وبلاگicon
وبلاگکد ماوس

نوای معطر الهی
پیامبران
قالب وبلاگ
درباره ي سايت


اگر قدری شنوا باشیم نوای معطر الهی را می شنویم........................... سایتی مذهبی -داستانی-علمی-نرم افزاری...................................... با نظرات خود ما را یاری دهید.................................................
موضوعات سايت
چهارده معصوم
مطالب وفایل های مذهبی
داستان و ادبیاتی
خبری از زندگی
تفسیری از قرآن
خبری برای آن دنیا
قرآن
معرفی کتاب
پیامبران
سوره ها
کتاب خانه:
سفر مجازی
نرم افزار موبایل
ادیان
گالری تصاویر
مطالب علمی از دنیای علم وهنر
زندگانی بزرگان علم وادب ایران وجهان
المپیاد
رایانه وموبایل
فیلم
نويسندگان
احمد ارسالی: 3
مطالب تصادفي
سوره قرآن
سوره قرآن
دانشنامه عاشورا
دانشنامه عاشورا
اوقات شرعی
اوقات شرعی
امکانات وب




در اين وبلاگ
در كل اينترنت



RSS


POWERED BY
rozblog.COM
پیغام مدیر سایت
سلام دوست من به سایت نوای معطر الهی خوش آمدید لطفا برای استفاده از تمامی امکانات

دانلود فایل , شرکت در انجمن و گفتگو با سایر اعضا در سایت ثبت نام کنید







تصوير
آخرین ارسال های تالار گفتمان
معجزات نوع هفتم رسول اکرم
نوع هفتم : در معجزات حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم است در اخبار از مَغْيبات . فـقـيـر گـويـد: كه ما را كافى است در اين مقام آنچه بعد از اين ذكر خواهيم كرد از اخبار امـيـرالمؤ منين عليه السّلام از غيب ؛ زيرا كه آنچه اميرالمؤ منين عليه السّلام از غيب خبر دهد از پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم اخذ كرده و از مشكات نبوّت اقتباس كرده :
قـالَ شـيـخـنـَا الْبـهـائى رحـمه اللّه : (جَميع اَحاديثنا اِلاّ مانَدَر تنتهى إ لى اءئمتنا الاثنى عـشـروَهـُمْ يـَنـْتـهُونَ اِلَى النَّبى صلى اللّه عليه و آله و سلّم لانّ عُلومهُمْ مُقتبسَة مِنْ تلكَ المشكاة .)
لكن ما به جهت تبرك و تيمّن به ذكر چند خبر اكتفا مى كنيم :
اوّل : حـِمـْيـَرى از حـضـرت صـادق عـليـه السـّلام روايـت كـرده كـه حـضـرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم در روز بدر اشرفى هائى كه عباس همراه داشت از او گـرفـت و از او طـلب (فـدا) نـمـود. او گـفـت : يـا رسـول اللّه مـن غـيـر ايـن نـدارم . فـرمـود: پـس چـه پـنـهـان كـردى نـزد امـّ الفـضـل زوجـه خود! عباس گفت : من گواهى مى دهم به وحدانيّت خدا و پيغمبرى تو؛ زيرا كـه هـيـچ كـس حاضر نبود به غير از خدا در وقتى كه آن را به او سپردم ، پس حقّ تعالى فـرسـتـاد كـه (بـگـو بـه آنـهـا كـه در دسـت شما هستند از اسيران كه اگر خدا بداند در دل شـمـا نـيـكـى ، بـه شـمـا خـواهـد داد بـهـتـر از آنـچـه از شـمـا گـرفـتـه شـده اسـت )(137) و آخـر عـبـّاس ‍ چـنان صاحب مال شد كه بيست غلام او تجارت مى كردند كه كمتر آنچه نزد هر يك بود بيست هزار درهم بود.(138)
دوم : ابـن بـابـويـه و راونـدى روايت كرده اند از ابن عباس كه ابوسفيان روزى به خدمت حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم آمـد و گـفـت : يـا رسـول اللّه ! مـى خـواهـم از تـو سـؤ الى بـكـنـم ؟ حـضـرت فرمود كه اگر مى خواهى من بگويم كه چه مى خواهى بپرسى ؟ گفت : بگو! فرمود: آمده اى كه از عمر من بپرسى كه چـنـد سـال خـواهـد شـد. گـفـت : بـلى ، يـارسـول اللّه . حضرت فرمود كه من شصت و سه سـال زنـدگـانـى خـواهـم كرد. ابوسفيان گفت : گواهى مى دهم كه تو راست مى گوئى . حـضـرت فـرمـود كـه بـه زبـان گـواهـى مـى دهـى و در دل ايـمـان نـدارى ! ابـن عـباس گفت : به خدا سوگند كه چنان بود كه آن حضرت فرمود، ابـوسـفـيـان منافق بود يكى از شواهد نفاقش آن بود كه چون در آخر عمر نابينا شده بود روزى در مـجـلسـى نـشسته بوديم و حضرت على بن ابى طالب عليه السّلام در آن مجلس بـود پـس مـؤ ذن اذان گـفت چون اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمّدَا رَسُولُ اللّهِ گفت ، ابوسفيان گفت : كسى در اين مجلس هست كه از او بايد ملاحظه كرد؟
شخصى از حاضران گفت : نه .
ابوسفيان گفت ببينيد اين مرد هاشمى نام خود را در كجا قرار داده است .
پس حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام گفت : خدا ديده ترا گريان گرداند اى ابوسفيان ، خدا چنين كرده است او نكرده است ؛ زيرا كه حق تعالى فرموده است :
(وَ رَفـَعـْنالَكَ ذِكْرَكَ)(139)؛ و بلند كرديم از براى تو نام ترا. ابوسفيان گـفت : خدا بگرياند ديده كسى را كه گفت در اينجا كسى نيست كه از او ملاحظه بايد كرد و مرا بازى داد.(140)
سـوّم : راوندى از ابوسعيد خُدْرى روايت كرده است كه در بعضى از جنگها بيرون رفتيم و نـُه نـفـر و ده نـفـر بـا يـكـديـگـر رفـيـق مـى شـديـم و عمل را ميان خود قسمت مى كرديم و يكى از رفيقان ما كار سه نفر را مى كرد و از او بسيار راضـى بـوديـم ، چـون احـوالش را بـه حـضـرت عـرض كـرديـم فـرمـود: او مردى است از اهل جهنم ، چون به دشمن رسيديم و شروع به جنگ كرديم آن مرد تيرى بيرون آورد و خود را كـشـت ، چـون بـه حـضـرت عـرض كـردنـد فـرمـود كـه گـواهـى مـى دهـم كه منم بنده و رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم و خبر من دروغ نمى شود.(141)

