وبلاگicon
وبلاگکد ماوس

نوای معطر الهی
پیامبران
قالب وبلاگ
درباره ي سايت


اگر قدری شنوا باشیم نوای معطر الهی را می شنویم........................... سایتی مذهبی -داستانی-علمی-نرم افزاری...................................... با نظرات خود ما را یاری دهید.................................................
موضوعات سايت
چهارده معصوم
مطالب وفایل های مذهبی
داستان و ادبیاتی
خبری از زندگی
تفسیری از قرآن
خبری برای آن دنیا
قرآن
معرفی کتاب
پیامبران
سوره ها
کتاب خانه:
سفر مجازی
نرم افزار موبایل
ادیان
گالری تصاویر
مطالب علمی از دنیای علم وهنر
زندگانی بزرگان علم وادب ایران وجهان
المپیاد
رایانه وموبایل
فیلم
نويسندگان
احمد ارسالی: 3
مطالب تصادفي
سوره قرآن
سوره قرآن
دانشنامه عاشورا
دانشنامه عاشورا
اوقات شرعی
اوقات شرعی
امکانات وب




در اين وبلاگ
در كل اينترنت



RSS


POWERED BY
rozblog.COM
پیغام مدیر سایت
سلام دوست من به سایت نوای معطر الهی خوش آمدید لطفا برای استفاده از تمامی امکانات

دانلود فایل , شرکت در انجمن و گفتگو با سایر اعضا در سایت ثبت نام کنید







تصوير
آخرین ارسال های تالار گفتمان
يوسف 
با اينكه مادر بنيامين هم راحيل بود و راحيل در زيبايى همتا نداشت ، اما يوسف ، نه تنها از برادر تنى خود بنيامين ، كه از كسانى كه در روزگار او به سر مى برند، زيباتر بود.
يعقوب نيز اگرچه يازده فرزند ديگر جز او داشت ، اما نمى دانست چرا اين فرزند را به گونه اى ديگر دوست مى دارد. تنها براى زيبايى اش نبود، حركات او نيز بسيار شيرين و طينت و سرشتش پاك و بى آلايش و زلال بود.
گويى او را از شكوفه و از لبخند سرشته و به جاى دل ، در سينه اش (مهربانى ) نهاده بودند. ذره اى دژخويى و كينه جويى و نقطه اى تيرگى در تمام دل او يافته نمى شد گر چه ، زيبايى او نيز، تاءثيرى داشت كه هيچكس نمى توانست ناديده بگيرد: چشمانى كه طراوت ستاره سحرى و گرمى آفتاب پاييزى را با هم داشت و معصوميت نگاه غزالان را نيز و زلالى چشمه ساران را هم . گيسوان زيتونى اش ، همرنگ چشمانش و آنقدر لطيف و انبوه و خوش حالت بود كه به بيشه كوچكى ا زانبوه درختان شاداب زيتون مى مانست .
اجزاء صورتش ، خوش تراشى و تناسب و زيبايى را با هم داشت و بر همه اينها، طراوت رنگ پوست او را كه به تردى بنفشه هاى وحشى و زودرس ‍ بهارى بود، بايد افزود.
داراى سيرت والا و صورت زيبا وصداى گيرا بود. بارى ، هر چه خوبان همگى داشتند، او به تنهايى و يكجا داشت .
وقتى كشش و عطوفت پدرى را بر اين همه ، بياميزند، بايد گفت : يعقوب در ميان پسران خود، نه تنها او را دوست تر مى داشت ، كه عاشق او بود.
به ياد بياوريم كه يعقوب ، از همان نخستين روزى كه به سرزمين دايى خود لابان وارد شد، پس از سفرى دور و دراز و پر مخاطره ، راحيل دختر دايى خود را ديد و به دل او باخت ، اما براى رسيدن به او، چهارده سال چوپانى كرد و تن به ازدواج ناخواسته ليا خواهر بزرگ تر او داد، تا سرانجام به محبوب و معشوق خود رسيد:
چه خوش باشد كه بعد از انتظارى به اميد رسد، اميدوارى
يوسف ، نخستين ثمره يك عشق چهارده ساله و آتشين بود. و پيداست كه يعقوب ، با ولادت يوسف ، تبلور عشق حقيقى خود را در او مى ديد و اين ، در ترجيح يوسف بر برادران ديكر، حتى بر بنيامين (كه برادر تنى يوسف و از راحيل بود و از قضا يعقوب ، او را پس از يوسف ، بيش از همه مى خواست ) بى اثر نبود.
عشق يعقوب به يوسف چنان شدت داشت كه يعقوب خود دريافت اين همه توجه ممكن است حسادت برادران ديگر را برانگيزد! در اين ميان هر، قدر پدر مى كوشيد تا عشق خود را پنهان كند، سودى نمى بخشيد. برادران حتى راز اين تلاش ناموفق را دريافته بودند و مى دانستند كه به خاطر آنها بود كه پدر، به يوسف در حضور آنان كمتر توجه مى كرد، و گرنه ، حقه مهر بدان نام و نشان بود كه بود!
بامداد يك روز، يوسف از خواب برخاست . او رويائى شگرف ديده بود:
- پدر! من ديشب خواب ديدم !
- چه خوابى پسرم ؟
- خواب ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه به من سجده مى بردند!
- مبادا اين خواب را براى برادرانت بگويى ! خواب بسيار خوبى ديده اى ، نشانه ترقى تو است !
حسادت ، چون خوره در جان برادران افتاده و سينه آنان را تنگ كرده بود:
- نمى دانم پدر چه چيز در يوسف مى بيند كه او را اين طور از جان و دل دوست مى دارد؟!
او و بنيامين فرزندان را حيلند و پدر، هميشه راحيل را از مادران ما بيشتر دوست مى داشته است !
- واقعا دور از انصاف است كه ما كار كنيم و وسايل آسايش خانواده را فراهم آوريم و او را مورد توجه قرار دهد.
- براى من اصلا قابل تحمل نيست .
- من صريحا مى گويم و پنهان نمى كنم كه اى كاش يوسف مى مرد !
- اگر يوسف بميرد، پدر هم مى ميرد.
- گمان نمى كنم ؛ چند روزى غمگين مى شود و بعد كم كم فراموش مى كند.
- اگر واقعا اين طور است ، پس بياييد اين (عزيز دردانه ) را سر به نيست كنيم .
يهودا كه در ميان برادران عاقل تر بود و كمتر شقاوت داشت گفت :
- برادران ، ما همه پيغمبرزاده و از نسل پيامبرى چون خليل الرحمانيم ! شما به راحتى آب خوردن از قتل نفس آن هم در مورد برادرتان ، آن هم برادر يازده ساله اى كه هنوز بد و خوب را تشخيص نمى دهد، حرف مى زنيد! آخر او چه گناهى دارد اگر پدر، او را از همه ما بيشتر دوست مى دارد؟
- يعنى تو مى توانى اين وضع را تحمل كنى ؟

- نه ، من هم نمى توانم تحمل كنم . اما چرا از كشتن سخن مى گوييد؟ ما مى توانيم او را سر راه كاروانها رها كنيم تا او را با خود به سرزمينهاى دور ببرند. پدر هم پس از مدتى غصه خوردن ، آرام مى شود. ما نيز وجدانمان آسوده است كه دست به خون برادر نيالوده ايم !

- **به ادامه ی مطلب مراجعه کنید

نام كتاب : داستان پيامبران جلد هاى 1 و 2

از آدم (ع) تا حضرت محمد (ص)

مؤ لف : سيد على موسوى گرمارودى


پی نوشته:


38-تعبير قرآن ، غيابة الجب است يعنى جايى از چاه كه سكو مانند مى ساخته اند و در هنگامى كه آب چاه پايين تر مى رفته است از آنجا طناب مى افكنده اند و آب مى كشيده اند تا طناب برسد.
39- زليخا: در روايات اسلامى نام زنى كه گويند زوجه پوطيفار (عزيز مصر) بود و نسبت به يوسف اظهار عشق كرد... نام زليخا در قرآن نيامده است ...
در يكى از داستانهاى قديم مصر كه مربوط به عهد دامسس دوم است ، حكايتى شبيه به حكايت يوسف و زليخا، هست ...
نقل به اختصار از: دائرة المعارف فارسى مصاحب
40- آيات مربوط به داستان يوسف :
سوره يوسف : آيات 1 تا 101 - انعام : 84 - مؤ من (غافر): 34.

نرم افزار حاوی صافات



ادامه مطلب

امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : پیامبران , پیامبران ,

تاریخ : سه شنبه 22 مرداد 1392 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 355

.
يعقوب 
تا هر جا كه چشم كار مى كرد بيابان بود و او تنها در آن ، راه مى سپرد...
باد ملايمى كه از صبح مى ورزيد... اينك آرام آرام بر سرعت و حدت خود مى افزود و شنهاى داغ را به چهره او مى پاشيد...
كم كم طوفان شن برخاست ، چندان كه هوا را تيره كرد، نفس هوا داغ بود و شنها داغتر...
يعقوب با خود انديشيد:
- آيا دوباره به كنعان بر گردم ؟ خدايا، آيا آنچه پدرم اسحاق گفت ، بر خلاف خواسته تو بود كه من اينك گرفتار اين طوفان نفس سوز شده ام ؟ آيا دوباره بر گردم و باز همان فخر فروشيهاى برادرم عيسو را تحمل كنم ؟ هماان ايذاها و شماتتها را؟
قدرى ايستاد. طوفان نيز كمى از حدت خود كاست ، دور ترك ، تك صخره اى بر آمده از شن را ديد:
- اگر خود را به آن برسانم ، مى توانم كمى استراحت كنم .
تا به اين برسد، طوفان كاملا ايستاده بود، اما آفتاب مغز را به جوش مى آورد. خوشبختانه سايه اى كه صخره انداخته بود به اندازه اى بود كه او مى توانست لختى بياسايد. به زودى ، خوابى سنگين ، او را از آن صحراى خشك به عالمى هور قليايى برد.
در خواب ، تمام آنچه را كه پدرش ، پيامبر خدا اسحاق ، به او نويد داده بود، مى ديد: ديد كه به سرزمين دايى خود در حوالى عراق رسيده است و دختر دايى خود را به همسرى گرفته و با فرزندان بسيار و گوسفندان زياد به كنعان بازگشته است و ديگر برادرش عيسو نمى تواند همسران صاحب نام و فرزندان خود را به رخ او بكشد!
وقتى از خواب برخاست ، نيرويى دوچندان يافته بود؛ بسى بيشتر از آنچه يك خواب خوش مى توانست در او پديده آورد: نيروى اميد و شوق !
وقتى به سرزمين پر نعمت دايى خود لابان رسيد، دل در دلش نبود، اما هيچ كس را نمى شناخت . از چوپانى پرسيد:
- آيا در اين سرزمين كسى به نام (لابان ) مى شناسيد؟
- اين گوسفندان ، از آن اوست . او بزرگ قوم ماست ، كيست كه برادر زن پيامبر خدا اسحاق را نشناسد؟!
- من پسر اسحاقم و نامم يعقوب است .
- بسيار خوش آمدى ، بگذار تو را با دختر دايى ات راحيل آشنا كنم دختر كوچك كه آن گله را در دامنه آن تپه مى چراند، راحيل است .
راحيل دوازده سال بيشتر نداشت ، ولى بسيار زيبا بود. با ديدن او دل در سينه يعقوب تپيد، ولى پيامبران از كودكى پاك سرشت و عفيفند. چشم
به زمين دوخت و بر او سلام كرد. راحيل با شادمانى و ادب به او خوشآمد گفت . گوسفندان خود را به چوپان پدرش سپرد و يعقوب را به خانه ، نزد پدر برد.
دايى ، چنان استقبال گرمى كرد كه يعقوب تمام خستگى راه را از ياد برد.
- پدرم سلام رساند و پيام داد كه راحيل را از شما، خواستگارى كنم !
- من با كمال ميل مى پذيرم ، ولى به شرط اينكه هفت سال تمام پيش من بمانى و چوپانى قسمتى از گوسفندانم را به عهده بگيرى . مزد زحماتت را نيز گوسفند خواهم داد! پس از گذشتن هفت سال ، مى توانى ازدواج كنى . زيرا اكنون هم تو نوجوانى و هم راحيل كم سن و سال است .
- بسيار خوب ، مى پذيرم .
هفت سال گذشت و وقتى يعقوب گذشت زمان را به دايى يادآورى كرد، لابان گفت :
- من بنا به قولى كه داده ام ، در اداى عهد خود حاضرم ، اما در شريعت من نمى توان پيش از ازدواج دختر بزرگ تر، دختر كوچك تر را گرفت . تو ابتدا با ليا ازدواج كن كه دخترى زيبا و عفيف است . و اگر حتما راحيل را مى خواهى ، بايد هفت سال ديگر براى من چوپانى كنى تا راحيل را نيز به عقد تو در آورم . (35)يعقوب كه نمى توانست از راحيل بگذرد، ناگزير پذيرفت .
هفت سال ديگر گذشت و لابان ، بنا به عهدى كه كرده بود، راحيل را نيز به عقد يعقوب (36) در آورد. و چون به هنگام ازدواج ، به هر يك از دختران خود يك كنيز داده بود و راحيل و ليا كنيزان خود را به يعقوب بخشيده بودند، يعقوب با آن دو كنيز نيز ازدواج كرد و روى هم صاحب دوازده فرزند شد: شمعون ، لاوى ، يهودا، ايساخر، زابليون ، وروبيل از ليا؛ جاد و اشتر از كنيز ليا؛ ادان و نفتال از كنيز راحيل ؛ و يوسف و بنيامين از خود راحيل . همه - جز بنيامين كه در كنعان به دنيا آمد - در سرزمين دايى يعنى عراق به دنيا آمده بودند.
به اين ترتيب ، يعقوب با مال و همسران و فرزندان بسيار به كنعان بازگشت و پس ا زپدر، به پيامبرى رسيد. (37)

نام كتاب : داستان پيامبران جلد هاى 1 و 2

از آدم (ع) تا حضرت محمد (ص)

مؤ لف : سيد على موسوى گرمارودى

پی نوشته:


35- در شريعت اسحاق ، شايد ازدواج دو خواهر جايز بوده است اما در شريعت مقدس اسلام ، جمع بين دو خواهر در ازدواج ، حرام است .
36- (يعقوب فرزند اسحاق و نواده ابراهيم . اسم او عبرى است .... او اسرائيل نيز مى گويند كه به عبرى يعنى بنده خدا. و قوم بنى اسرائيل به آنحضرت منسوبند)
لغتنامه دهخدا.
37- آيات مربوط به داستان يعقوب :
بقره 132، 133، 136، 140 - آل عمران : 84، 93- انعام : 84 - هود: 71 - مريم : 49 عنكبوت : 27 - ص : 45 تا 47 - يوسف : 84، 38، 93، 96، 94 67، و 68، 83، 13، 86، 85، 18، 6، 8 و 9 11، تا 18، 61، 63، 78 و 80 تا 87 و 98 - ص : 46 و 47 - انبياء: 73 - نساء: 163.

