سبک را بر روی پرده حساس آن قرار داد و انتهای دیگری را روی شیشه دودزده ای گذاشت. هنگامی که به پرده ی گوش فریاد می زد، براثر لرزش پرده، قطعه نی به ارتعاش درآمد و نوک آن بر روی شیشه ی دودزده خطوط مارپیچ نامفهومی می کشید. اما الکساندر بعد از مدتی از این پروژه دست برداشت چون نتوانست از آن نتیجه ای بگیرد. چند سال قبل از این ماجرا یک دانشمند آلمانی دستگاهی به نام تلفن اختراع کرده بود ولی اصلاً کاربرد مفیدی نداشت. الکساندر تصمیم گرفت همراه تنها دوستش واتسون اختراع آن دانشمند آلمانی را تکمیل کند. اما وقتی که تصمیم خود را با بقیه ی اقوام و آشنایان از جمله هوبرد که اینک پدرزنش بود در جریان گذاشت او را دیوانه نامیدند و مسخره اش کردند. چرا همه او را مسخره می کردند او می خواست صداها را از سیم عبور دهد، همان چیزی که امروزه ما بارها با آن سر کار داریم و شاید باورمان نشود که روزی تصور آن امری غیرممکن بوده است. او سه سال تمام روی پروژه ی خود کار کرد تا بالاخره از آن نتیجه گرفت. او آن را به شکل نوعی ساز درآورده بود. در آن یک لوله ی فنردار پولادی و یک آهنربا و یک سیم گذاشت و بعد دستیارش را به اتاق دیگری فرستاد و از او خواست تا دستگاه را به کار اندازد. در این هنگام صدایی بلند از آن به گوش رسید. الکساندر فریادی از شادی کشید. ماه ها بود که انتظار چنین صدایی را می کشید. دوباره به اتاق واتسون رفت و از او خواست بار دیگر آن کار را انجام دهد تا خیالش کاملاً راحت شود. بعد از آن ماجرا الکساندر و واتسون تمام سعی خود را کردند تا دستگاه را تکمیل کنند و چند سال بعد الکساندر توانست به آرزوی خود برسد در یکی از روزهای ژانویه سال 1876 میلادی الکساندر دستگاه تلفن خود را آماده ی آزمایش نهایی کرد و فرستنده ی آن را در طبقه ی بالای خانه قرار داد و گیرنده ی آن را در زیرزمین خانه گذاشت و از فرستنده ی خود برای دوستش که در زیر زمین بود پیغامی فرستاد که جمله اش جاویدان شد. او گفت: آقای واتسون! لطفاً بیایید اینجا با شما کار دارم. لحظه ای بعد واتسون به اتاق الکساندر آمد در حالی که از شادی روی پای خود بند نمی شد. و گفت: صدای شما را شنیدم کاملاً واضح بود خوشبختانه دستگاه خیلی خوب کار می کند. الکساندر بعد از آزمایش نهایی، تلفن را به پدرزنش تقدیم کرد. بعد از مدتی نمایشگاهی بین المللی در آن سرزمین برپا شد و الکساندر اختراعش را برای نمایش در آنجا آماده کرد. و داوطلب شرکت در آن نمایشگاه شد اما تا روزهای پایانی نمایشگاه کسی به او و اختراعش اعتنایی نکرد تا اینکه روز پایان نمایشگاه امپراتور و ملکه ی برزیل و همچنین لرد گلوپن که از دانشمندان مشهور انگستان بود به غرفه ی او رفتند. علت آمدن آنها این بود که امپراتور برزیل قبلاً الکساندر را