**به ادامه ی مطلب مرا جعه کنید...

پی نوشته:

133ـ (حياة القلوب ) علامه مجلسى 3/621 .
134ـ (بحارلانوار) 18/ 89 ـ 90.
135ـ (ارشـاد) شـيـخ مـفـيـد 1/339 ـ 341، چـاپ آل البيت عليهماالسّلام ، قم .
136ـ (مناقب ) ابن شهر آشوب 1/121 .
137ـ سوره انفال (8)، آيه 70 .
138ـ (قـرب الاسـنـاد) حـمـيـرى ص 19، حـديـث 66، چـاپ آل البيت عليهماالسّلام قم .
139ـ سوره شرح (94)، آيه 4 .
140ـ (قصص الانبياء) راوندى ص 293، حديث 394 .
141ـ (خرائج ) راوندى 1/61 .
142ـ (خرائج ) راوندى 1/89 .
143ـ (بحار الانوار) 21/53 ـ 54 .
144ـ (إ علام الورى ) طبرسى 1/214 .
145ـ (بحار الانوار) 21/57 .
146ـ (حياة القلوب ) 3/666، انتشارات سرور، قم .
نام كتاب : منتهي الامال قسمت اول

نام نويسنده : مرحوم حاج شيخ عباس قمي

در نرم افزار صافات





ادامه مطلب

امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : مطالب وفایل های مذهبی , مذهبی , پیامبران , پیامبران ,

تاریخ : پنجشنبه 31 مرداد 1392 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 168