نرم افزار حاوی صافات



ادامه مطلب

امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : پیامبران , پیامبران ,

تاریخ : سه شنبه 22 مرداد 1392 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 148


لوط

 سدوم ، واقع در جلگه اردن ، كنار بحر الميت ، آن روز عصر، چون هر روز ديگر، زير آفتاب بهارى لميده بود. مردم بى خيال و عياش آن ، در لذت جويى و عيش ، غوطه ور بودند. دختر پيامبر خدا لوط، در سر راه ورودى كاروانيان به قريه ، بر سر چاهى ايستاده بود و آب مى كشيد.

از مدتها پيش ، او و خواهران و پدرش ، مورد بى مهرى و آزار مردم منحرف شهر قرار گرفته بودند. چرا كه به نظر قوم ، لوط عنصرى نامطلوب بود كه با نصايح پياپى و امر به معروف و نهى از منكر خود، عيش آنان را منغص و شادخوارى و شادكامى را بر آنان حرام مى كرد. به همين روى ، آنان با خانواده لوط سرگردان بودند و در كوى و برزن ، از آزار و دشنام ايشان خوددارى نمى كردند. تنها همسر لوط كه به اعتقاد قوم ، مردم را درك مى كرد، از اين آزار مصون بود!
اين مردم ، سخت بى شرم بودند، رسما و علنا آميزش با جوانان و مردان زيباروى را بر همبسترى با زنان ، ترجيح مى دادند.
شهر، چهره اى متفاوت داشت : زنان سرخورده و بى نشاط بودند. بنياد خانواه ها سست بود و جوانان و مردان ، خوى و خصلت مردى را از كف داده بودند. رادى و جوانمردى و سطوت و صولت مردانه و روحيه هاى پر صلابت ، در شهر كمتر به چشم مى خورد!
شهر، در تب انحراف مى سوخت ، اما شگفتا كه نمى خواست بداند. پندهاى پياپى و درمانگرانه لوط نيز، اين تب را نمى شكست !
دختر لوط، همچنان كه از چاه آب مى كشيد، به اين طاعون نامرئى كه به جان اخلاق مردم شهر افتاده بود، مى انديشيد و به حال پدر پير خويش ، دل مى سوزاند. مردم نه تنها به ارشادهاى پيامبرانه پدر او وقعى نمى نهادند، بلكه بى شرمى را به حدى رسانده بودند كه روياروى با او محاجه مى كردند و حتى از او مى خواستند كه بر اعمال آنان خرده نگيرد. آنها علنا به كردار زشت و پليد خود مى باليدند و با هر كس كه در اين راه مزاحم آنان مى شد به ستيز مى پرداختند. از جمله خانواده لوط را (به جز همسر او كه همفكر و همدست آنان بود) مورد شتم و آزار قرار مى دادند. و به همين سبب بود كه دختر لوط به بيرون قريه آمده بود تا از چاهى دور دست ، آب بردارد؛ تا از زخم زبان و آزار همگنان در امان باشد.
در همين فكر بود كه ناگاه ديد دو نفر از دور، از سوى بيابانهاى بيرون قريه ، به او نزديك مى شوند. نخست پنداشت كه از مردم سدوم هستند، اما از اين توهم به در آمد، زيرا چه كسى مى توانست در آن موقع از سال ، آن هم در آن مسير، بى آنكه همراه كاروانى باشد، به قريه بيايد؟!
چون نزديك تر شدند، دريافت كه آنان دو مرد جوان و بسيار زيبا هستند. به محض آنكه چهره هاى زيباى آنان را ديد، دل در سينه اش فرو ريخت ، زيرا از اخلاق پليد مردم قريه خويش ، وحشت داشت . بى اختيار زير لب گفت :
- خداوندا، اين دو انسان بسيار زيبا را از شر كردارهاى پليد اين مردم ، در امان بدار!
جوانان كه اينك نزد او رسيده بودند به او سلام كردند و او سلامشان را پاسخ گفت و سپس از احوال آنان پرسيد. گفتند كه ما ميهمان هستيم و از راهى دور آمده ايم و به ديدار لوط مى رويم . دختر، بيشتر پريشان شد. اما از سر ادب ، به روى خود نياورد و با ميهمان نوازى و عطوفتى كه از اخلاق پيامبرانه پدر خود آميخته بود به آنان گفت :
- من خود دختر لوطم ، خواهش مى كنم كمى صبر كنيد تا بروم و پدرم را به استقبال شما بياورم .
بيچاره دختر، مى خواست با پدر مشورت كند تا آنان را طورى به خانه ببرند كه كسى از مردم قريه نبيند. به همين خيال و از ترس آنكه مبادا دير برسد، مشك آب را همان جا كنار چاه نهاد و دوان دوان ، خود را به خانه رساند و ماجرا را با پدر باز گفت .
لوط گفت :
- دخترم ، چيزى تا شب نمانده است ، من به نزد آنان مى روم و تا تاريك شدن كامل هوا، با آنان گفت و گو مى كنم و آنگاه آنها را به خانه مى آورم . اما تو و خواهرانت سعى كنيد موضوع را از مادرتان پنهان نگه داريد و اگر بتوانيد، امشب او را به خانه كسى از اقوام به ميهمانى بفرستيد. زيرا اگر اين ميهمانان زيبا روى را ببيند، به مردم پليد قريه خبر خواهد داد و آن وقت ... آه خداوندا، آبروى مرا نزد ميهمانانم حفظ كن !
دختر پدر را دلدارى داد و او را به سوى تازه واردان فرستاد.
لوط به تازه واردان خوش آمد گفت . او از زيبايى فوق العاده آنان هم به شگفتى افتاد و هم به خاطر انحراف و پستى قوم خود، بر آنان بيمناك شد. پس براى گذراندن وقت با آنان به گفت و گو پرداخت ، تا هوا كاملا تاريك شود.
گر چه خورشيد، رو نهان كرده بود اما روشنايى بهت زده و سربى رنگ از آن ، هنوز بر زمين باقى بود. احساسى غمرنگ ، همراه با التهاب و بيم ، به دل لوط چنگ مى زد. اما سعى مى كرد در پيش ميهمانان خويش بر اضطراب خود چيره گردد و آنان را با سوالهاى پياپى خود سرگرم كند. تا سرانجام هوا تاريك شد و لوط آنان را از راهى كم رفت و آمد، به خانه برد.
آن شب ، هر طور به آرامش گذشت . اما روز بعد، همسر لوط كه سرانجام از آمدن ميهمانان آگاه شده بود، مردم را خبر كرد. هنوز چيزى از روز بر نيامده بود كه عده اى به خانه لوط آمدند و خواستار ديدار تازه واردان شدند.
لوط، در خانه را به روى آنان باز نكرد، ولى بر پنجره ايستاد و آغاز به نصيحت كرد. او از پيش ، به دختران خود سپرده بود كه ميهمانان را از هياهوى مردم دور نگاه دارند تا آبروى او نزد ميهمانان نرود. مردم خبر زيبايى ميهمانان لوط را دهان به دهان شنيده و اينك همه به خانه او روى آورده بودند و غوغايى بزرگ به وجود آمده بود.
آنان با بى شرمى تمام ، ميهمانان را از لوط طلب مى كردند.
آن پيامبر خدا، هر چه مى خواست آنان را از اين خواسته پست و شوم باز دارد، اثر نداشت ، ناگزير، براى حفظ حرمت خويش و آگاهاندن قوم غافل ، به آنان گفت :
- اگر كسى از شما بخواهد با يكى از دختران من ازدواج كند، من راضى خواهم بود، اما بدان شرط كه از آن تقاضاى پليد دست برداريد تا مبادا دچار خشم خداوند بزرگ شويد.
اما غلبه شهوات پست حيوانى ، گوش آنان را از شنيدن حق كر كرده بود و همچنان با وقاحت ، بر خواسته خود پاى مى فشردند، چندان كه غوغاى آنان به گوش ميهمانان نيز رسيد.
ميهمانان چون حال لوط را ديدند به او گفتند:
- اى لوط، خود را رنج مده و مسئله را بيهوده از ما پنهان مكن ، كه ما سفيران الهى و فرشتگانيم . ما خود از سوى خدا براى عذاب قوم تو آمده ايم و فرمان داريم كه تو خانواده ات را - جز همسرت - از اين مهلكه برهانيم و تمام اين قريه را نابود كنيم . آسوده باش و بر ما هراسى به خود راه مده كه آنان هرگز نمى توانند به ما آزارى برسانند.
لوط چون اين سخنان را شنيد، آرامش خود را باز يافت ، اما تا شب همچنان به نصيحت و ارشاد آن قوم كژ سيرت مشغول بود؛ گر چه كمترين اثرى نداشت .
شب هنگام ، وقتى كه آن ديو سيرتان از اطراف خانه او پراكنده شدند، لوط همراه با خانواده خويش ، بى آنكه همسر خود را با خود ببرد، به راهنمايى آن دو فرشته از قريه خارج شد و به سوى ديارى امن رهسپار گرديد.
وقتى كه آنان به جايگاهى دور رسيدند، ناگهان زلزله اى سخت در سدوم در گرفت و همه چيز زير و رو شد و از آن همه پستى و پليدى و زشتى ، هيچ نماند.
نام كتاب : داستان پيامبران جلد هاى 1 و 2

از آدم (ع) تا حضرت محمد (ص)

مؤ لف : سيد على موسوى گرمارودى

 نرم افزار حاوی صافات



ادامه مطلب

امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : پیامبران , پیامبران ,

تاریخ : سه شنبه 22 مرداد 1392 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 170

اسحاق

از هنگام كه ابراهيم ، برادرزاده خود لوط را به فرمان خداوند، به پيامبرى ، به سدوم فرستاده بود، روزگار درازى مى گذشت . اينك ابراهيم با همسر اولش ‍ ساره ، كه ديگر پير شده و همچنان سترون بود، در فلسطين روزگار مى گذارنيد و همسر ديگرش هاجر با تنها فرزندش اسماعيل ، در سرزمين حجاز، در مكه ، به سر مى بردند.

آن روز، ساره ، نخستين كسى بود كه ميهمانان ناشناخته را ديد. آنها، دو تن بودند، هر دو جوان ، بلند بالا و بسيار زيبا. با ديدن آنان ، ساره از دل آهى كشيد و از خيالش گذشت كه اگر من هم فرزندى داشتم ، اكنون شايد از اين دو جوان ، برومندتر و زيباتر مى بود.
هنوز با خيال خود در كلنجار بود كه آنان به نزديك او رسيدند، سلام كردند و يكى از ايشان سراغ ابراهيم را گرفت .
هاجر از اينكه آن دو بيگانه شوهرش را مى شناختند بى آنكه او آندو را بشناسد؛ شگفت زده شد اما به روى خود نياورد و با احترام ادب ، آنان را نزد ابراهيم برد.
پيامبر خدا ابراهيم به آنها خوش آمد گفت و از سر ادب و مهماندوستى ، نپرسيد كه از كجا مى آيند و از او چه مى خواهند؛ اما در دل ، از ديدن آندو احساس آرامش و انبساطى مى كرد.
پس از تعارف ، برخاست و گوساله فربهى ذبح كرد و به همسر خود، پنهان از چشم ميهمانان ، سفارش كرد كه :
- من آنها را نمى شناسم ، اما هر كه باشند چون ميهمان ما هستند گرامى اند. غذايى آبرومند از گوشت اين گوساله فراهم كن ؛ از راه رسيده اند شايد گرسنه باشند.
آنگاه به نزد آندو باز گشت و به پذيرايى از آنان مشغول شد ولى همچنان از سر ادب ، چيزى از آنان نمى پرسيد.
وقتى غذا آماده شد، ساره نزد شوى خود و ميهمانان آمد و آنان را به خيمه اى ديگر - كه سفره را در آن گسترده بود - فرا خواند.
آن دو بيگانه ، نخست به يكديگر نگريستند، سپس يكى از ايشان به اطلاع ابراهيم و همسرش رسانيد كه آنان غذا نمى خوردند! ابراهيم كه بسيار شگفت زده شده بود گفت :
- چگونه ممكن است كسى راهى دراز را پياده بپيمايد و اكنون لب به غذا نزند و به ويژه شما كه از هنگامى كه آمده ايد، حتى قطره اى آب ننوشيده و ذره اى ميوه ، تناول نكرده ايد.
مى بينم هيچ رهتوشه اى نيز همراه نداريد تا بتوانم گمان كنم كه پيش از رسيدن به اينجا، خود را سير كرده باشيد.
آن دو تن ، توضيحى ندادند و تنها بر نخوردن غذا، تاكيد ورزيدند.
اينك ، در دل ابراهيم ، شگفتى جاى خود را به ترسى ناشناخته مى داد و پرسشهايى بى جواب انديشده او را به خود مشغول مى داشت و با خود مى گفت : اينان ديگر چگونه كسانند كه نه بسيار سخن مى گويند و نه هيچ مى نوشند و نه هيچ مى خورند و چنين با نشاط و زيبا و برومندند و آثار خستگى نيز در آنان پيدا نيست .
نشانه هاى اين شگفتى و هراس در چهره ابراهيم ، از چشمان تيزبين ميهمانان پوشيده نماند؛ پس يكى از ايشان گفت :
- ما از فرشتگان الهى هستيم و به امر خداوند براى كمك به برادرزاده تو لوط، به سدم مى رويم ؛ اما همچنان به امر خدا، در راه نزد تو آمده ايم تا به همسر تو ساره ، زادن فرزندى را بشارت دهيم .
ساره ، كه خود اين سخنان را مى شنيد، از شگفتى ، آهى بلند، شبيه فريادى كوتاه ، بر كشيد و با شرمى زنانه گفت :
- من در روزگار جوانى ، نازا بودم ؛ اكنون كه ديگر پيرزنى شده ام و از من كاملا گذشته است ، چگونه فرزند مى توانم داشت ؟
يكى از آن دو ميهمان گفت :
- اين وعده خداست و ما به اينجا آمده ايم تا وعده خدا را به تو ابلاغ كنيم و خدا بر هر چيز تواناست .
ساره بسيار شادمان شد و ابراهيم به تسبيح خداوند پرداخت . آنگاه از فرشتگان خواست تا هر طور كه خود مايلند به استراحت بپردازند.
آنان گفتند كه به استراحت نيازمند نيستند و از جاى به قصد رفتن ، برخاستند و يكى از ايشان گفت :
- اكنون كه رسالت خود را در مورد تو و همسرت به جاى آورديم بيدرنگ به سوى سدوم و پيامبر آن شهر، روان خواهيم شد.
با عنايت و خواست خداوند، ساره همان شب از ابراهيم ، به اسحاق بارور شد.
بدينگونه اسحاق با مشيت الهى پا به جهان نهاد و پس از ابراهيم يكصد و هشتاد سال در جهان زيست و از پيامبران شد و فرزندان وى ، بسيار شدند.