دیده بود و با او آشنایی داشت. امپراتور با دیدن اختراع الکساندر تصمیم گرفت تا آن را آزمایش کند. از این رو الکساندر فرستنده، و گیرنده ی تلفن را به سیم بلندی از این سر نمایشگاه تا انتهای آن به هم وصل کرد و با فرستنده ی خود به امپراتور پیغامی فرستاد. امپراتور در حالی که از شدت هیجان می لرزید گفت: خدای من این سیم حرف می زند بعد از آن کسانی که همراه امپراتور بودند تک تک آن را امتحان کردند. در پایان امپراتور گفت: شگفت انگیزترین چیزی که در آمریکا دیدم اختراع تو بود. بعد از آن پیروزی بزرگ، داوران نمایشگاه اختراع الکساندر را به عنوان ستاره ی درخشان آنجا انتخاب کردند. بعد از آن از اطراف آمریکا پیشنهادهای بسیاری برای خرید تلفن به الکساندر شد و پول و ثروت و شهرت بود که به سوی این دانشمند بزرگ می آمد. اولین خطوط تلفن در جهان بین دو شهر بوستون و سلیم در آمریکا نصب شد. بعد از آن الکساندر تصمیم گرفت با همسرش به مسافرت بروند و انگلستان را انتخاب کردند. ملکه ویکتوریا از او دعوت کرد تا به قصر او بروند. الکساندر برای تشکر از ملکه بین کاخ آسبورن ملکه و خانه ی ییلاقی او سیم تلفن کشیدند و آن دو ناحیه را به هم وصل کرد. سرانجام شرکت تلفن بل در خیابان کولمن شماره ی 36 در مرکز تجاری لندن افتتاح شد. الکساندر هیچ وقت به خودش مغرور نشد با اینکه ثروت زیادی از اختراع تلفن نصیب او شده بود. بعد از آن دوباره به تدریس برای کر و لال ها ادامه داد او هنوز می خواست وسیله ای اختراع کند تا آنها بتواند با آن بشنوند و سخن بگویند. هنگامی که می خواستند در سال 1915 سیم تلفن سراسری آمریکا را به طول بیش از پنج هزار کیلومتر نصب کنند از الکساندر خواستند تا آن را رسماً افتتاح کند. الکساندر پذیرفت و از همکارش واتسون خواست تا به آنجا برود و آن طرف سیم قرار بگیرد الکساندر در لحظه ی افتتاح تلفن سراسری آمریکا همان جمله ی تاریخی خودش را بیان کرد. آقای واتسون لطفاً اینجا بیایید با شما کار فوری دارم! واتسون در حالی که می خندید گفت: جناب رئیس از دعوت شما متشکرم ولی متاسفانه نمی توانم آن را اجرا کنم چون که یک هفته طول می کشد تا به نزد شما برسم!!
الکساندر تا پایان عمر هفتاد و پنج ساله ی خویش کوشید تابه آرزوی دیرینه ی خود که همان اختراع برای کر و لال ها بود دست یابد ولی موفقیتی حاصل نشد و در سال 1922میلادی جان به جان آفرین تسلیم کرد. دولت آمریکا به پاس قدردانی از زحمات این مخترع بزرگ کلیه تلفن های آن کشور را به مدت یک دقیقه قطع کرد. امروزه تلفن یک وسیله ی اساسی و مهم اجتماع بشری است و ما همیشه وقتی می خواهیم از این دستگاه استفاده کنیم باید یادی از آن دانشمند بزرگ کنیم. یادش خوش و روحش شاد.
امین صدری
دوست نوجوانان
تنظیم:بخش کودک و نوجوان