معجزات نوع ششم رسول اکرم
نوع ششم : در معجزات آن حضرت است در مستولى شدن بر شياطين و جنّيان و ايمان آوردن بعض از ايشان و ما در اينجا اكتفا مى كنيم به ذكر چند امر:
اوّل : عـلى بـن ابـراهـيـم روايـت كـرده اسـت كـه حـضـرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم از مكّه بيرون رفت با زيد بن حارثه به جانب بازار عـُكـاظ كـه مـردم را بـه اسـلام دعـوت نـمايد، پس هيچ كس اجابت آن حضرت نكرد، پس به سـوى مكه برگشت و چون به موضعى رسيد كه آن را (وادى مجنّه ) مى گويند به نماز شـب ايستاد و در نماز شب تلاوت قرآن مى نمود، پس گروهى از جن گذشتند و چون قرائت آن حـضـرت را شـنـيـدنـد بـعـضى با بعضى گفتند: ساكت شويد. چون حضرت از تلاوت فـارغ شـد بـه جـانـب قـوم خـود رفتند، انذاركنندگان گفتند اى قوم ما! به درستى كه ما شنيديم كتابى را كه نازل شده است بعد از موسى در حالتى كه تصديق كننده است آنچه را كه پيش ‍ از او گذشته است ، هدايت مى كند به سوى حقّ و به سوى راه راست ؛ اى قوم ! اجـابـت كـنـيـد داعى خدا را و ايمان آوريد تا بيامرزد گناهان شما را و پناه دهد شما را از عذاب اليم ؛ پس برگشتند به خدمت آن حضرت و ايمان آوردند و آن جناب ايشان را تعليم كـرد شـرايـع اسـلام ، و حـق تـعـالى سـوره جـن را نـازل گـردانـيـد و حـضـرت والى و حـاكـمى برايشان نصب كرد و در همه وقت به خدمت آن حـضـرت مـى آمـدنـد و امـر كـرد حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام را مـسـائل ديـن را تـعـليـم ايـشـان نـمـايـد و در ميان ايشان مؤ من و كافر وناصبى و يهودى و نصرانى ومجوسى مى باشد و ايشان از فرزندان (جانّ)اند.(134)
دوم : شـيـخ مـفـيـد و طـبـرسـى وسـايـر مـحـدّثـيـن روايـت كـرده انـد كـه چـون حـضـرت رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم بـه جـنگ بنى المصطلق رفت به نزديك وادى ناهموارى فرود آمدند، چون آخر شب شد جبرئيل نـازل شـد و خـبـر داد كـه طـايـفه اى از كافران جنّ در اين وادى جاكرده اند ومى خواهند به اصـحاب تو ضرر برسانند، پس ‍ اميرالمؤ منين عليه السّلام را طلبيد و فرمود كه برو به سوى اين وادى و چون دشمنان خدا از جنّيان متعرض تو شوند دفع كن ايشان را به آن قـوتـى كـه خـدا تـرا عـطا كرده است و متحصن شو از ايشان به نامهاى بزرگوار خدا كه تـرا بـه عـلم آنـهـا مخصوص گردانيده است و صد نفر از صحابه را با آن حضرت همراه كـرد و فـرمـود كـه بـا آن حـضرت باشيد و آنچه بفرمايد اطاعت نمائيد؛ پس اميرالمؤ منين عليه السّلام متوجه آن وادى شد و چون نزديك كنار وادى رسيد فرمود به اصحاب خود كه در كـنـار وادى بـايـسـتيد و تا شما را رخصت ندهم حركت نكنيد و خود پيش رفت و پناه برد بـه خـدا از شـر دشمنان خدا و بهترين نامهاى خدا را ياد كرد و اشاره نمود اصحاب خود را كـه نـزديـك بـيـائيـد، چـون نـزديـك آمـدنـد ايـشـان را آنـجـا بـازداشـت و خـود داخـل وادى شـد، پـس بـاد تـنـدى وزيـد نـزديـك شـد كه لشكر بر رو درافتند و از ترس قـدمـهـاى ايـشان لرزيد، پس حضرت فرياد زد كه منم علىّ بن ابى طالب عليه السّلام و وصـى رسـول خـدا و پـسـر عـمّ او، اگـر خـواهـيـد و تـوانـيـد در بـرابر من بايستيد، پس صـورتـهـا پـيـدا شد مانند زنگيان و شعله هاى آتش در دست داشتند و اطراف وادى را فرو گرفتند و حضرت پيش مى رفت و تلاوت قرآن مى نمود و شمشير خود را به جانب راست و چـپ حـركـت مـى داد چون به نزديك آنها رسيد مانند دود سياهى شدند و بالا رفتند و ناپيدا شدند.
پس حضرت ، اللّه اكْبَر گفت و از وادى بالا آمد و به نزديك لشكر ايستاد، چون آثار آنها بـرطـرف شـد صـحـابـه گـفتند: چه ديدى يا اميرالمؤ منين ؟ ما نزديك بود از ترس ‍ هلاك شويم و بر تو ترسيديم . حضرت فرمود كه چون ظاهر شدند من صدا به نام خدا بلند كـردم تـا ضـعـيف شدند و رو به ايشان تاختم و پروا از ايشان نكردم و اگر بر هيبت خود مـى مـانـدنـد هـمه را هلاك مى كردم ، پس خدا كفايت شرّ ايشان از مسلمانان نمود و باقيمانده ايـشـان بـه خـدمـت حـضـرت رسـول صلى اللّه عليه و آله و سلّم رفتند كه به آن حضرت ايـمان بياورند و از او امان بگيرند و چون جناب اميرالمومنين عليه السّلام با اصحاب خود بـه خـدمـت حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم بـرگـشـت و خـبـر را نـقـل كرد حضرت شاد شد و دعاى خير كرد براى او و فرمود كه پيش از تو آمدند آنها كه خـدا ايـشـان را بـه تـو تـرسـانـيـده بـود و مـسـلمـان شـدنـد و مـن اسـلام ايـشـان را قبول كردم .(135)
سـوم : ابـن شـهر آشوب روايت كرده است كه (تميم دارى ) در منزلى از منزلهاى راه شام فـرود آمـد و چـون خـواسـت بـخـوابـد گـفـت : امـشـب مـن در امـان اهـل ايـن واديـم و ايـن قـاعـده اهـل جـاهـليـّت بـود كـه امـان از جـنـيـان اهل وادى مى طلبيدند ناگاه ندائى از آن صحرا شنيد كه پناه به خدا ببر كه جنّيان كسى را امـان نـمـى دهـند از آنچه خدا خواهد و به تحقيق كه پيغمبر امّيان مبعوث شده است و ما در (حجون ) در پى او نماز كرديم و مكر شياطين برطرف شد و جنّيان را به تير شهاب از آسـمـان رانـدنـد بـرو بـه نـزد مـحـمـّد صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم رسول پروردگار عالميان .(136)
چهارم : شيخ طبرسى و غير اواز زُهْرى روايت كرده اند كه چون حضرت ابوطالب t دار فنا را وداع كـرد بـلا بـر رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم شـديـد شـد و اهـل مـكـّه اتـفـاق بـر ايـذاء و اضرار آن حضرت نمودند، پس آن حضرت متوجّه طايف شد كه شـايـد بـعـضـى از ايـشـان ايمان بياورند؛ چون به طايف رسيد سه نفر ايشان را ملاقات نـمـود كـه ايـشـان رؤ سـاى طـايـف بـودنـد و بـرادران بـودنـد. (عـبـيـديـا ليل ) و (مسعود) و (حبيب ) پسران عمرو بن عمير و اسلام را بر ايشان اظهار فرمود.