نام كتاب : داستان پيامبران جلد هاى 1 و 2

از آدم (ع) تا حضرت محمد (ص)

مؤ لف : سيد على موسوى گرمارودى

نرم افزار حاوی صافات



ادامه مطلب

امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : پیامبران , پیامبران ,

تاریخ : سه شنبه 22 مرداد 1392 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 155


نوح

نوح در جامعه اى مى زيست كه دلها در آن تيره و فساد چيره و بت پرستى رايج و ستم و بهره گيرى و استثمار، متداول بود. ثروتمندان در فساد خويش ‍ غوطه ور بودند و ناتوانان و مسكينان ، در جان كندنى سخت ، روزگار مى گذرانيدند! خداوند به نوح فرمان داد كه به پيامبرى ، اين مردم را هدايت كند. نوح ، زبانى فصيح و منطقى قوى و بيانى گرم داشت و سخت بردبار و شكيبا بود.

او، به فرمان خدا، به دعوت و ارشاد پرداخت :
- اى قوم من ، تنها الله را بپرستيد. چرا غير او را به پرستش مى گيريد؟ اگر ايمان نياوريد، من بر شما از شكنجه روزى سخت هراسانم .
او همچنان به دعوت خود ادامه مى داد و در اين راه ، با اميدوارى و تحمل بسيار، با سختيها و ناملايمات روبه رو مى شد و از فصاحت و بلاغت خويش در راه ابلاغ رسالت خود سود مى برد.
در اين ميان ، برخى مسكينان و مستضعفان ، رفته رفته به سخنان او مايل شدند و دعوت او را اجابت كردند. اما ثروت اندوزان و دنيا پرستان كه زمزمه هاى توحيدى نوح را خطرى براى منافع خود تلقى مى كردند، عناد و مقاومت ورزيدند و ظلمت گمراهى را بر نور هدايت رجحان نهادند و از اين بالاتر، نوح و پيروانش را به باد استهزا گرفتند:
- ما تو را جز بشرى مانند خود نمى بينيم و جز پست ترين مردمان به تو نمى گروند. تو و پيروانت را هيچ برترى بر ما نيست و جز مشتى دروغگو نيستيد.
در برابر مقاومت آنان ، نوح ايستادگى مى كرد و به ياران و پيروان خود تشكل مى داد.
نوح براى گذران زندگى خويش ، نجارى مى كرد(18) و در همان حال ، در ابلاغ رسالت خود، از شما مزدى نمى خواهم ، مزد مرا تنها خداوند مى دهد. نيز نمى گويم فرشته ام تا بگوييد: تو جز بشرى مانند من نيستى . ادعاى علم غيب هم نكرده ام تا مرا تكذيب كنيد. من تنها شما را به خداوند يكتا، به نيكى و پاكى و اخلاق ، فرا مى خوانم . پس چرا ايمان نمى آوريد، چرا بر نادانى خود اصرار مى ورزيد؟
آنان گستاخانه و بى پروا، پاسخ مى دادند:
- اگر چنان كه مى گويى ، خواهان رستگارى و هدايت مايى ، اين مردمان پست و پيروان دون را از خود دور كن . ما نمى توانيم ياران و همعقيده آنان باشيم .
- چرا از من مى خواهيد با ياران مؤ من خويش ترك مراوده كنم ؟ من كسى نيستم كه اين مؤ منان را از خود برانم .
نوح ، سالها و سالها، با تحمل همه مصائب و ريشخندها و آزارها، به نشر دعوت و تبليغ پرداخت . تا اينكه سرانجام ، آن مردم گمراه ، به يكباره اميد نوح را به ياس مبدل كردند و آن پيامبر خدا را بر سر راهى بدون بازگشت قرار دادند:
- اى نوح ، ديگر بس كن و از اين بحث و جدال مكرر خود با ما دست بدار. مگر نمى گويى كه اگر ما ايمان نياوريم دچار عذاب الهى خواهيم شد؟ اكنون كجاست آن عذاب الهى كه وعده مى دادى ؟
وقتى بى شرمى را به نهايت رساندند و آن پيامبر بردبار الهى از خود نااميد كردند، نوح ، قوم خويش را نفرين كرد:
- پروردگارا، از اين كافران يك نفر بر زمين مگذار! (19)
خداوند امر فرمود تا نوح به كمك ياران اندكش ، كشتى بسازد. نوح نقطه اى را بر خشكى و دور از دريا انتخاب كرد و از تنه درختان ، با زحمت بسيار، تخته هايى فراهم آورد و با ابزار ابتدايى روزگار خود، ساختن كشتى را آغاز كرد.
از همان آغاز، تمسخرها و ريشخندها شروع شد. هر روز دسته اى از كافران مى آمدند و او و يارانش را كه سخت سرگرم كار بودند، به باد استهزا مى گرفتند:
- اى نوح ، بهتر نبود فكر يك دريا هم در همين نزديكيها مى كردى ؟ آخر كدام ديوانه اى در خشكى و دور از دريا يك كشتى به اين بزرگى مى سازد؟
- لابد گاوهايى كرايه كرده است كه اين كشتى را به دريا خواهند برد!
- شايد هم دريا را به اينجا خواهد آورد!
حتى فرزند خود او كه جذب جامعه كافران شده بود، در مسخره كردن پدر، با آنها همراه بود. اما نوح ، بردبار و استوار، به اين ياوه گوييها و هرزه دارييها اعتنا نمى كرد و به كار خود ادامه مى داد.
سرانجام ، كار ساختن كشتى بزرگ به پايان آمد و از جانب خداوند به نوح فرمان رسيد كه اينك با خانواده خويش و همه گرويدگان و مومنان به كشتى درآى و از هر حيوانى يك جفت (نر و ماده ) با خود ببر، كه لحظه عذاب ما در رسيده است .
نخست از تنورى در خانه يكى از مومنان ، آب فرا جوشيد و همه مومنان به فرمان نوح به كشتى در آمدند. آنگاه هوا تيره و تار شد و طوفانى سهمگين برخاست و بارانى سيل آسا و تند در گرفت و آب بر سطح زمين جريان يافت و كم كم بالا ايستاد و كشتى اندك تكان خورد...
وحشت همگان را فرا گرفت ؛ هر كس سراسيمه به سويى مى گريخت . كم كم موج ها انبوه شد و هنگامه اى برخاست .
نوح كه از كشتى مى نگريست و تسبيح خدا مى گفت ، فرزند خويش را ديد كه از امواج به بلندى ها مى گريخت . فرياد برآورد:
- پسر گمراه كه هنوز گريبان از طوفان غرور نرهانيده بود، به پاسخ بانگ برداشت :
- مرا به كشتى تو حاجتى نيست ، بر ستيغ كوهى فرا خواهم رفت و از غرق شدن در امان خواهم ماند.
اما در همان هنگام امواج بالاتر آمد و آب ، كشتى را بر سر گرفت و هر چه جز كشتى به زير آب رفت . نوح كه خود شاهد غرق شدن پسر بود، سخت دلتنگ شد و از روى مهر پدرى ، گله آغاز كرد:
- خداوندا، تو خود وعده داده بودى كه مرا و خانواده ام را از عذاب در امان نگه دارى . اينك اين فرزند من است كه غرق مى شود.
خداوند فرمود:
- اى نوح ، او ديگر از خاندان تو نيست و عملى نا صالح است . او با بدان پيوست و خاندان نبوتش گم شد. زنهار بر آنچه كه ژرفاى آن از تو پوشيده است ، درنگ مكن و خود را در گروه جاهلان ميفكن . ما تنها به نجات مومنان وعده داده بوديم .
نوح بى درنگ از خداوند پوزش خواست و هم به او پناه برد:
- پروردگارا، به درگاه تو پناه مى آورم و از اينكه چيزى را درخواست مى كنم كه نمى دانم ، پوزش مى طلبم ؛ اگر بر من رحمت نياورى ، از زيانكاران خواهم بود.
فرداى آن روز، هنگامى كه سر نشينان كشتى سر از خواب برداشتند و بر عرشه ، فراز آمدند؛ طوفان فرو نشسته بود و كشتى در زير پرتو آفتابى زرين ، بر امواج آرام و آبى و شفاف ، غوطه مى خورد و آهسته آهسته با نوازش ‍ نسيم پيش مى رفت .
مدتى بعد آبها نيز در دل زمين فرو رفت و كشتى سالم همراه سرنشينان خود بر فلات كوه جودى نشست . نوح و ديگر ياران او دوباره قدم به خاك نهادند: حيوانات غير اهلى را در بيابان يله كردند و همگان ، با همگنان ، زندگى تازه اى را بر روى زمين آغاز كردند. (20)
نام كتاب : داستان پيامبران جلد هاى 1 و 2

از آدم (ع) تا حضرت محمد (ص)

مؤ لف : سيد على موسوى گرمارودى


پی نوشته:


18- قصص يا داستانهاى شگفت انگيز قرآن مجيد تاليف على قاضى زاهدى گلپايگانى - ص 74.
19- لازم به يادآورى است كه بنابر برخى روايات ؛ كافران از آن پس تا هنگام عذاب زاد و و لد نداشتند، بنابراين هنگام طوفان كودكى در بين آنان باقى نبود.
20- آيات مربوط به داستان نوح :
اعراف /59 تا 64 و 133 - يونس / 71 تا73 - هود/ 25 تا 49 - اسراء/ 17 - مريم / 58 - مومنون / 23 تا 31 - شعرا / 105 تا 122 - عنكبوت / 14 و 15 - صافات / 75 تا 82 - قمر / 9 تا 16 - نوح / 1 تا 27 و 47 - آل عمران / 33 - تحريم / 10 - انببياء/ 76 و 77 - ابراهيم / 9 - حج / 42 - فرقان / 37 - ص / 12 - (غافر) مومن / 5 - ق / 13 - حاقه / 11

نرم افزلر حاوی صافات



ادامه مطلب

امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : پیامبران , پیامبران ,

تاریخ : سه شنبه 22 مرداد 1392 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 209