 
الکساندر گراهام بل
این تلفن عزیز!
 
 امروزه تلفن در تمدن بشر نقش بسیار مهمی دارد. اگر تلفن نباشد ارتباطات قطع شده و نظام اجتماع فرو میپاشد. بانک ها تعطیل می شود و بازار بورس از کار می افتد، فرودگاه ها بسته می شوند و قطارها از حرکت باز می مانند و خلاصه سلسله اعصاب جامعه فلج می گردد. اصولاً تصور زندگی بدون تلفن غیر ممکن است ولی اکنون با تمام این حرف ها می خواهیم به روزگاری برویم که تلفن هنوز اختراع نشده بود و تصور یک چنین چیزی در ذهن انسان های آن عصر نمی گنجید. 

الکساندر گراهام بل در سال 1847 میلادی در شهر ادینبورگ به دنیا آمد. ولی در کودکی همراه خانواده اش به آمریکا رفت و در بوستون تحصیلات ابتدایی خود را شروع کرد. بعد از پایان تحصیلات ابتدایی دوباره همراه خانواده اش به زادگاهش یعنی ادینبورگ برگشت و شروع به درس خواندن کرد. پس از اتمام دوره ی تحصیلی خود و گرفتن مدرک، مشغول به تدریس شد. او معلم دانش آموزان استثنایی «کر و لال ها» شده بود و بر اثر تماس با آنها می خواست که با اختراع وسیله ای به کر و لال ها حرف زدن و شنیدن یاد دهد. به همین علت شروع به تحقیق کرد و تمام سرمایه ی زندگی ش را به روی آزمایشات خود گذاشت. بعد از مدتی یکی از بازرگانان ثروتمند که وصف او را شنیده بود، دخترش را نزد او فرستاد تا شاید حرف زدن را یاد بگیرد، او کر و لال مادرزاد بود و به الکساندر قول داد که اگر به دخترش کمک کند تا حرف زدن را یاد بگیرد از نظر مالی او را در رفاه کامل می گذارد. الکساندر هم به پدر او قول داد که اختراعی کند تا دخترش هم حرف بزند و هم بشنود. پدر آن دختر که نامش هوبرد بود سرمایه ی کافی در اختیار الکساندر گذاشت تا او بتواند کارش را انجام دهد. الکساندر برای رسیدن به هدفش کارهایی می کرد که افراد عادی هاج و واج مانده بودند و اختراع او را یک کار احمقانه می دانستند و به او می خندیدند. او گوش داخلی یک جنازه را بیرون آورد و انتهای یک قطعه نی سبک را بر روی پرده حساس آن قرار داد و انتهای دیگری را روی شیشه دودزده ای گذاشت. هنگامی که به پرده ی گوش فریاد می زد، براثر لرزش پرده، قطعه نی به ارتعاش درآمد و نوک آن بر روی شیشه ی دودزده خطوط مارپیچ نامفهومی می کشید. اما الکساندر بعد از مدتی از این پروژه دست برداشت چون نتوانست از آن نتیجه ای بگیرد. چند سال قبل از این ماجرا یک دانشمند آلمانی دستگاهی به نام تلفن اختراع کرده بود ولی اصلاً کاربرد مفیدی نداشت. الکساندر تصمیم گرفت همراه تنها دوستش واتسون اختراع آن دانشمند آلمانی را تکمیل کند. اما وقتی که تصمیم خود را با بقیه ی اقوام و آشنایان از جمله هوبرد که اینک پدرزنش بود در جریان گذاشت او را دیوانه نامیدند و مسخره اش کردند. چرا همه او را مسخره می کردند او می خواست صداها را از سیم عبور دهد، همان چیزی که امروزه ما بارها با آن سر کار داریم و شاید باورمان نشود که روزی تصور آن امری غیرممکن بوده است. او سه سال تمام روی پروژه ی خود کار کرد تا بالاخره از آن نتیجه گرفت. او آن را به شکل نوعی ساز درآورده بود. در آن یک لوله ی فنردار پولادی و یک آهنربا و یک سیم گذاشت و بعد دستیارش را به اتاق دیگری فرستاد و از او خواست تا دستگاه را به کار اندازد. در این هنگام صدایی بلند از آن به گوش رسید. الکساندر فریادی از شادی کشید. ماه ها بود که انتظار چنین صدایی را می کشید. دوباره به اتاق واتسون رفت و از او خواست بار دیگر آن کار را انجام دهد تا خیالش کاملاً راحت شود. بعد از آن ماجرا الکساندر و واتسون تمام سعی خود را کردند تا دستگاه را تکمیل کنند و چند سال بعد الکساندر توانست به آرزوی خود برسد در یکی از روزهای ژانویه سال 1876 میلادی الکساندر دستگاه تلفن خود را آماده ی آزمایش نهایی کرد و فرستنده