يـكـى از ايـشـان گفت : من جامه هاى كعبه را دزديده باشم اگر خدا ترا فرستاده باشد. و ديگرى گفت : خدا نمى 

توانست از تو بهتر كسى براى پيغمبرى بفرستد؟

** به ادامه ی مطلب مرا جعه کنید.و....

پی نوشته:

133ـ (حياة القلوب ) علامه مجلسى 3/621 .
134ـ (بحارلانوار) 18/ 89 ـ 90.
135ـ (ارشـاد) شـيـخ مـفـيـد 1/339 ـ 341، چـاپ آل البيت عليهماالسّلام ، قم .
136ـ (مناقب ) ابن شهر آشوب 1/121 .

نام كتاب : منتهي الامال قسمت اول

نام نويسنده : مرحوم حاج شيخ عباس قمي

در نرم افزار صافات




ادامه مطلب

امتیاز : نتیجه : 1 امتیاز توسط 5 نفر مجموع امتیاز : 5

درباره : مطالب وفایل های مذهبی , مذهبی , پیامبران , پیامبران ,

تاریخ : پنجشنبه 31 مرداد 1392 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 187

معجزات نوع پنجم زسول اکرم
نوع پنجم : در معجزاتى است كه ظاهر شده از آن حضرت در كفايت شرّ دشمنان ، مانند هلاك شـدن مـُسـتـهـزئيـن و دريـدن شـيـر (عـُتـْبـَة بـن ابـى لهـب را و كـفـايـت شـرّ ابـوجـهـل و ابـولهـب و امّ جـمـيـل و عـامر بن طفيل و زيد بن قيس و معمر بن يزيد و نضر بن الحـارث و زُهَير شاعر از آن حضرت الى غير ذلك (126) و ما در اينجا اكتفا مى كنيم به ذكر چند امر:
توطئه ابوجهل
اوّل : عـلى بـن ابـراهـيـم و ديـگـران روايـت كـرده انـد كـه روزى حـضـرت رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم نـزد كـعـبـه نـمـاز مـى كـرد و ابوجهل سوگند خورده بود كه هرگاه آن حضرت را در نماز ببيند آن حضرت را هلاك كند، چون نظرش بر آن حضرت افتاد سنگ گرانى برداشت و متوجه آن حضرت شد و چون سنگ را بـلنـد كـرد دسـتـش در گـردنـش غـُل شـد و سـنگ بر دستش چسبيد و چون برگشت و به نزديك اصحاب خود رسيد سنگ از دستش افتاد و به روايت ديگر به حضرت استغاثه كرد تا دعا فرمود و سنگ از دستش رها شد؛ پس مرد ديگر برخاست و گفت : من مى روم كه او را بـكـشـم ؛ چـون بـه نزديك آن حضرت رسيد ترسيد و برگشت و گفت ميان من و آن حضرت اژدهـائى مـانـنـد شـتـر فـاصـله شـد و دُم را بـر زمـيـن مـى زد و مـن تـرسـيـدم و بـرگشتم .(127)
دوم : مـشـايـخ حـديـث در تـفسير آيه شريفه (اِنّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزئينَ)(128) روايـت كرده اند كه چون حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم خلعت با كرامت نبوت را پـوشـيـد اوّل كـسـى كـه به او ايمان آورد علىّ بن ابى طالب عليه السّلام بود، پس ‍ خـديـجـه ـ رضـى اللّه عنها ـ ايمان آورد، پس ابوطالب با جعفر طيّار ـ رضى اللّه عنهما ـ روزى بـه نـزد حـضـرت آمد ديد كه نماز مى كند و على عليه السّلام در پهلويش نماز مى كـنـد، پـس ابوطالب با جعفر گفت كه تو هم نماز كن در پهلوى پسر عم خود ؛ پس ‍ جعفر از جـانـب چـپ آن حـضـرت ايستاد و حضرت پيشتر رفت پس زيد بن حارثه ايمان آورد و اين پـنـج نـفـر نـمـاز مـى كردند و بس . تا سه سال از بعثت آن حضرت گذشت ، پس خداوند عـالميان فرستاد كه ظاهر گردان دين خود را و پروا مكن از مشركان پس به درستى كه ما كفايت كرديم شرّ استهزاء كنندگان را. و استهزاء كنندگان پنج نفر بودند:
وليـد بـن مـغـيـره و عـاص بـن وائل و اَسـوَد بـْن مـطّلب و اَسْوَد بن عبد يغوث و حارث بن طـلاطـِله ؛ و بـعـضـى شـش نـفـر گـفـتـه انـد و حـارث بـن قـيـس را اضافه كرده اند. پس جـبـرئيـل آمـد و بـا آن حـضـرت ايـسـتـاد و چـون وليـد گـذشـت جـبرئيل گفت : اين وليد پسر مُغَيْره است و از استهزا كنندگان است ؟ حضرت فرمود: بلى ، پـس جبرئيل اشاره به سوى او كرد او به مردى از خُزاعه گذشت كه تير مى تراشيد و پـا بر روى تراشه تير گذاشت ريزه اى از آنها در پاشنه پاى او نشست و خونين شد و تـكـبـّرش نـگـذاشـت كـه خـم شـود و آن را بـيـرون آورد و جـبـرئيـل بـه هـمـيـن مـوضـع اشـاره كرده بود، چون وليد به خانه رفت بر روى كرسى خـوابـيـد (دخـترش در پايين كرسى خوابيد) پس خون از پاشنه اش روان شد و آن قدر آمد كه به فراش دخترش رسيد و دخترش بيدار شد، پس دختر با كنيز خود گفت كه چرا دهان مَشك را نبسته اى ؟ وليد گفت : اين خون پدر تو است ، آب مَشك نيست ؛ پس طلبيد فرزند خـود را و وصـيـّت كـرد و بـه جـهـنـّم پـيـوسـت ؛ و چـون عـامـر بـن وائل گـذشت جبرئيل اشاره به سوى پاى او كرد پس چوبى به كف پايش فرو رفت و از پـشـت پايش بيرون آمد و از آن بمرد و به روايتى ديگر خارى به كف پايش فرو رفت و بـه خارش آمد و آن قدر خاريد كه هلاك شد؛ و چون اسود بن مطّلب گذشت اشاره به ديده اش كـرد او كـور شد و سر بر ديوار زد تا هلاك شد. و به روايت ديگر اشاره به شكمش كرد آن قدر آب خورد كه شكمش پاره شد و اسود بن عبديغوث را حضرت نفرين كرده بود كـه خـدا ديـده اش را كـور گـردانـد و بـه مـرگ فرزند خود مبتلا شود و چون اين روز شد جبرئيل برگ سبزى بر روى او زد كه كور شد و براى استجابت دعاى آن حضرت ماند تا روز بدر كه فرزندش كشته شد و خبر كشته شدن فرزند خود را شنيد و مُرد؛ و حارث بن طلاطله را اشاره كرد جبرئيل به سر او، چرك از سرش آمد تا بمرد ؛ گويند كه مار او را گـزيـد و مُرد؛ و نيز گويند كه سموم به او رسيد و رنگش سياه و هياءتش متغير شد چون بـه خـانـه آمد او را نشناختند و آن قدر زدند او را كه كشتندش و حارث بن قيس ماهى شورى خورد و آن قدر آب خورد كه مرد.(129)
سـوم : راوندى و غير او از ابن مسعود روايت كرده اند كه روزى حضرت پيغمبر صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم در پـيـش كـعـبـه در سـجـده بـود و شـتـرى از ابـوجـهـل كـشـتـه بـودند آن ملعون فرستاد بچه دان شتر را آوردند و بر پشت آن حضرت افـكـنـدنـد و حـضـرت فـاطـمـه عـليهاالسّلام آمد و آن را از پشت آن حضرت دور كرد و چون حـضرت از نماز فارغ شد فرمود كه خداوندا! بر تو باد به كافران قريش و نام برد ابـوجـهل و عُتْبه و شيبه و وليد و اُميّه و ابن ابى مُعَيْط و جماعتى كه همه را ديدم كه در چاه بدر كشته افتاده بودند.(130)