ادريس (16) 
زن در حاليكه يك دستش را روى پيشانى ، بالاى ابرو، سايه بان چشم كرده بود و به صحراى جلوى كلبه اش مى نگريست ، خطاب به شوهر كه در انتهاى كلبه به كارى مشغول بود، به صداى بلند گفت :
-- گمان مى كنم امير حاكم شهر به اينسو مى آيد!
مرد كه با شگفتى به بيرون مى دويد، پرسيد:
-- امير؟
-- آرى ، حالا ديگر حتى برق جواهر را روى قبضه شمشير او و همراهانش ، مى بينم . زير آفتاب مى درخشند.
مرد در حاليكه به داخل كلبه باز مى گشت ، با دلخورى غريد:
-- در اين اطراف ، جز كلبه ما، آبادى ديگرى نيست ، پس بى گمان به خانه ما فرود خواهند آمد، همانجا بيكار ممان ! غذايى فراهم كن ، شايد نزد ما چيزى بخورند...
-- اميران و شاهان ، از غذاى من و تو چيزى خورد، آنها هر چيزى نخواهند خورد آنها هر چه بخواهند در سفره هاى خود، همراه بر مى دارند؛ نيازى به آب سرد و نان گرم من و تو ندارند!
آن دو، از همان سالهاى نخستين ازدواج ، از شهر كوچ كرده و به اين محل آمده بودند. كنار چشمه براى خود كلبه اى ساخته و به تدريج ، به آبادانى زمينهاى اطراف و احداث باغ و مزرعه ، پرداخته بودند.
آوازه سر سبزى و شادابى بهشت آساى آنجا، به شهر و به گوش امير حاكم رسيده بود. امير غاليا براى شنيدن ناله ها گوشى سنگين ولى براى هر خبر پر سود گوشى تيز داشت .
خبر را شنيده و اينك براى ديدن محل ، با عده اى از درباريان خود به آنجا آمده بود كه گفته اند: شنيدن كى بود مانند ديدن .
در كلبه ، امير به مرد گفت :
- جاى بسيار زيبايى است ؛ ما وصف آن را شنيده بوديم ، اينك آن را بسيار بهتر و زيباتر از آن يافتيم كه تصور مى كرديم آيا حاضرى آن را بفروشى ؟
- اين باغ و مزرعه ، محصول زحمت بيست ساله من و همسرم و فرزندان من است . من در همين زمين و كنار همين چشمه و در اين كلبه ، فرزندان خود را در آن بزرگ كرده ام و سالها در آن خود و خانواده ام براى خداوند بزرگ نماز گزارده ايم و سپاس او را به جاى آورده ايم . نمى توانم از آن دل بردارم ... نه ، نمى توانم آن را بفروشم .
امير حاكم ، ديگر چيزى نگفت ؛ برخاست و با همراهان آنجا را ترك كرد و به شهر بازگشت .
در شهر، همسر امير حاكم به وى گفت :
- جايى را كه تو اينقدر پسنديده اى ، زيبنده توست ، نه يك شهروند ساده ، بايد آن را بدست آورى !
- اما او، آن را به هيچ قيمتى نمى فروشد.
- ولى راهى وجود دارد كه تو آن را تصرف كنى .
- چه راهى ؟
- تو مى توانى از قاضى بخواهى كه او را به خاطر خروج از دين امير حاكم ، دستگير و محاكمه كند و به قتل برساند. مكر نگفتى كه او به خدايان ما ايمان ندارد و براى خداى خود، نماز مى گزارد؟
- آرى ، او چنين مى گفت .
- بسيار خوب ، اين بهانه خوبى است . پس از آنكه از وى آسوده شدى ، مى توانى زمين و باغ و مزرعه اش را تصرف و كلبه اش را ويران كنى و به جاى آن قصرى براى خويش بسازى .
خداوند به حضرت ادريس ، پيامبر همان قوم ، فرمان داد تا نزد آن امير ستمگر برود و به او بگويد: (آيا به كشتن بنده مؤ من ما راضى نشده بودى كه زمين او را نيز مصادره كردى و زن و فرزندانش را به خاك مذلت نشاندى ؟ سوگند به عزت و جلالم كه حلم و بردبارى ما، تو را فريفته است . زودا كه تو را به ذلت افكنيم و تو همسر اغواگرت را هلاك سازيم .)
ادريس ، پيام خداوند را در حضور درباريان مو به مو به امير حاكم رسانيد. او بر آشفت و ادريس را از مجلس خود بيرون راند. همسر امير، كسانى را فرستاد تا وى را به قتل برسانند اما پيش از آن ، ياران ادريس ، او را آگاه كرده بودند.
ادريس به ياران خويش فرمان داد تا شهر را ترك كنند و خود نيز از شهر بيرون رفت و در غارى پنهان شد.
خداوند به او فرموده بود به زودى شهر را به خشكسالى مبتلا خواهد ساخت و امير حاكم را به خاك مذلت خواهد نشانيد و هلاك خواهد كرد.
وعده خدا انجام يافت : امير و همسرش هلاك شدند و اميرى ديگر بر تخت او نشست و خشكسالى بر شهر، چيره شد.
بيست سال بر مردم گذشت در حالى كه قطره اى باران نباريده بود.
پس از بيست سال ، خداوند به ادريس فرمان داد كه اينك به شهر درآى و از ما طلب باران كن زيرا مردم شهر به ما روى آورده اند. مردم شهر، اندك اندك دريافته بودند كه سختى ها به خاطر ستمى بود كه امير پيشين بر آن مرد مؤ من روا داشته و نيز ادريس پيامبر را از شهر آواره كرده بود و آنان هيچ عكس العملى در برابر ستم وى ، از خويش نشان نداده بودند.
ديگر در شهر، از هر دهانى شنيده مى شد كه :
- اين همه بلاها را از آن مى كشيم كه امير ستمكار پيشين ، صاحب آن باغ و مزرعه زيبا را به بهانه خداپرستى كشت و خانواده او را به خاك مذلت نشانيد و ادريس نبى را در كوه و بيابان آواره كرد و ما دم نزديم !
- كاش مى دانستيم ادريس به كجا رفته است تا او را مى يافتيم و از او مى خواستيم كه نزد خداوند خويش از ما شفاعت كند و به دعا، از خدا باران بخواهد و از اين بدبختى رهايى يابيم .
- اگر ادريس نيست ، خداى او هست ؛ ما خود به خدا و به درگاه او روى مى آوريم و از او مى خواهيم كه گناه ما را ببخشايد.
ادريس به فرمان الهى ، پا از غار بيرون نهاد و به سوى شهر، به راه افتاد.
مردم شهر، از آمدن ادريس شادمان شدند و به نزد وى شتافتند و به خداى او ايمان آوردند و از وى خواستند تا دعاى باران بخواند.
ادريس به امير جديد شهر پيام فرستاد كه خود و درباريان وى پياده و بدون سلاح ، به نزد وى بيابند.
امير، گرچه نخست زير بار نمى رفت اما پس از آگاهى از اراده عمومى ، سرانجام پذيرفت و با تذلل و خاكسارى ، با پاى برهنه با همراهان خويش ، نزد ادريس آمد و به مردم پيوست و همه ، با پاى برهنه ، به بيابان بيرون شهر رفتند و ادريس از خداوند طلب باران كرد.
باران رحمت الهى فراوان فروباريد؛ و از شهر از جان و دل به ادريس و فرمان الهى او، گردن نهاد.(17)

نام كتاب : داستان پيامبران جلد هاى 1 و 2

از آدم (ع) تا حضرت محمد (ص)

مؤ لف : سيد على موسوى گرمارودى

پی نوشته:


16- (در عبرى يعنى درس خوانده ... مفسران او را با خنوخ (:: پيدايش 5/22، عبرانيان 11/5) يكى مى دانند. مى گويند كه وى نيز، مانند خضر و الياس حيات جاودانه يافت . او را مخترع لباس و قلم نويسندگى مى دانند.) غلامحسين مصاحب / دائرة المعارف فارسى ج اول - ذيل ادريس .
17- درباره حضرت ادريس - على نبينا و آله و عليه السلام - در تمام قرآن كريم تنها چهار آيه آمده ؛ كه در دو آيه از آن چهار آيه ، نام وى ذكر شده است : دو آيه در سوره مريم / آيات 56 و 57:

و اذكر فى الكتاب ادريس انه كان صديقا نيبا - و رفعناه مكانا عليا و ياد كن (در اين ) كتاب از ادريس ، همانا او بسيار راستگو و پيامبر بود. و ما او را به مكانى بلند فرا برديم .
و دو آيه در سوره انبياء / آيات 85 و 86:
و اسماعيل و ادريس و ذاالكفل كل من الصابرين - و ادخلناهم فى رحمتنا انهم من الصالحين .
و اسماعيل و ادريس و ذوالكفل ، همه از شكيبايان بودند. و آنان را در رحمت خود در آورديم (كه ) آنها از صالحانند.
جز اين چهار آيه ، در منابع اسلامى ، روايات بسيار نيز در مورد اين پيامبر الهى وارد شده است كه زنده ياد علامه طباطبائى در الميزان از منابع مختلف برخى از آنها را نقل كرده است ؛ از جمله در مورد شغل خياطى آن پيامبر، مى نويسد:
(... در كافى به سند خود از عبدالله بن ابان از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه درباره حديثى كه در مورد مسجد سهله فرمود: مگر نمى دانى كه آنجا جاى خانه ادريس پيغمبر است كه در آنجا به خياطى اشتغال داشته است .)
سپس مرحوم علامه ذيل حديث اضافه مى كند:
(در ميان اهل تاريخ و سيره نيز معروف است كه ادريس عليه السلام ، اولين كسى بوده است كه با قلم ، خط نوشته و اولين كسى بوده است كه خياطى كرده است .
مرحوم علامه از چند روايتى كه در مورد ادريس نقل فرموده اند، سه روايت را درست و بقيه را از اسرائيليات مى دانند.
داستانى را كه ما در اين كتاب به اقتباس و اختصار نقل كرده ايم روايت اول از سه (روايتى است كه كتاب اكمال الدين و تمام النعمه به سند خود از ابراهيم بن ابى البلاد، از پدرش ‍ و او از امام محمد باقر عليه السلام ، نقل كرده است ...) - الميزان ج 27 ص 99 ببعد.
صاحب اين قلم ، براى اطمينان بيشتر، در مورد صحت روايت به حضرت آيت الله حاج آقاى استادى از مدرسين حوزه علميه قم و از كتابشناسان بزرگ شيعه ، رجوع كردم و ايشان نيز، روايت داستان ما را خدشه ناپذير اعلام كردند.
بنابراين ، مختار اينجانب ، پس از تصفح تفاسير و كتب مربوط، به خاطر اندك بودن مطالب درست در مورد حضرت ادريس عليه السلام و سكوت و كم گويى قرآن درباره اين پيامبر الهى ، همين داستان است كه در اين كتاب ، البته با تلخيص و گزينش ، از روايت حضرت امام محمد باقر عليه صلوات الله ، نوشته ام 


نرم افزار حاوی صافات



ادامه مطلب

امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : پیامبران , پیامبران ,

تاریخ : سه شنبه 22 مرداد 1392 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 246