ی آن را در طبقه ی بالای خانه قرار داد و گیرنده ی آن را در زیرزمین خانه گذاشت و از فرستنده ی خود برای دوستش که در زیر زمین بود پیغامی فرستاد که جمله اش جاویدان شد. او گفت: آقای واتسون! لطفاً بیایید اینجا با شما کار دارم. لحظه ای بعد واتسون به اتاق الکساندر آمد در حالی که از شادی روی پای خود بند نمی شد. و گفت: صدای شما را شنیدم کاملاً واضح بود خوشبختانه دستگاه خیلی خوب کار می کند. الکساندر بعد از آزمایش نهایی، تلفن را به پدرزنش تقدیم کرد. بعد از مدتی نمایشگاهی بین المللی در آن سرزمین برپا شد و الکساندر اختراعش را برای نمایش در آنجا آماده کرد. و داوطلب شرکت در آن نمایشگاه شد اما تا روزهای پایانی نمایشگاه کسی به او و اختراعش اعتنایی نکرد تا اینکه روز پایان نمایشگاه امپراتور و ملکه ی برزیل و همچنین لرد گلوپن که از دانشمندان مشهور انگستان بود به غرفه ی او رفتند. علت آمدن آنها این بود که امپراتور برزیل قبلاً الکساندر را دیده بود و با او آشنایی داشت. امپراتور با دیدن اختراع الکساندر تصمیم گرفت تا آن را آزمایش کند. از این رو الکساندر فرستنده، و گیرنده ی تلفن را به سیم بلندی از این سر نمایشگاه تا انتهای آن به هم وصل کرد و با فرستنده ی خود به امپراتور پیغامی فرستاد. امپراتور در حالی که از شدت هیجان می لرزید گفت: خدای من این سیم حرف می زند بعد از آن کسانی که همراه امپراتور بودند تک تک آن را امتحان کردند. در پایان امپراتور گفت: شگفت انگیزترین چیزی که در آمریکا دیدم اختراع تو بود. بعد از آن پیروزی بزرگ، داوران نمایشگاه اختراع الکساندر را به عنوان ستاره ی درخشان آنجا انتخاب کردند. بعد از آن از اطراف آمریکا پیشنهادهای بسیاری برای خرید تلفن به الکساندر شد و پول و ثروت و شهرت بود که به سوی این دانشمند بزرگ می آمد. اولین خطوط تلفن در جهان بین دو شهر بوستون و سلیم در آمریکا نصب شد. بعد از آن الکساندر تصمیم گرفت با همسرش به مسافرت بروند و انگلستان را انتخاب کردند. ملکه ویکتوریا از او دعوت کرد تا به قصر او بروند. الکساندر برای تشکر از ملکه بین کاخ آسبورن ملکه و خانه ی ییلاقی او سیم تلفن کشیدند و آن دو ناحیه را به هم وصل کرد. سرانجام شرکت تلفن بل در خیابان کولمن شماره ی 36 در مرکز تجاری لندن افتتاح شد. الکساندر هیچ وقت به خودش مغرور نشد با اینکه ثروت زیادی از اختراع تلفن نصیب او شده بود. بعد از آن دوباره به تدریس برای کر و لال ها ادامه داد او هنوز می خواست وسیله ای اختراع کند تا آنها بتواند با آن بشنوند و سخن بگویند. هنگامی که می خواستند در سال 1915 سیم تلفن سراسری آمریکا را به طول بیش از پنج هزار کیلومتر نصب کنند از الکساندر خواستند تا آن را رسماً افتتاح کند. الکساندر پذیرفت و از همکارش واتسون خواست تا به آنجا برود و آن طرف سیم قرار بگیرد الکساندر در لحظه ی افتتاح تلفن سراسری آمریکا همان جمله ی تاریخی خودش را بیان کرد. آقای واتسون لطفاً اینجا بیایید با شما کار فوری دارم! واتسون در حالی که می خندید گفت: جناب رئیس از دعوت شما متشکرم ولی متاسفانه نمی توانم آن را اجرا کنم چون که یک هفته طول می کشد تا به نزد شما برسم!!
الکساندر تا پایان عمر هفتاد و پنج ساله ی خویش کوشید تابه آرزوی دیرینه ی خود که همان اختراع برای کر و لال ها بود دست یابد ولی موفقیتی حاصل نشد و در سال 1922میلادی جان به جان آفرین تسلیم کرد. دولت آمریکا به پاس قدردانی از زحمات این مخترع بزرگ کلیه تلفن های آن کشور را به مدت یک دقیقه قطع کرد. امروزه تلفن یک وسیله ی اساسی و مهم اجتماع بشری است و ما همیشه وقتی می خواهیم از این دستگاه استفاده کنیم باید یادی از آن دانشمند بزرگ کنیم. یادش خوش و روحش شاد.
امین صدری
دوست نوجوانان
تنظیم:بخش کودک و نوجوان