آفرينش آدم 
خداوند تواناى دانا، كائنات را بهنجار آفريده و هستى ، از او پيدايى يافته است : آسمانها پا برجاى و هر يك برجاى خويش استوار؛ و زمين نيز استوار است و بر آن ، كوهها ايستاده و دشتها، خفته و اقيانوسها، موج انگيز و چشمه ها و رودها، روان و گياهان ، بارور و آفتاب ، در سپيده آفرينش گرما بخش و روز فروز و با پرتو حياتبخش خويش ، بى شتاب در پويش و ماه ، در تابش شباهنگام ، فريبا و در حركت آرام خود بر سينه تيره شب ، چون خيزش مرواريد است بر مخمل سياه ....
در اين ميان ، جاى آدمى خالى است و خداوند اراده فرموده است تا (آدم ) را از عدم بيافريند(1) و هستى را با او معنا بخشد و جمال آسمانى خود را در آيينه زمينى چهره او بنگرد و او را جانشين خويش ‍ كند(2) زيرا از آن پيش ، امانت (خلافت خود) را بر آسمانها و زمين و كوهساران ، عرضه فرموده بود و آنان از پذيرش آن ، سر باز زده بودند و اينك اراده فرموده است تا اين امانت را بر دوش (آدم ) نهد.
پس ، به فرشتگان - همه - فرمود:
- برآنم تا از خاك ، بشرى برآورم ، و آنگاه از روح خويش در او بردمم ؛ پس ‍ چون او را به اعتدال آفريدم و از روح خود در او دميدم ، همه بر او سجده بريد.
فرشتگان ، نخست عرضه داشتند:
-- پروردگارا! با دانشى كه به ما عطا فرموده اى ، آگاهى داريم كه كسى را خلق خواهى كرد در زمين تباهى خواهد افكند و خونها خواهد ريخت ؛ و حال آنكه ما تسبيحگوى و تقديس كننده تو هستيم .
خداوند فرمود:
-- من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد.
فرشتگان ، به احترام و شگفتى در تكوين آدم مى نگريستند.
آسمان ، در حيرت ايستاده بود.
به اراده الهى ، اندك اندك ، گل آدم شكل گرفت و اندام ، به گونه اى موزون ، فراهم شد. سپس از گل بازمانده از دنده زيرين آدم (3)، همسر او حوا نيز فراهم آمد.
اين دو اندام ، در كنار يكديگر همچنان كالبدهايى بى روح بودند. راستاى قامت آدم ، اندكى از حوا بلندتر، و فراخناى سينه اش ، كمى گسترده تر بود و عضلاتش محكمتر و در كمال موزونى ، ستبرتر؛ با ابروانى پر پشت و بينى كشيده و چشمانى درشت .(4)
حوا، با لطافت اشك و گل ، زنى كامل و با گيسوانى كشيده ، و اندامى موزون ، چون آدم ، اما هزار بار لطيف تر و ظريف تر.
سرانجام ، آن لحظه الوهى بزرگ در رسيد و خداوند، از روح ربوبى خويش ، در آدم و حوا دميد.
آن دو كه تا لحظه اى پيش ، دو تنديس همگون اما بى روح و ساكن بودند، اينك پلكهايشان به هم مى خورد و سينه هايشان هوا را به درون خويش ‍ مى كشيد و اندامهايشان به حركت در مى آيد و قلبهايشان به تپش مى افتاد.
و اكنون در سينه هر دو، دلى مى تپد كه در آدم ، انگار معجونى است از خميره مهر و عشق و از پولاد و آب ، با غمها و شادى هايى بزرگتر و ناپيداتر و در حوا، گويى ، نخست از اشك و شادى است و آنگاه از عفت و عاطفه و نيز از عشق و مهر مادرى ...
فتبارك الله احسن الخالقين .
پس آنگاه خداوند، دانش تمام اسماء(5) را در حيطه كاينات ، به آدم آموخت و سپس از فرشتگان خواست تا اگر مى توانند، او را از اين اسماء با خبر سازند.
فرشتگان ، فرومانده و مبهوت ، شرمسارانه پاسخ دادند:
-- پروردگارا، منزه باد نام تو، ما هيچ دانشى جز آنچه خود به ما آموخته اى نداريم ، همانا دانا و فرزانه تويى .
پروردگار، به آدم اشارت فرمود تا آنان را خبر دهد. آدم ، بى درنگ فرشتگان را از آنچه خداوند امر فرموده بود، آگاه كرد. و خداوند به فرشتگان فرمود:
-- آيا به شما نگفتم كه من پنهان آسمانها و زمين را و هر چه را آشكار و يا نهان مى داريد، مى دانم ؟ اينك ، همه بر آدم سجده بريد.(6)
به فرمان خداوند، يكباره ، همه فرشتگان الهى ، در سراسر آسمانها و همه جا، در برابر آدم به سجده در آمدند.
در اين ميان ، شيطان كه از آتش آفريده شده بود و جن بود و از فرشتگان نبود -- هر چند با عبادتهاى بسيار خود را به مقام فرشتگان رسانده بود -- ناگهان از سر غرور و خودبينى و كبر، از بندگى خداوند و اطاعت فرمان او سر پيچيد و بى راه شد. او به خويش نگريست و خود را فراتر ديد و سر خم نكرد. سجده نبرد و ايستاد و از ناسپاسان شد. خداوند به او فرمود:
-- با وجود فرمان من ، چه چيز تو را از سجده برآدم بازداشت ؟
-- من از او بهتر و بر ترم ؛ تو مرا از آتش و او را از خاك آفريده اى .
پروردگار فرمود:
-- از اين جايگاه و مقام آسمانى فرو شو. اينجا جاى آن نيست كه خود را بزرگ ببينى . بيرون رو كه از زمره فرومايگانى .(7)
-- از اين جايگاه و مقام آسمانى فرو شو. اينجا جاى آن نيست كه خود را بزرگ ببينى . بيرون رو كه از زمره فرومايگانى .
شيطان كه خود را در آتش قهر الهى يافت و دانست كه ديگر راه نجاتى ندارد، به مهر و راءفت پروردگار پناه برد و از خداوند خواست كه او را تا روز باز پسين مهلت دهد و وانهد.
خداوند فرمود:
-- به تو مهلت داده شد.
چون شيطان دانست كه تا روز باز پسين مهلت يافته است و تا آن روز در امان خواهد بود، بار ديگر گستاخى آغاز كرد و با بى شرمى به خداوند گفت :
-- به خاطر اين گمراهى كه نصيب من كردى ، بر سر راه راست فرزندان آدم به كمين خواهم نشست و آنگاه از پيش روى و پس پشت و راست و چپ ، بر آنان خواهم تاخت و تو بيشتر آنان را سپاسگزار نخواهى يافت .
پروردگار فرمود:
-- از آسمان ، نكوهيده و رانده ، بيرون رو. دوزخ را از تو و هر كس از بنى آدم كه از تو پيروى كند، پر خواهم كرد! اما بدان كه بر بندگان من چيرگى نخواهى داشت ، مگر آن گمراهانى كه به ميل خويش از تو پيروى كنند.
شيطان ، رانده و مانده از آسمان و قرب الهى ، تا جاودان بيرون شد.
آدم و حوا در بهشت  
سپس خداوند مهربان ، آدم و حوا را در بهشت جاى داد.(8)
نخستين چيزى كه در بهشت ، آدم و حوا را مجذوب خويش ساخت ، هواى پاك ، ملايم ، لطيف و عطر آگين آن بود. آنگاه روشنايى دل انگيز آفتاب كه همه جا، چون فرشى زرين ، گسترده بود. هوا نيز نه گرم و نه سرد و هميشه بهار بود. ديگر، رنگارنگى موجودات به ويژه چشم نوازى و تنوع گياهان ، چشمه ساران ، درياچه ها، آبگيرها، كوهها، تپه ها، جنگلها، باغها و خلنگزارها، و نيز فراوانى ميوه ها و خوردنيها و آشاميدنيها بود.
آدم و حوا، پا به پاى يكديگر، به گردش و كشف زيباييهاى بهشت پرداختند: گاه از بيدستانهاى بسيار مى گذشتند كه بر دو سوى جويبارهاى زلال سايه انداختند و شاخساران افشان خود را در آينه آب رها كرده بودند. گاه به هامونى گسترده مى رسيدند كه سراسر آن از خلنگهاى معطر و بابونه ها و گلهاى سپيد و نيز زنبقها و لاله ها و شقايقها انباشته بود؛ با چشم اندازى سرشار از تركيب جادويى رنگها كه با نوازش نسيم هر رنگ مى باخت و رنگ مى برد. گاه از گذرگاهى در ميانه كوهساران مى گذشتند؛ يا از دهانه غارى كه صخره هاى اطراف آن پوششى زبرجدگون از سرخس داشت و از پيشانى غار تا زمين ، آبشارانى نرم ، به سان پرده اى از حرير، فروهشته بود. گاه در جنگلى انبوه و فشرده بود، زير درختهاى تناور و پر سايه ، به جستجوى چشمه آبى مى پرداختند. اين درختان ، با برگريزان زيباى خود، سطح شفاف چشمه هاى جنگلى را پنهان مى داشتند و چه لطفى داشت آن هنگام كه آدم يا حوا، برگها را با دست كنار مى زدند و چهره خويش را در زلال آينه فام آن مى شستند.
زيباتر از همه ، دنياى پرهياهوى جانداران ، به ويژه پرندگان بود. مرغان بهشتى ، با رنگ آميزى خيره كننده و افسونگرانه بال و پرشان ، جلوه اى شگرف داشتند و با آواز روح نواز خويش ، نغمه هايى از موسيقى طبيعت را در فضا مى پراكندند. تنوع شكل و اندازه آنها نيز بسيار ديدنى بود: برخى به كوچكى پروانه بودند و برخى به بزرگى عقابهاى بال گستر دور پرواز كه طنين صدايشان ، تمام آغوش يك دره را از سيطره موسيقى مى انباشت .
به جز پرندگان ، موجودات زيباى ديگر، از آبزيان رنگارنگ گرفته تا خزندگان و چرندگان و وحوش همه و همه ديدنى بودند.
آن دو گاه ساعتها در كنار آبگيرى مى نشستند و حركت ماهيان را در بلور واره آب مى نگريستند. گاه با نوباوه زيباى غزالى در خلنگزارهاى مى دويدند و او را تا كنار مادرش همراهى مى كردند و سپس به تماشاى شير نوشيدنش از پستان مادر مى ايستادند.
در بهشت همه چيز درخشان ، ديدنى ، شفاف و چشمگير بود:
گلهايى به ظرافت خيال ، گلهايى به روشنايى حباب آب ، گلهايى افشان ، گلهايى پريشان ؛ گلهايى كه دور درختى پيچيده و چرخيده و بدان پيوسته و از آن فرارفته و سپس از بلندترين شاخسار آن ، افشان ، دوباره تا زمين باز گشته بودند...
گلهايى كه در آبگيرهاى شفاف ، زير آب روييده و كف آبگير را زينت داده بودند و نيلوفرهاى كه بازوان را بر آب رها كرده بودند.
مهم تر از همه آنكه پروردگار بزرگ ، به آدم و حوا رخصت داده بود كه از همه آن نعمتها برخوردار باشند و از همه خوردنيها، هر قدر و هر گاه كه دوست مى داشتند، استفاده برند. تنها و تنها، خداوند آنان را از خوردن ميوه يك گياه باز داشته بود: گندم .(9)
هنگامى كه خداوند، آنان را در بهشت جاى مى داد، اين گياه را به ايشان نشان داد و فرمود كه به آن نزديك نشوند. نيز به ايشان يادآور شد كه شيطان در كمين آنان است ، مبادا ايشان را بفريبد.
آدم و حوا، گاهى در گشت و گذار خود، اين گياه را از دور مى ديدند، اما بنا به فرمان الهى ، هرگز به آن نزديك نمى شدند.
بارى ، آن دو، در كمال آسايش و نيكبختى ، در بهشت روزگار مى گذرانيد.

شيطان دشمن نيكبختى آنان ، آن دو را از دور مى پاييد. زيرا كه به خاطر مهلتى كه از پروردگار گرفته بود، مى توانست به بهشت آنان داخل شود؛ او از پشت شاخه هاى انبوه درختان ، آنان را زير نظر مى داشت و مى ديد كه آن دو، همه جا در كنار يكديگر، كامياب و برخوردار از نعمت هستند. نيز گاه با هم به نيايش پروردگار بزرگ و نماز او مى ايستند و او را تقديس مى كنند و به پيشگاه او سجده مى برند و پيشانى بر خاك مى سايند. گاه از ديدن شگفتيهاى خلقت در بهشت گلى زيبا، آبگيرى درخشان ، پرنده اى با رنگى هو شربا - عظمت پروردگار را به يكديگر يادآور مى شوند و خداى را تسبيح مى گويند. شيطان ، در آتش كينه و حسد مى سوخت و در پى يافتن راهى بود تا بتواند به آن دو نزديك شود. زيرا كه آنان به فرمان خداوند از او سخت دورى مى كردند. اما شيطان دست بر نمى داشت ، يعنى حسد نمى گذاشت كه دست بردارد. پس بر آن شد كه از عاطفى بودن حوا سوء استفاده كند و از طريق او كم كم به هر دو نزديك شود و وسوسه خويش را بياغازد. شيطان ، داستان آن گياه ممنوع را مى دانست و مى دانست كه تنها راه محروم كردن آدم و حوا از آن همه نعمت و آسايش و نيكبختى ، همان گياه است . اما چگونه مى توانست آنان را وادار كند كه از آن گياه بخورند، در حالى كه هنوز نتوانسته بود حتى يك كلمه با آنان سخن بگويد.

-به دامه ی مطلب مرا جعه کنید

نام كتاب : داستان پيامبران جلد هاى 1 و 2

از آدم (ع) تا حضرت محمد (ص)

مؤ لف : سيد على موسوى گرمارودى


پی نوشته:

1- برخى برآنند كه خلقت آدم عليه السلام ، متاءخر از خلقت (انسان ) بوده است و كوشيده اند از وارسى مجموعه آيات مربوط به خلقت آدم به اين نتيجه برسند كه اين آيات ، با تئورى هاى علمى امروز، در حوزه زيست شناسى ، منافات ندارد. - خلقت انسان . دكتر يدالله سحابى شركت انتشار، چاپ دوم . تهران 1346. صفحه 102 به بعد. نيز - دائرة المعارف تشيع ج 1 - ص 23 و 24.
2- برخى اين نظر را قبول ندارند و مى گويند: (... در قرآن كريم به طور تنكير مى فرمايد: انى جاعل فى الارض خليفة ، يعنى من قرار دهنده هستم در زمين خليفه و جانشينى را؛ اما نمى گويد خليفه خودم ...) - قصص قرآن ، تاريخ انبياء، تاءليف محمد جادالمولى ترجمه و توضيح سيد محمد باقر موسوى و على اكبر غفارى . نشر صدوق تهران - 1347. حاشيه صفحه 12.
3- ترجمه تفسيرالميزان ، - ج 1 - صفحه هاى 194 و 195 به نقل از تفسير عياشى و روايت عبدالله بن سنان .
4- (... زيبايى و بلندى قامت آدم ، چه در روايات اسلامى (- العرائس ثعلبى قاهره 1325 ه -. ق و نيز - قرآن كريم سوره تين آيه ى 4) و چه در نوشته هاى يهودى (- برشيت ربا Rabba Bershit هشتم ، 1- دوازدهم ، 6- سانهدرين Sanherdrin 38 ب ) و چه نوشته هاى مسيحى (- غار گنجها of Cave Treasures چاپ بزولد، 12) ذكر شده است ...) دانشنامه اى ايران و اسلام ، ج 1 ص 43.
5- (منظور از علم به اسماء، تنها نامهاى يك عده از موجودات ، يعنى آن نام و لفظى كه در لغت دارند، نبوده ، بلكه علمى بوده است كه تواءم با كشف حقيقت وجود آنها بوده است ) خلقت و خلافت آدم در الميزان . ص 75.
6- برخى و از جمله صدربلاعى (- قصص الانبياء ص 18) زمان امر به سجده را پس از (آموزش اسماء) دانسته اند و نه بيدرنگ پس از آفريده شدن آدم .
7- توجه به كلمه صاغرين (در آيه 13 سوره اعراف ) و مفهوم حقارتى كه در آن نهفته است ؛ خالى از عبرتى نيست . خداوند تكبر و خود بزرگ بينى را نشانه حقارت و خوارى شخص متكبر مى داند.
8- در مورد جاى بهشت نظرهاى مختلف وجود دارد. علامه طباطبائى در الميزان برآنند كه بهشت حالت برزخى داشته است و اصولا بهشت آدم ، بهشت خلد و جاويد نبوده است . رجوع فرماييد به الميزان فارسى ج 1، ص 154.
9- درختى كه آدم از خوردن ميوه آن منع شد، (سنبله گندم است به نظر ابن عباس ) مجمع البيان ، ترجمه فارسى ج 1 ص 134.
10- (شيطان براى آدم و حوا مرئى بود و او را مشاهده مى كردند.) - الميزان فارسى ج 1، ص 172.
11- (... گرچه در قرآن بيش از اين نياورده ، ولكن معلوم است كه شيطان براى يكسره كردن كار، حرفهاى ديگرى هم زده و در فريب آدم و همسرش ، اصرار ورزيده است ...) - قصص قرآن تاريخ انبياء استاد محمد احمد جادالمولى ، ترجمه و تنقيح سيد محمد باقر موسوى و على اكبر غفارى ص 7.
12- مفسر بزرگ تشيع ، امين الاسلام ابوعلى فضل بن حسن طبرسى در تفسير كبير خود مجمع البيان مى نويسد:
(... بايد دانست اخراج آدم از بهشت و هبوط به زمين ، از باب عقوبت و كيفر آدم نبود زيرا با دليلهاى قطعى مى دانيم كه ارتكاب گناه و قبيح بر پيامبران روا نيست و هر كس كه انجام گناه را بر آنها جائز بداند، آنان را نشناخته و بزرگترين دروغ را به خداوند نسبت داده است . بنابراين اخراج آدم از بهشت ، از اين جهت انجام گرفت كه با خوردن آن ميوه نهى شده ، مصلحت تغيير يافت و حكمت و تدبير الهى ايجاب كرد كه آدم و حوا به زمين بيايند و گرفتار تكليف و مشقت گردند و لباس بهشتى از آنان گرفته شود و آنچه را خداوند از روى تفضل و لطف (و نه پاداش و استحقاق ) به آنها داده بود، از ايشان بازستاند تا امتحان شديدتر شود؛ همانطور كه كسى را پس از آنكه مدتى به او ثروت مى دهد، بى چيز مى كند... و همه اينها به خاطر آزمايش درون و به دست آوردن ميزان مقاومت و صبر اشخاص است ...)مجمع البيان ، ترجمه فارسى ، ج 1 ص 136 و 137.
نيز در همين زمينه رجوع فرماييد به الميزان فارسى ج 1 ص 171 و 172 (... نهى مزبور نهى كراهتى ارشادى بوده است به آنچه خير و صلاحشان در آنست نه نهى مولوى ...)
13- در تورات : هابيل و قائن - سفر پيدايش ، باب چهارم .
14- (... قرآن كريم در مورد ازدواج فرزندان آدم ساكت است . روايات از اهل بيت عليهم السلام هم در اين باره مختلف است ، البته در اين ميان فرضيات ديگرى هست كه مقام ، گنجايش ذكر آن را ندارد...) - حاشيه على اكبر غفارى بر قصص قرآن تاريخ انبياء تاءليف جادالمولى ص 9
15- آيات مربوط به داستان آدم :
- اعلام خلقت آدم و اعتراض فرشتگان : بقره / 30 تا 33.
- خلقت آدم : آل عمران / 59 - نساء / 1- اعراف / 189 - اسراء / 61 - زمر / 6.
- سجده فرشتگان بر او - بقره / 35 - اعراف / 11- اسراء / 61 - كهف / 50 - طه / 116.
- حوا: بقره / 35 تا 38 - نساء / 1- اعراف / 19 تا 25 و 189 تا 192 - طه / 117.
- آدم و حوا: اعراف / 22 تا 27 - طه / 121 و 123 - اعراف / 189.
- مقام حضرت آدم نزد خداوند: آل عمران / 33 - طه 122.
- امر به سجده بر آدم و خوددارى ابليس ص / 71 - ص / 72 - حجر / 28 و 29 - اعراف / 11 - سراء / 61 - طه / 116 - بقره / 34 - كهف / 50 حجر / 30 و 31 - ص / 73 و 74.
- سوال خداوند از علت تكبر ابليس و پاسخ وى : ص / 75 - اعراف / 12 - حجر / 32 - ص / 76 - حجر / 33 - اسراء / 62.
- پاسخ خداوند: اسراء / 63 - اعراف / 13 - اعراف / 18 - ص / 77 و 78 - حجر / 34 و 35.
- آخرين تقاضاى ابليس از خداوند: حجر / 36 - ص / 79 - اعراف / 14 - حجر / 37 و 38 - ص / 80 و 81 - اعراف / 15 - اسراء / 62.
- پاسخ ابليس و پافشارى بر فريفتن انسان ها (::اولاد آدم ): ص / 82 و 83 - حجر / 39 و 40 - اعراف / 16 و 17 - اسراء / 62.
- پاسخ خداوند: اسراء / 63 و 64 و 65 - ص / 84 و 85.
- نتيجه گيرى و هشدار خداوند به انسانها: يس / 60.
- ورود دم به بهشت : بقره / 35 - اعراف / 19 - طه / 117 و 118 و 119.
- آغاز وسوسه شيطان و فريب خوردن آدم : طه / 120 - اعراف / 20 و 21 و 22 - طه / 115 و 121 - بقره / 37 - اعراف / 23 - طه / 122.
- هبوط: بقره / 36 - اعراف / 24 و 25 - بقره / 38 - طه / 123 و 124 - اعراف / 27.
- هابيل و قابيل : مائده / 27، 28، 28، 29، 30، 31، 32.
- مسائل متفرق ديگر مربوط به آدم : اعراف / 22 و 23 و 26 و 27 - طه / 115 - بلد / 3.

 نذم افزار حاوی صافات



ادامه مطلب

امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : پیامبران , پیامبران ,

تاریخ : سه شنبه 22 مرداد 1392 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 197

باب بيست و يكم در بيان قصه اصحاب سبت است 
حق تعالى فرموده است كه ولقد علمتم الذين اعتدوا منكم فى السبت فقلنا لهم كونوا قرده خاسئين (193) يعنى : بتحقيق كه دانستيد حال آن جماعتى را كه تجاوز از حد و نافرمانى كردند از شما در حكم روز شنبه كه شكار ماهى در شنبه كردند، پس گفتيم بر ايشان را كه بوده باشيد ميمونى چند دور مانده از رحمت خدا يا ذليل و بى مقدار.
حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: يعنى دور گردانيده شده از هر خيرى (194).
فجعلناها نكالا لما بين يديها و ما خلفها و موعظه للمتقين (195) پس گردانيديم مسخ كردن ايشان را عقوبتى و زجر كننده اى مر آنچه را پيش روى آنها بود و آنچه پشت سر ايشان بود پندى و موعظه اى براى پرهيز كاران .
بعضى گفته اند: يعنى مسخ شدن ايشان عبرت گرديد براى شهرها كه در پيش روى شهر ايشان بود و شهرهائى كه در عقب شهر ايشان بود.
و بعضى گفته اند: عقوبتى بود بر كارهائى كه پيش از شكار ماهى و بعد از آنها كه كردند.
از امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهما السلام منقول است كه : يعنى عبرتى گرديد براى آنها كه در زمان ايشان بودند و آنها كه بعد از ايشان آمدند و قصه ايشان را شنيدند همچنانچه ما از قصه ايشان پند مى گيريم (196).
در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام مذكور است كه : يعنى اين مسخى كه ما ايشان را به آن خوار و ذليل گردانيديم و دور از رحمت خود ساختيم ، عقوبتى و بازدارنده اى بود ايشان را از آنچه پيش از مسخ مرتكب بودند از گناهان هلاك كننده و منع كننده بود گروهى را كه ايشان را بر اين حال مشاهده كردند از آنكه مرتكب مثل اعمال قبيحه ايشان بشوند، و پند دهنده و موعظه فرماينده بود پرهيزكارانى را كه پند گيرند به عقوبت ايشان و ترك محرمات نمايند و مردم مرا پند دهند و از گناهانى كه سبب عقوبتها است حذر فرمايند.
پس فرمود كه : حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرمود: اين جماعت گروهى بودند كه در كنار دريائى ساكن بودند، حق تعالى و پيغمبران او نهى كرده بودند ايشان را از شكار كردن ماهى در روز شنبه ، پس متمسك شدند به حيله كه بر خود حلال كنند آنچه خدا بر ايشان حرام گردانيده است ، پس ‍ نقبها و جدولها كندند بسوى حوضها كه ماهى از آن راهها داخل حوضها تواند شد و بر نتواند گشت ، چون روز شنبه مى شد ماهيها به امان الهى مى آمدند، از راه نقبها و جدولها داخل حوضها و غديرهاى ايشان مى شدند، چون آخر روز مى شد مى خواستند برگردند به دريا كه از شر شكار كنندگان ايمن گردند نمى توانستند برگشت ، و شب در آن حوضها محصور مى ماندند كه به دست آنها را مى توانست گرفت بى شكار كردنى ، چون روز يكشنبه مى شد، آنها را مى گرفتند و مى گفتند: ما در شنبه شكار نكرديم و در يكشنبه شكار كرديم ، و دروغ مى گفتند آن دشمنان خدا بلكه به همان حيله ها و رخنه ها كه در روز شنبه كرده بودند شكار كردند، و بر اين حال ماندند تا مال ايشان بسيار شد و به سبب گشادگى دست و ثروت در اموال زنان بسيار گرفتند و به انواع نعمتها متنعم شدند، ايشان زياده از هشتاد هزار نفر بودند و هفتاد هزار كس از ايشان مرتكب اين عمل شدند، باقى بر ايشان انكار كردند، چنانچه حق تعالى در جاى ديگر فرموده است كه و اسئلهم عن القريه التى كانت حاضره البحر يعنى : سؤ ال كن يا محمد از ايشان از حال آن شهرى كه نزديك دريا بود، اذ يعدون فى السبت در وقتى كه از حكم خدا بيرون مى رفتند در شكار كردن روز شنبه ، اذ تاءتيهم حيتانهم يوم سبتهم شرعا و يوم لا يسبتون لا تاءتيهم در وقتى كه مى آمدند بسوى ايشان ماهيهاى ايشان در روز شنبه ايشان بر روى آب ، يا پياپى و بسيار، يا سرها از آب بيرون كرده و روزى كه شنبه نبود نمى آمدند بسوى ايشان ، كذلك نبلوهم بما كانوا يفسقون (197) چنين امتحان مى كرديم ايشان را به فسق ايشان واذ قالت امه منهم لم تعظون قوما الله مهلكم او معذبهم عذابا شديدا (198) و يادآور وقتى را كه گفتند گروهى از ايشان كه : چرا پند مى دهيد گروهى را كه خدا هلاك كننده ايشان خواهد بود در دنيا يا عذاب كننده ايشان خواهد بود به عذابى سخت در آخرت .
حضرت امام عليه السلام فرمود كه : مراد از هلاك كردن ، عذاب استيصال است ؛ و مراد از عذاب ، عذابها و بلاهاى ديگر است . و فرمود كه : اين سخن را گناهكاران و شكار كنندگان در جواب واعظان گفتند (199).
و مشهور آن است كه ايشان سه طايفه بودند: يك طايفه شكار مى كردند، و يك طايفه ايشان را نهى و منع مى كردند، و يك طايفه نه شكار مى كرد و نه نهى آنها مى كردند (200)، اين سخن را اين طايفه اخير گفتند، قالوا معذره الى ربكم و لعلهم يتقون (201) گفتند پند دهندگان كه : ما ايشان را موعظه مى كنيم تا معذور باشيم نزد پروردگار شما شايد ايشان پرهيزكار شوند و ترك گناه بكنند، فلما نسوا ما ذكروا به انجيئنا الذين ينهون عن السوء واخذنا الذين ظلموا بعذاب بئيس بما كانوا يفسقون (202) پس چون فراموش كردند و ترك نمودند آنچه را به ياد ايشان آوردند و از موعظه ايشان پندپذير نشدند، نجات داديم آنها را كه نهى مى كردند از گناه و بدى و گرفتيم آنها را كه ستم بر خود مى كردند به عذابى سخت به سبب فسق و نافرمانى ايشان ، فلما عتوا عن ما نهوا عنه قلنا لهم كونوا قرده خاسئين (203) پس چون طغيان كردند و ترك نكردند آنچه ايشان را از آن نهى كردند گفتيم به ايشان كه : باشيد بوزينگان و از رحمت الهى دور افتادگان .
پس حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرمود: چون آن ده هزار و كسرى كه مطيعان و واعظان بودند ديدند كه آن هفتاد هزار كس پند ايشان را قبول نمى كنند و از نزول عقوبت خدا پروا نمى كنند، از ايشان كناره كردند و از ميان ايشان بيرون رفتند و در شهرى ديگر كه نزديك شهر ايشان بود قرار گرفتند كه مبادا عذاب بر آنها نازل شود و ايشان را نيز فرو گيرد. پس در همان شب عذاب الهى بر ايشان نازل شد و همه ميمون شدند و دروازه شهر ايشان بسته ماند كه از ايشان كسى بيرون نمى آمد و كسى از بيرون شهر ايشان نمى رفت ، چون اهل شهرهاى ديگر شنيدند اين حال را آمدند و از ديوارهاى شهر بالا رفتند و ديدند مردان و زنان ايشان همه ميمون شده اند و مى گردند.
پس به شهر ايشان درآمدند و آنها كه ايشان را نصيحت مى كردند به نزد خويشان و ياران و دوستان خود مى آمدند و مى پرسيدند كه ، تو فلانى ؟ او آب از ديده اش مى ريخت و به سر اشاره مى كرد: بلى ؛ سه روز بر اين حال ماندند، پس حق تعالى بادى و بارانى فرستاد كه ايشان را به دريا انداخت و هلاك كرد، هيچ مسخ شده اى بعد از سه روز باقى نماند و اينها كه مى بينيد، شبيه آنهايند و نه از نسل آنهايند.
پس حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرمود: اين جماعت براى شكار ماهى چنين شدند، پس چگونه خواهد بود نزد خدا حال جمعى كه فرزندان پيغمبر صلى الله عليه و آله را كشتند و هتك حرمت آن حضرت كردند؟ حق تعالى اگر چه ايشان را در دنيا مسخ نكرد اما عذابى كه در آخرت براى ايشان مهيا گردانيده است اضعاف مسخ است .
پس فرمود: اگر آن جماعت كه تعدى در حكم شنبه كردند متوسل به انوار مقدسه محمد صلى الله عليه و آله و آل طيبين او عليهم السلام مى شدند، به آن معصيت مبتلا نمى شدند، و اگر آنها كه ايشان را پند مى دادند از خدا سؤ ال مى كردند به جاه محمد و آل طيبين او كه ايشان را از آن گناه باز دارد هر آينه دعاى ايشان مستجاب مى شد و ليكن نكردند تا آنچه خدا در لوح نوشته بود بر ايشان جارى شد (204).
به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : حق تعالى امر كرد يهود را كه ترك كار دنيا در روز جمعه بكنند، ايشان قبول نكردند و روز شنبه را اختيار كردند، پس به اين سبب شكار روز شنبه را بر ايشان حرام گردانيد (205).
و در حديث معتبر ديگر فرمود: حق تعالى طايفه اى از بنى اسرائيل را مسخ نمود، پس آنچه به دريا رفتند جرى و مارماهى و ساير حيوانات مسخ شده دريا شدند، و آنچه به صحرا رفتند خوك و ميمون و راسو و سوسمار و ساير حيوانات صحرا شدند (206).
على بن ابراهيم رحمه الله عليه روايت كرده است كه : اصحاب سبت را حق تعالى مهلت داد آنقدر كه بسيار شدند و اموال بيشمار اندوختند و گفتند: شكار شنبه بر ما حلال است و بر پيشينيان حرام بوده است ، زيرا كه تا ما شكار ماهى كنيم در روز شنبه در نعمت و رفاهيتيم و مال ما بسيار شد و بدنهاى ما صحيح است . پس در شبى كه غافل بودند حق تعالى ايشان را به ناگاه گرفت (207).
ايضا روايت كرده است كه : ايشان از بنى اسرائيل بودند و در شهرى بودند كه نزديك به دريا بود. در مد و جزر، آب دريا داخل نهرها و زراعتهاى ايشان مى شد و ماهى در روز شنبه مى آمد تا آخر زراعتهاى ايشان و در روز يكشنبه ماهى نمى آمد به نهرها و زراعتهاى ايشان ، پس ايشان در روز شنبه دامها نصب مى كردند در پيش نهرهاى خود كه چون آب دريا پست مى شد ماهى در ميان دامها و نهرهاى ايشان مى ماند و در روز يكشنبه آنها را مى گرفتند! پس علماى ايشان نهى كردند ايشان را از اين عمل ، فايده نبخشيد تا مسخ شدند به خوك و ميمون . و سبب حرام شدن شكار ماهى بر ايشان آن بود كه عيد جميع مسلمانان و غير ايشان روز جمعه بود، پس يهود مخالفت كردند و گفتند: عبد ما شنبه است ! پس خداى تعالى شكار شنبه را بر ايشان حرام كرد و مسخ شدند به ميمون و خوك (208).