 
الکساندر گراهام بل
این تلفن عزیز!
 
 امروزه تلفن در تمدن بشر نقش بسیار مهمی دارد. اگر تلفن نباشد ارتباطات قطع شده و نظام اجتماع فرو میپاشد. بانک ها تعطیل می شود و بازار بورس از کار می افتد، فرودگاه ها بسته می شوند و قطارها از حرکت باز می مانند و خلاصه سلسله اعصاب جامعه فلج می گردد. اصولاً تصور زندگی بدون تلفن غیر ممکن است ولی اکنون با تمام این حرف ها می خواهیم به روزگاری برویم که تلفن هنوز اختراع نشده بود و تصور یک چنین چیزی در ذهن انسان های آن عصر نمی گنجید. 

الکساندر گراهام بل در سال 1847 میلادی در شهر ادینبورگ به دنیا آمد. ولی در کودکی همراه خانواده اش به آمریکا رفت و در بوستون تحصیلات ابتدایی خود را شروع کرد. بعد از پایان تحصیلات ابتدایی دوباره همراه خانواده اش به زادگاهش یعنی ادینبورگ برگشت و شروع به درس خواندن کرد. پس از اتمام دوره ی تحصیلی خود و گرفتن مدرک، مشغول به تدریس شد. او معلم دانش آموزان استثنایی «کر و لال ها» شده بود و بر اثر تماس با آنها می خواست که با اختراع وسیله ای به کر و لال ها حرف زدن و شنیدن یاد دهد. به همین علت شروع به تحقیق کرد و تمام سرمایه ی زندگی ش را به روی آزمایشات خود گذاشت. بعد از مدتی یکی از بازرگانان ثروتمند که وصف او را شنیده بود، دخترش را نزد او فرستاد تا شاید حرف زدن را یاد بگیرد، او کر و لال مادرزاد بود و به الکساندر قول داد که اگر به دخترش کمک کند تا حرف زدن را یاد بگیرد از نظر مالی او را در رفاه کامل می گذارد. الکساندر هم به پدر او قول داد که اختراعی کند تا دخترش هم حرف بزند و هم بشنود. پدر آن دختر که نامش هوبرد بود سرمایه ی کافی در اختیار الکساندر گذاشت تا او بتواند کارش را انجام دهد. الکساندر برای رسیدن به هدفش کارهایی می کرد که افراد عادی هاج و واج مانده بودند و اختراع او را یک کار احمقانه می دانستند و به او می خندیدند. او گوش داخلی یک جنازه را بیرون آورد و انتهای یک قطعه نی سبک را بر روی پرده حساس آن قرار داد و انتهای دیگری را روی شیشه دودزده ای گذاشت. هنگامی که به پرده ی گوش فریاد می زد، براثر لرزش پرده، قطعه نی به ارتعاش درآمد و نوک آن بر روی شیشه ی دودزده خطوط مارپیچ نامفهومی می کشید. اما الکساندر بعد از مدتی از این پروژه دست برداشت چون نتوانست از آن نتیجه ای بگیرد. چند سال قبل از این ماجرا یک دانشمند آلمانی دستگاهی به نام تلفن اختراع کرده بود ولی اصلاً کاربرد مفیدی نداشت. الکساندر تصمیم گرفت همراه تنها دوستش واتسون اختراع آن دانشمند آلمانی را تکمیل کند. اما وقتی که تصمیم خود را با بقیه ی اقوام و آشنایان از جمله هوبرد که اینک پدرزنش بود در جریان گذاشت او را دیوانه نامیدند و مسخره اش کردند. چرا همه او را مسخره می کردند او می خواست صداها را از سیم عبور دهد، همان چیزی که امروزه ما بارها با آن سر کار داریم و شاید باورمان نشود که روزی تصور آن امری غیرممکن بوده است. او سه سال تمام روی پروژه ی خود کار کرد تا بالاخره از آن نتیجه گرفت. او آن را به شکل نوعی ساز درآورده بود. در آن یک لوله ی فنردار پولادی و یک آهنربا و یک سیم گذاشت و بعد دستیارش را به اتاق دیگری فرستاد و از او خواست تا دستگاه را به کار اندازد. در این هنگام صدایی بلند از آن به گوش رسید. الکساندر فریادی از شادی کشید. ماه ها بود که انتظار چنین صدایی را می کشید. دوباره به اتاق واتسون رفت و از او خواست بار دیگر آن کار را انجام دهد تا خیالش کاملاً راحت شود. بعد از آن ماجرا الکساندر و واتسون تمام سعی خود را کردند تا دستگاه را تکمیل کنند و چند سال بعد الکساندر توانست به آرزوی خود برسد در یکی از روزهای ژانویه سال 1876 میلادی الکساندر دستگاه تلفن خود را آماده ی آزمایش نهایی کرد و فرستنده