-به ادامه ی مطلب مرا جعه کنید

نام كتاب : تاريخ پيامبران عليهم السلام

مؤ لف : علامه مجلسى

نرم افزار حاوی صافات

پی نوشته:


193-سوره بقره : 65.
194-تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام 268.
195-سوره بقره : 66.
196-مجمع البيان 1/130.
197-سوره اعراف : 163.
198-سوره اعراف : 164.
199-تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام 269.
200-تفسير قمى 1/244؛ مجمع البيان 2/492؛ تفسير عياشى 2/35.
201-سوره اعراف : 164.
202-سوره اعراف : 165.
203-سوره اعراف : 166.
204-تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام .
205-علل الشرايع 69؛ قصص الانبياء راوندى 206.
206-كافى 6/221.
207-تفسير كافى 1/181.
208-تفسير قمى 1/244.
209-در تفسير قمى : اهل ايكه است ؛ و در تفسير عياشى و سعد السعود: ايله مى باشد. و ياقوت حموى گفته است كه : ايله شهرى است در كنار درياى قلزم بعد از شام ، و گفته اند ايله آخر حجاز و اول شام است . (معجم البلدان 1/292).
210-تفسير قمى 1/244؛ سعد السعود 118؛ تفسير عياشى 2/33.
211-سعد السعود 119.
212-تفسير عياشى 2/32.
213-تفسير عياشى 2/35.
214-مجمع البيان 2/491؛ تفسير فخر رازى 15/36. و در اين دو مصدر و بقيه مصادرى كه در دسترس بود نامى اامير المؤمنين بصره نيامده است .
215-تفسير قمى 1/244.
216-مجمع البيان 2/493؛ تفسير طبرى 6/102.



ادامه مطلب

امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : پیامبران , پیامبران ,

تاریخ : سه شنبه 22 مرداد 1392 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 214


باب هجدهم در بيان قصه ها و حكمتهاى حضرت لقمان حكيم عليه السلام  

حق تعالى قصه او را در قرآن مجيد ياد فرموده است كه : بتحقيق كه عطا كرديم به لقمان حكمت را كه شكر كن از براى خدا، و هر كه شكر مى كند پس نمى كند آن شكر را مگر از براى نفس خود، و نفع آن به خدا عابد نمى گردد، و هر كه كفران نعمت خدا كند پس خدا بى نياز است از شكر كنندگان و عبادت عابدان و مستحق حمد است بر همه حال ، يادآور آن وقت را كه لقمان به پسرش گفت در هنگامى كه او را پند مى داد كه : اى فرزند عزيز من ! شرك مياور به خدا بدرستى كه شريك براى خدا قرار دادن ستمى است بزرگ بر خود.

اى پسر عزيز من ! كار نيك يا بد تو اگر به قدر سنگينى حبه خردلى باشد و آن در ميان سنگى پنهان باشد يا در آسمانها يا در زمين خدا آن را در قيامت حاضر مى گرداند و تو را بر آن حساب مى كند، بدرستى كه خدا لطيف است يعنى صاحب لطف و احسان است يا علمش به لطايف امور محيط است و خبير است - يعنى علمش به خفاياى امور رسيده است -.
اى پسر عزيز من ! نماز را برپا دار و امر كن به نيكى و نهى كن از بدى و صبر كن بر آنچه به تو مى رسد از بلاها بدرستى كه اين با اينها از امورى است كه خدا رعايت آنها را بر مردم لازم گردانيده است ، و روى خود را از مردم مگردان از روى تكبر، و در زمين راه مرو از روى فرح و شادى و گردنكشى ، بدرستى كه خدا دوست نمى دارد هر كسى را كه از روى تكبر و خيلا راه رود و بر مردم فخر كند، و ميانه راه رو نه بسيار تند و نه بسيار آهسته ، صداى خود را پست كن و فرياد مكن بدرستى كه بدترين صداها صداى خران است (43).
شيخ طوسى رحمه الله ذكر كرده است كه خلاف است در لقمان : بعضى گفته اند او عالم بر حكمتهاى ربانى بود و پيغمبر نبود؛ و بعضى گفته اند كه پيغمبر بود (44). و غير او از مفسران گفته اند كه لقمان پسر باعورا بود از اولاد پسر خواهر ايوب عليه السلام يا پسر خاله ايوب و ماند تا زمان حضرت داود عليه السلام و از او علم آموخت (45).
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه فرمود: بخدا سوگند مى خورم كه خدا حكمت را به لقمان نداد براى حسبى يا مالى يا اهلى يا جثه بزرگى يا حسن و جمالى كه او را بوده باشد و ليكن مردى بود توانا در فرمانبردارى حق تعالى و پرهيزكار از معاصى خدا و خاموش بود از غير كلام حكمت ، آرام و با اطمينان بود، صاحب انديشه عميق و فكر طويل و نظر تند بود، و به عبرت گرفتن از امور مستغنى از پند ديگران گرديده بود، هرگز در روز نخوابيد، و كسى او را در حالت بول و غائط و غسل كردن نديد از بسيارى پنهان شدن او از مردم در اين احوال و نظر عميق او و خود را محافظت نمودن از اطلاع مردم بر پنهان او، و هرگز از چيزى نخنديد از ترس ‍ گناه خود، و هرگز به عضب نيامد بر كسى از براى خود، و هرگز با كسى مزاح نكرد، و هرگز براى حاصل شدن امور دنيا از براى او شاد نشد و از فوت امور دنيا هرگز اندوهناك نشد، و زنان بسيار خواست و فرزندان بسيار بهم رسانيد، اكثر ايشان مردند و ايشان را فرط خود حساب كرد، بر مرگ هيچيك گريه نكرد، نگذشت هرگز به دو كس كه با يكديگر مخاصمه و منازعه يا مقاتله كنند مگر آنكه در ميان ايشان اصلاح كرد و تا ايشان از يكديگر جدا نشدند نگذشت و هرگز سخن نيكى كه او را خوش آيد از كسى نشنيد مگر آنكه تفسير آن سخن را از او پرسيد و سؤ ال كرد كه از كى اين سخن را اخذ كرده اى ، و با فقيهان و حكيمان و دانايان بسيار مى نشست و به خانه قاضيان و پادشاهان و سلاطين مى رفت براى عبرت گرفتن از احوال ايشان .
پس بر احوال قاضيان دقت مى كرد و ترحم مى كرد بر ايشان از آنچه به آن مبتلا شده اند، و بر ملوك و پادشاهان ترحم مى كرد كه به خدا مغرور شده اند و به دنياى فانى مطمئن گرديده اند، عبرت مى گرفت از احوال ايشان و ياد مى گرفت از مشاهده احوال ناشايست ايشان چيزى چند كه به آنها غالب گردد بر نفس خود و مجاهده نمايد با خواهش خود و احتراز نمايد از مكر شيطان ، و دواى دردهاى دل خود را به تفكر مى كرد و دواى بيمارى نفس ‍ خود را به عبرت گرفتن از احوال دنيا و اهل دنيا مى كرد، و حركت نمى كرد از جاى خود مگر از براى امرى كه فايده اى به او بخشد.
پس به اين سببها خدا حكمتهاى خود را به او عطا فرمود و او را از گناهان معصوم گردانيد، حق تعالى امر كرد گروهى چند از ملايك را كه در وسط روز هنگامى كه ديده ها در خواب قيلوله بودند به نزد لقمان آمدند و او را ندا كردند به نحوى كه صداى ايشان را مى شنيد و ايشان را نمى ديد و گفتند: اى لقمان ! مى خواهى كه حق تعالى تو را خليفه خود گرداند در زمين كه حكم كنى در ميان مردم ؟
پس لقمان گفت : اگر خدا ما به حتم امر مى فرمايد كه بكنم ، مى شنوم و اطاعت مى كنم ، زيرا كه اگر چنين كند مرا بر آن كار يارى خواهد كرد و آنچه در آن ضرورى است تعليم من خواهد داد و مرا از لغزش نگاه خواهد داشت ، و اگر مرا مخير گردانيده است ، عافيت را اختيار مى كنم .
ملائكه گفتند: چرا اى لقمان ؟
لقمان گفت : زيرا كه حكم كردن در ميان مردم اگر چه منزلت عظيم دارد در دين خدا اما فتنه ها و بلاهاى آن عظيم است ، اگر خدا كسى را به خود بگذارد و اعانت او نكند ظلم يا تاريكى او را از همه جانب فرو مى گيرد و صاحب اين شغل مردد است ميان دو چيز: يا آنكه درست حكم كند و سالم بماند، يا خطا كند و راه بهشت را گم كند؛ كسى كه در دنيا خوار و ضعيف باشد آسانتر است بر او در آخرت از آنكه حكم كننده و بزرگ و شريف باشد در بين مردم ، و كسى كه دنيا را بر آخرت اختيار كند زيانكار هر دو مى شود زيرا كه دنيا بزودى از او زايل مى شود و به آخرت نمى رسد.
پس ملائكه تعجب كردند از وفور حكمت او، و حق تعالى پسنديد گفتار او را، چون شب شد و به جاى خواب خود رفت ، حق تعالى انوار حكمت را بر او فرستاد تا سرتاپاى او را فرا گرفت ، او در خواب بود و او را پوشانيد به حكمت پوشانيدنى ، پس بيدار شد و او حكيم ترين مردم بود در زمان خود، بيرون آمد بسوى مردم و زبانش گويا بود به حكمت و بيان مى كرد علوم و حكم و معارف ربانى را براى مردم .
چون او پيغمبرى را قبول نكرد حق تعالى ملائكه را امر فرمود كه حضرت داود عليه السلام را ندا كردند به خلافت ، و او قبول كرد و آن شرطى كه حضرت لقمان كرد، او نكرد. پس خليفه تعالى او را خليفه خود گردانيد در زمين ، و مكرر حق تعالى او را امتحانها فرمود، از آن حضرت ترك اولائى چند صادر شد كه خدا بر او بخشيد.
لقمان بسيار به ديدن داود عليه السلام مى آمد و او را پند مى داد به مواعظ و حكم و زيادتى علم خود، داود عليه السلام به او مى گفت : خوشا حال تو اى لقمان كه حكمت را به تو دادند و ابتلا و امتحان را از تو گردانيدند و خلافت را به داود دادند و او را در معرض امتحانها درآوردند. پس لقمان پسرش را پند داد آنقدر كه دل او شكافته شد و حكمت در او فرو رفت و اسرار حكمت لقمانى در دلش جا كرد، از جمله موعظه هاى لقمان براى او اين بود كه :
اى فرزند! بدرستى كه تو از روزى كه به دنيا آمده اى پشت به دنيا گردانيده اى و رو به آخرت نموده اى و مراحل آخرت را طى مى نمائى ، پس ‍ خانه اى كه تو بسوى آن مى روى به تو نزديكتر است از خانه اى كه هر روز از آن دور مى شوى .
اى فرزند! همنشينى كن با علما و دانايان و زانو به زانوى ايشان بنشين و با ايشان مجادله كن كه علم خود را از تو منع كنند، و از دنيا بگير آنچه تو را كافى باشد و بالكليه تحصيل دنيا را ترك مكن كه عيال مردم گردى و محتاج ايشان شوى ، و چنان هم در دنيا فرو مرو كه به آخرت خود ضرر رسانى ، و روزه بدار آنقدر كه مانع شهرت تو شود و آنقدر روزه مدار كه مانع نماز تو گردد، زيرا كه نماز نزد خدا محبوبتر است از روزه .

اى فرزند! دنيا دربانى است عميق و در آن غرق شده اند و هلاك گرديده اند گروه بسيارى ، پس بايد كه ايمان را كشتى خود گردانى براى نجات از مهالك اين دريا، و توكل بر خدا را بادبان آن كشتى گردانى ، و توشه خود در آن كشتى پرهيزكارى از محرمات و مكروهات گردانى ، پس اگر نجات يابى به رحمت خدا نجات يافته اى و اگر هلاك شوى به گناهان خود هلاك شده اى .

-به ادامه ی مطلب مرا جعه کنید

نام كتاب : تاريخ پيامبران عليهم السلام

مؤ لف : علامه مجلسى

نرم افزار حاو ی صافات

پی نوشته":


43-سوره لقمان : 12 - 19.
44-مجمع البيان 4/315.
45-تفسير كشاف 3/493؛ تفسير روح المعانى 11/82.
46-كافى 1/16؛ تحف العقول 386.
47-ممارات : جدال يا جنگ كردن است .
48-تفسير قمى 2/162.
49-امالى شيخ صدوق 532، و در آن به جاى نافان ، ناتان است .
50-امالى شيخ صدوق 532.
51-خصال 122.
52-خصال 121.
53-قصص الانبياء راوندى 193.
54-قصص الانبياء راوندى 194.
55-قصص الانبياء راوندى 195.
56-قصص الانبياء راوندى 196.
57-قصص الانبياء راوندى 197.
58-كافى 8/348؛ مجمع البيان 4/317.
59-قرب الاسناد 72.
60-معانى الاخبار 253.
61-قصص الانبياء راوندى 190.
62-زفت : ماده اى است مانند قير؛ در مصدر رفث مى باشد.
63-قصص الانبياء راوندى 190.
64-تنبيه الخواطر 46.
65-تنبيه الخواطر 258.
66-كافى 2/134.
67-تنبيه الخواطر 245.
68-تنبيه الخواطر 549.
69-در مصدر كومليس آمده است .
70-اختصاص 336.
71-مجمع البيان 4/317 با كمى اختلاف .




ادامه مطلب

امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : پیامبران , پیامبران ,

تاریخ : سه شنبه 22 مرداد 1392 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 506

باب نوزدهم در بيان قصص اشمويل و طالوت و جالوت است 
حق تعالى در قرآن مى فرمايد الم تر الى الملاء من بنى اسرائيل من بعد موسى اذ قالوا لنبى لهم ابعث لنا ملكا نقاتل فى سبيل الله (72) آيا نظر نمى كنى در قصه اشراف بنى اسرائيل بعد از موسى در وقتى كه گفتند به پيغمبرى از براى ايشان كه : برانگيز از براى ما پادشاهى كه جنگ كنيم در راه خدا.
على بن ابراهيم و غير او به سندهاى صحيح و حسن از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده اند كه : بنى اسرائيل بعد از موسى عليه السلام گناهان بسيار كردند و دين خدا را تغيير دادند و از امر پروردگار خود طغيان كردند، در ميان ايشان پيغمبرى بود كه ايشان را امر و نهى مى كرد و اطاعت او نكردند، پس حق تعالى جالوت را كه از پادشاهان قبط بود بر ايشان مسلط گردانيد كه ايشان را ذليل كرد و مردان ايشان را كشت و ايشان را از خانه ها و اموال خود بيرون كرد و زنان ايشان را به كنيزى گرفت ، پس پناه بردند بسوى پيغمبر خود و استغاثه نمودند كه : از حق تعالى سؤ ال كن كه پادشاهى از براى ما برانگيزد تا مقاتله كنيم با كافران در راه خدا. و در بنى اسرائيل چنين بود كه پيغمبرى در خانه آباده اى بود و پادشاهى در خانه آباده ديگر بود، حق تعالى جمع نكرده بود از براى ايشان پيغمبرى و پادشاهى را در يك خانه آباده ، پس به او گفتند: برانگيز از براى ما پادشاهى كه با او جهاد كنيم قال هل عسيتم ان كتب عليكم القتال ان لا تقاتلوا (73) پس پيغمبر ايشان گفت به ايشان كه : آيا نزديك است حال شما به آنكه هرگاه بر شما نوشته شود قتال و واجب گرداند خدا بر شما جنگ كردن را اينكه جنگ كنيد.
قالوا ومالنا ان لا تقاتل فى سبيل الله وقد اخرجنا من ديارنا و ابنئنا گفتند: چيست ما را كه قتال نكنيم در راه خدا و حال آنكه بيرون كرده اند ما را از خانه هاى ما و پسران ما؟، فلما كتب عليهم القتال تولوا الا قليلا منهم و الله عليم بالظالمين (74) پس چون نوشته شد بر ايشان قتال ، پشت كردند و قبول نكردند مگر اندكى از ايشان و خدا دانا است به ستمكاران ، و قال لهم نبيهم ان الله قد بعث لكم طالوت ملكا و گفت به ايشان پيغمبر ايشان : بدرستى كه خدا برانگيخته است از براى شما طالوت را كه پادشاه شما باشد، قالوا انى يكون له الملك علينا و تحن احق بالملك منه ولم يوت سعه من المال (75) گفتند: كجا او را بر ما پادشاهى مى باشد و حال آنكه ما سزاوارتريم به پادشاهى از او و داده نشده است او را گشادگى در مال .
حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود: پيغمبرى در فرزندان لاوى بود و پادشاهى در فرزندان يوسف عليه السلام بود. طالوت از فرزندان بنيامين بود برادر مادر و پدرى يوسف ، نه از خانه آباده پيغمبرى بود نه از خانه آباده پادشاهى ، قال ان الله اصطفاه عليكم وزاده بسطه فى العلم و الجسم والله يوتى ملكه من يشاء والله واسع عليم (76) گفت به ايشان پيغمبر ايشان : بدرستى كه خدا طالوت را برگزيده و اختيار كرده است بر شما و زياده كرده است او را گشادگى در علم و در بدن و خدا عطا مى كند پادشاهى را به هر مى خواهد، و حق تعالى گشاده است بخشش او و حق تعالى دانا است به مصلحت بندگان .
حضرت فرمود: طالوت به حسب بدن از همه عظيم تر بود و شجاع و قوى بود و از همه داناتر بود، اما فقير بود، پس ايشان او را به فقر عيب كردند و گفتند: خدا به او گشادگى در مال نداده است .
وقال لهم نبيهم ان آيه ملكه ان ياتيكم التابوت فيه سكينه من ربكم و بقيه مما ترك آل موسى و آل هرون تحمله الملائكه ان فى ذلك لآيه لكم ان كنتم مؤمنين (77) و گفت ايشان را پيغمبر ايشان : بدرستى كه علامت پادشاهى او آن است كه بيايد بسوى شما تابوت كه در آن سكينه هست از جانب پروردگار شما و در آن هست بقيه اى از آنچه گذاشته اند آل موسى و آل هارون در حالتى كه ملائكه آن تابوت را بردارند و بسوى شما بياورند، بدرستى كه در اين علامتى هست از براى شما اگر هستيد ايمان آورندگان .
حضرت فرمود: آن تابوتى كه حق تعالى از براى موسى عليه السلام از آسمان فرستاد كه مادرش او را در آن تابوت گذاشت و در دريا انداخت ، در ميان بنى اسرائيل بود كه تبرك مى جستند به آن . پس چون هنگام وفات موسى عليه السلام شد الواح تورات و زره خود را و آنچه نزد او بود از آثار پيغمبرى همه را در آن تابوت گذاشت و به وصى خود يوشع سپرد، پس پيوسته تابوت در ميان ايشان بود تا آنكه ترك كردند احترام تابوت را و استخفاف كردند به حق آن حتى آنكه اطفال در ميان راهها به تابوت بازى مى كردند، مادام كه تابوت در ميان بنى اسرائيل بود ايشان در عزت و شرف بودند، چون گناهان بسيار كردند و استخفاف به شاءن تابوت كردند حق تعالى تابوت را از ميان بنى اسرائيل برداشت و در اين وقت از براى ايشان فرستاد (78).
در حديث صحيح فرمود كه : ملائكه آن را بسوى بنى اسرائيل آوردند (79).
و به سند معتبر ديگر فرمود كه : ملائكه به صورت گاو تابوت را بسوى بنى اسرائيل آوردند (80).
و به سند حسن فرمود كه : مراد از بقيه ، ذريه پيغمبرانند كه تابوت نزد ايشان مى بود (81).
در تفسير سكينه فرمود كه : تابوت را بنى اسرائيل مى گذاشتند در ميان صف مسلمانان و كافران ، پس از آن باد نيكوى خوشبوئى بيرون مى آمد كه آن را صورتى بود مانند صورت آدمى ، به آن سبب كافران مى گريختند (82).
به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : سكينه بادى است كه از بهشت بيرون مى آيد كه آن را روئى هست مانند روى آدمى ، و چون اين تابوت را در ميان مسلمانان و كافران مى گذاشتند اگر كسى مقدم بر تابوت مى شد بر نمى گشت تا كشته مى شد يا مغلوب مى شد، و كسى كه از تابوت برمى گشت و مى گريخت كافر مى شد و امام او را مى كشت (83).
و در حديث حسن از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : بعد از موسى عليه السلام چون بنى اسرائيل گناهان بسيار كردند، حق تعالى بر ايشان غضب كرد و تابوت را به آسمان برد. پس چون جالوت بر بنى اسرائيل غالب شد، از پيغمبر خود استدعا كردند كه دعا كند كه حق تعالى پادشاهى براى ايشان برانگيزد كه در راه خدا جهاد كند، خدا طالوت را پادشاه ايشان گردانيد و تابوت را براى ايشان فرستاد كه ملائكه آوردند به زمين ، چون تابوت را ميان ايشان و دشمنان ايشان مى گذاشتند هر كه از تابوت برمى گشت كافر مى شد و كشته مى شد (84).
-به ادامه ی مطلب مراجعه کنید

نام كتاب : تاريخ پيامبران عليهم السلام

مؤ لف : علامه مجلسى

نرم افزار حاوی صافات

پی نوشته "


73-سوره بقره : 246.
74-سوره بقره : 246.
75-سوره بقره : 247.
76-سوره بقره : 247.
77-سوره بقره : 248.
78-تفسير قمى 1/81.
79-كافى 8/316؛ محمع البيان 1/353.
80-كافى 8/317.
81-تفسير عياشى 1/133.
82-تفسير قمى 1/82.
83-تفسير قمى 1/82.
84-تفسير قمى 2/230.
85-در مصدر آسى آمده است .
86-سوره بقره : 249.
87-تفسير قمى 1/82.
88-معانى الاخبار 151.
89-سوره بقره : 249.
90-سوره بقره : 250.
91-سوره بقره : 251.
92-تفسير قمى 1/82.
93-تفسير عياشى 1/133؛ قرب الاسناد 373؛ كافى 3/472.
94-كافى 1/238.
95-معانى الاخبار 284.
96-كمال الدين و تمام النعمه 154؛ تفسير عياشى 1/134.
97-تفسير عياشى 1/132.
98-تفسير عياشى 1/133.
99-تفسير عياشى 1/133 با كمى اختلاف .
100-كافى 3/494؛ من لا يحضره الفقيه 1/232.
101-عيون اخبار الرضا 1/247؛ علل الشرايع 598.
102-مجمع البيان 1/350.
103-تفسير قمى 1/81.
104-مجمع البيان 1/353.
105-تفسير قرطبى 3/248؛ تفسير بغوى 1/229.
106-مجمع البيان 1/353.
107-مجمع البيان 1/355.
108-مجمع البيان 1/355.
109-عرائس المجالس 272؛ قصص الانبياء ابن كثير 420؛ تفسير بغوى 1/233؛ تفسير روح المعانى 1/564.



ادامه مطلب

امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : پیامبران , پیامبران ,

تاریخ : سه شنبه 22 مرداد 1392 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 222

مطالب گذشته
» اگر کسی ادعا کند با دلایل عقلی وجود خدا را رد می کند باید چه جوابی به او داد؟ »» سه شنبه 08 آذر 1401
» گریتینگ »» شنبه 14 اردیبهشت 1398
» کتاب یک چمدان خاطره »» چهارشنبه 28 فروردین 1398
» ۵ ترفند ساده برای تمیز کردن سینک ظرفشویی »» دوشنبه 07 آبان 1397
» ضرورت طراحی سایت حرفه ای »» شنبه 07 مرداد 1396
» مزایا و معایب طراحی سایت پارالاکس »» دوشنبه 26 تیر 1396
» اربعین »» شنبه 29 آبان 1395
» درازگودال ماریانا »» شنبه 29 آبان 1395
» آدانسونیا یا بائوباب »» شنبه 29 آبان 1395
» یون--سدیم »» شنبه 29 آبان 1395
» محمد بن موسی خوارزمی »» شنبه 29 آبان 1395
» دانلود Internet Download Manager 6.26 – نرم افزار دانلود منیجر IDM »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» دانلود انیمیشن 6 ابر قهرمان دوبله فارسی با کیفیت عالیbig hero 6 2014 »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» دانلود انیمیشن زندگی پنهان حیوانات The Secret Life of Pets 2016 با دوبله فارسی و لینک مستقیم »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» دانلود فیلم بارکد با کیفیت اورجینال و لینک مستقیم »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» فیلم بادیگارد با کیفیت 1080p و لینک مستقیم-nava1.rzb.ir »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» دانلود انیمیشن رودنسیا و دندون شازده خانم با دوبله فارسی و کیفیت Rodencia and the Princess’ Tooth -HD »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» 10 تاثیر مضر مواد مخدر بر بدن »» جمعه 22 آبان 1394
» وظایف قوه قضائیه چیست؟ درباره ی قوه ی قضاییه »» جمعه 22 آبان 1394
» درباره ی شرکت پست »» جمعه 22 آبان 1394
» انواع تقویم( -تقویم قمری-تقویم قمری شمسی-تقویم شمسی-تقویم جولیوسی-تقویم گرگوری--تقویم خورشیدی خیام:) »» جمعه 22 آبان 1394
» ویژگی رفتاری زنبور ها-زنبورها »» جمعه 22 آبان 1394
» موضوع تاثیر رسانه بر روی زندگی مردم »» جمعه 22 آبان 1394
» سيّد محمدحسن طباطبائي ميرجهاني(2) »» جمعه 08 آبان 1394
» سيّد محمدحسن طباطبائي ميرجهاني(1) »» جمعه 08 آبان 1394
» امامت ، از اصول مذهب(سوال وجواب) »» جمعه 08 آبان 1394
» ائمه و پيشوايان اسلام »» جمعه 08 آبان 1394
» امامت در باطن اعمال »» جمعه 08 آبان 1394
» فرق ميان نبى و امام »» جمعه 08 آبان 1394
» امامت در بيان معارف الهيّه »» جمعه 08 آبان 1394
» قصه هاى زندگى فاطمه عليها السلام »» دوشنبه 03 فروردین 1394
» داستانهاى ما »» جمعه 29 اسفند 1393
» داستان های زیبا2 »» پنجشنبه 28 اسفند 1393
» داستان های زیبای 2 »» چهارشنبه 27 اسفند 1393
» داستان های زیبا 1 »» چهارشنبه 27 اسفند 1393
» آمینو اسیدها »» سه شنبه 26 اسفند 1393
» موضوع حالات جوانی »» یکشنبه 24 اسفند 1393
» خلاصه حالات آخرين پيامبر و اشرف مخلوقات و فضایل »» جمعه 03 بهمن 1393
» نامه رهبر معظم انقلاب به جوانان اروپا و آمریکای شمالی »» جمعه 03 بهمن 1393
» زندگانی حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله »» جمعه 03 بهمن 1393
تعداد صفحات : 4 صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد
آمار کاربران

عضو شويد


فراموشی رمز عبور؟

عضويت سريع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
سخنی از بهشت
آیه قرآن
آیه قرآن
ذکر روزهای هفته
ذکر روزهای هفته
جنگ دفاع مقدس
جنگ دفاع مقدس
وصیت شهدا
وصیت شهدا
مهدویت امام زمان (عج)
مهدویت امام زمان (عج)
مطالب محبوب
سخنی از صدق وصفا بازدید : 467
ديان و مذاهب هند بازدید : 459
فیض کا شانی بازدید : 447
امام علی (ع) بازدید : 437
اربعین بازدید : 427
امام شناسی بازدید : 419
آداب سخن گفتن بازدید : 413
) دعاى گنج العرش بازدید : 407
نظر سنجي
چند صلوات برای ظهور امام زمان می فرستید؟
کدامین مطالب را می پسندید؟
نظرتان در مورد سایت چیست؟

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به نوای معطر الهی مي باشد.

جدید ترین موزیک های روز



طراح و مترجم قالب

طراح قالب

جدیدترین مطالب روز

فیلم روز

نوای معطر الهی