ی آن را در طبقه ی بالای خانه قرار داد و گیرنده ی آن را در زیرزمین خانه گذاشت و از فرستنده ی خود برای دوستش که در زیر زمین بود پیغامی فرستاد که جمله اش جاویدان شد. او گفت: آقای واتسون! لطفاً بیایید اینجا با شما کار دارم. لحظه ای بعد واتسون به اتاق الکساندر آمد در حالی که از شادی روی پای خود بند نمی شد. و گفت: صدای شما را شنیدم کاملاً واضح بود خوشبختانه دستگاه خیلی خوب کار می کند. الکساندر بعد از آزمایش نهایی، تلفن را به پدرزنش تقدیم کرد. بعد از مدتی نمایشگاهی بین المللی در آن سرزمین برپا شد و الکساندر اختراعش را برای نمایش در آنجا آماده کرد. و داوطلب شرکت در آن نمایشگاه شد اما تا روزهای پایانی نمایشگاه کسی به او و اختراعش اعتنایی نکرد تا اینکه روز پایان نمایشگاه امپراتور و ملکه ی برزیل و همچنین لرد گلوپن که از دانشمندان مشهور انگستان بود به غرفه ی او رفتند. علت آمدن آنها این بود که امپراتور برزیل قبلاً الکساندر را دیده بود و با او آشنایی داشت. امپراتور با دیدن اختراع الکساندر تصمیم گرفت تا آن را آزمایش کند. از این رو الکساندر فرستنده، و گیرنده ی تلفن را به سیم بلندی از این سر نمایشگاه تا انتهای آن به هم وصل کرد و با فرستنده ی خود به امپراتور پیغامی فرستاد. امپراتور در حالی که از شدت هیجان می لرزید گفت: خدای من این سیم حرف می زند بعد از آن کسانی که همراه امپراتور بودند تک تک آن را امتحان کردند. در پایان امپراتور گفت: شگفت انگیزترین چیزی که در آمریکا دیدم اختراع تو بود. بعد از آن پیروزی بزرگ، داوران نمایشگاه اختراع الکساندر را به عنوان ستاره ی درخشان آنجا انتخاب کردند. بعد از آن از اطراف آمریکا پیشنهادهای بسیاری برای خرید تلفن به الکساندر شد و پول و ثروت و شهرت بود که به سوی این دانشمند بزرگ می آمد. اولین خطوط تلفن در جهان بین دو شهر بوستون و سلیم در آمریکا نصب شد. بعد از آن الکساندر تصمیم گرفت با همسرش به مسافرت بروند و انگلستان را انتخاب کردند. ملکه ویکتوریا از او دعوت کرد تا به قصر او بروند. الکساندر برای تشکر از ملکه بین کاخ آسبورن ملکه و خانه ی ییلاقی او سیم تلفن کشیدند و آن دو ناحیه را به هم وصل کرد. سرانجام شرکت تلفن بل در خیابان کولمن شماره ی 36 در مرکز تجاری لندن افتتاح شد. الکساندر هیچ وقت به خودش مغرور نشد با اینکه ثروت زیادی از اختراع تلفن نصیب او شده بود. بعد از آن دوباره به تدریس برای کر و لال ها ادامه داد او هنوز می خواست وسیله ای اختراع کند تا آنها بتواند با آن بشنوند و سخن بگویند. هنگامی که می خواستند در سال 1915 سیم تلفن سراسری آمریکا را به طول بیش از پنج هزار کیلومتر نصب کنند از الکساندر خواستند تا آن را رسماً افتتاح کند. الکساندر پذیرفت و از همکارش واتسون خواست تا به آنجا برود و آن طرف سیم قرار بگیرد الکساندر در لحظه ی افتتاح تلفن سراسری آمریکا همان جمله ی تاریخی خودش را بیان کرد. آقای واتسون لطفاً اینجا بیایید با شما کار فوری دارم! واتسون در حالی که می خندید گفت: جناب رئیس از دعوت شما متشکرم ولی متاسفانه نمی توانم آن را اجرا کنم چون که یک هفته طول می کشد تا به نزد شما برسم!!
الکساندر تا پایان عمر هفتاد و پنج ساله ی خویش کوشید تابه آرزوی دیرینه ی خود که همان اختراع برای کر و لال ها بود دست یابد ولی موفقیتی حاصل نشد و در سال 1922میلادی جان به جان آفرین تسلیم کرد. دولت آمریکا به پاس قدردانی از زحمات این مخترع بزرگ کلیه تلفن های آن کشور را به مدت یک دقیقه قطع کرد. امروزه تلفن یک وسیله ی اساسی و مهم اجتماع بشری است و ما همیشه وقتی می خواهیم از این دستگاه استفاده کنیم باید یادی از آن دانشمند بزرگ کنیم. یادش خوش و روحش شاد.
امین صدری
دوست نوجوانان
تنظیم:بخش کودک و نوجوان



امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : زندگانی بزرگان علم وادب ایران وجهان , زندگانی بزرگان علم وادب ایران وجهان ,

نمایش این کد فقط در ادامه مطلب برای قرار کد مورد نظر به ویرایش قالب مراجعه کنید
مطالب مرتبط
محمد بن موسی خوارزمی
كاشف پني سيلين
فردوسی
مردی که " شوق مهدی " را سرود)(فیض کاشانی)
فیض کا شانی
فیلسوف نقاش!
کاشف الکل
کاشف موجودات ذره بینی
لقمان حکیم
ماری کوری کاشف اورانیوم
نیوتون
صائب تبريزي
شرح حال دهخدا
رودکي
تاریخ نویسی که جزء تاریخ شد
پروفسور حسابی
پدر هندسه
لویی بلریو خلبان
وینتون سرف پدر اینترنت
توماس ادیسون
Lاختراع ذره بین
به بهانه ی روز پزشک (ابو علی سینا)
ابوریحان نابغه بزرگ ایرانی
آلبرت اینشتین

تاریخ : چهارشنبه 04 دی 1392 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 164

ارسال نظر
کد امنیتی رفرش


مطالب گذشته
» سخنی از صدق وصفا »» جمعه 08 شهریور 1392
» اگر کسی ادعا کند با دلایل عقلی وجود خدا را رد می کند باید چه جوابی به او داد؟ »» سه شنبه 08 آذر 1401
» گریتینگ »» شنبه 14 اردیبهشت 1398
» کتاب یک چمدان خاطره »» چهارشنبه 28 فروردین 1398
» ۵ ترفند ساده برای تمیز کردن سینک ظرفشویی »» دوشنبه 07 آبان 1397
» ضرورت طراحی سایت حرفه ای »» شنبه 07 مرداد 1396
» مزایا و معایب طراحی سایت پارالاکس »» دوشنبه 26 تیر 1396
» اربعین »» شنبه 29 آبان 1395
» درازگودال ماریانا »» شنبه 29 آبان 1395
» آدانسونیا یا بائوباب »» شنبه 29 آبان 1395
» یون--سدیم »» شنبه 29 آبان 1395
» محمد بن موسی خوارزمی »» شنبه 29 آبان 1395
» دانلود Internet Download Manager 6.26 – نرم افزار دانلود منیجر IDM »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» دانلود انیمیشن 6 ابر قهرمان دوبله فارسی با کیفیت عالیbig hero 6 2014 »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» دانلود انیمیشن زندگی پنهان حیوانات The Secret Life of Pets 2016 با دوبله فارسی و لینک مستقیم »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» دانلود فیلم بارکد با کیفیت اورجینال و لینک مستقیم »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» فیلم بادیگارد با کیفیت 1080p و لینک مستقیم-nava1.rzb.ir »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» دانلود انیمیشن رودنسیا و دندون شازده خانم با دوبله فارسی و کیفیت Rodencia and the Princess’ Tooth -HD »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» 10 تاثیر مضر مواد مخدر بر بدن »» جمعه 22 آبان 1394
» وظایف قوه قضائیه چیست؟ درباره ی قوه ی قضاییه »» جمعه 22 آبان 1394
» درباره ی شرکت پست »» جمعه 22 آبان 1394
» انواع تقویم( -تقویم قمری-تقویم قمری شمسی-تقویم شمسی-تقویم جولیوسی-تقویم گرگوری--تقویم خورشیدی خیام:) »» جمعه 22 آبان 1394
» ویژگی رفتاری زنبور ها-زنبورها »» جمعه 22 آبان 1394
» موضوع تاثیر رسانه بر روی زندگی مردم »» جمعه 22 آبان 1394
» سيّد محمدحسن طباطبائي ميرجهاني(2) »» جمعه 08 آبان 1394
» سيّد محمدحسن طباطبائي ميرجهاني(1) »» جمعه 08 آبان 1394
» امامت ، از اصول مذهب(سوال وجواب) »» جمعه 08 آبان 1394
» ائمه و پيشوايان اسلام »» جمعه 08 آبان 1394
» امامت در باطن اعمال »» جمعه 08 آبان 1394
» فرق ميان نبى و امام »» جمعه 08 آبان 1394
» امامت در بيان معارف الهيّه »» جمعه 08 آبان 1394
» قصه هاى زندگى فاطمه عليها السلام »» دوشنبه 03 فروردین 1394
» داستانهاى ما »» جمعه 29 اسفند 1393
» داستان های زیبا2 »» پنجشنبه 28 اسفند 1393
» داستان های زیبای 2 »» چهارشنبه 27 اسفند 1393
» داستان های زیبا 1 »» چهارشنبه 27 اسفند 1393
» آمینو اسیدها »» سه شنبه 26 اسفند 1393
» موضوع حالات جوانی »» یکشنبه 24 اسفند 1393
» خلاصه حالات آخرين پيامبر و اشرف مخلوقات و فضایل »» جمعه 03 بهمن 1393
» نامه رهبر معظم انقلاب به جوانان اروپا و آمریکای شمالی »» جمعه 03 بهمن 1393
آمار کاربران

عضو شويد


فراموشی رمز عبور؟

عضويت سريع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
سخنی از بهشت
آیه قرآن
آیه قرآن
ذکر روزهای هفته
ذکر روزهای هفته
جنگ دفاع مقدس
جنگ دفاع مقدس
وصیت شهدا
وصیت شهدا
مهدویت امام زمان (عج)
مهدویت امام زمان (عج)
مطالب محبوب
سخنی از صدق وصفا بازدید : 467
ديان و مذاهب هند بازدید : 459
فیض کا شانی بازدید : 447
امام علی (ع) بازدید : 437
اربعین بازدید : 427
امام شناسی بازدید : 419
آداب سخن گفتن بازدید : 413
) دعاى گنج العرش بازدید : 407
نظر سنجي
چند صلوات برای ظهور امام زمان می فرستید؟
کدامین مطالب را می پسندید؟
نظرتان در مورد سایت چیست؟

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به نوای معطر الهی مي باشد.

جدید ترین موزیک های روز



طراح و مترجم قالب

طراح قالب

جدیدترین مطالب روز

فیلم روز

نوای معطر الهی