**به ادامه ی مطلب مرا جعه کنید

پی نوشته:

125ـ (خرائج ) راوندى 1/42 .
126ـ ر.ك : (بحار الانوار) 18/45 ـ 75 .
127ـ (تفسير قمى ) على بن ابراهيم 2/212 .
128ـ سوره حجر (15)، آيه 95.
129ـ (بحار الانوار) 18/53 ـ 55 .
130ـ (خرائج ) راوندى 1/51
131ـ (خرائج ) راوندى 2/775 .
132ـ (بحار الانوار) 18/64 .
133ـ (حياة القلوب ) علامه مجلسى 3/621
نام كتاب : منتهي الامال قسمت اول

نام نويسنده : مرحوم حاج شيخ عباس قمي

در نرم افزار صافات




ادامه مطلب

امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : مطالب وفایل های مذهبی , مذهبی , پیامبران , پیامبران ,

تاریخ : پنجشنبه 31 مرداد 1392 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 169

معجرات نوع چهارم پیا مبر اسلام
نـوع چـهـارم : مـعجزات آن حضرت است در زنده كردن مردگان و شفاى بيماران و معجزاتى كه از اعضاى شريفه آن حضرت به ظهور آمده مانند خوب شدن درد چشم اميرالمؤ منين عليه السـّلام بـه بـركـت آب دهـان مـبـارك آن حـضرت كه بر آن ماليده و زنده كردن آهوئى كه گوشت آن را ميل فرموده و زنده كردن بزغاله مرد انصارى را كه آن حضرت را ميهمان كرده بـود بـه آن و تـكـلّم فـاطـمـه بـنت اَسَد ـ رضى اللّه عنهما ـ با آن حضرت در قبر و زنده كـردن آن حـضرت آن جوان انصارى را كه مادر كور پيرى داشت و شفا يافتن زخم سلمة بن الا كوع كه در خيبر يافته بود به بركت آن حضرت و ملتئم و خوب شدن دست بريده معاذ بن عفرا و پاى محمّد بن مسلمة و پاى عبداللّه عتيك و چشم قتاده كه از حدقه بيرون آمده بود به بركت آن حضرت و سير كردن آن حضرت چندين هزار كس را از چند دانه خرما و سيراب كردن جماعتى را با اسبان و شترانشان از آبى كه از بين انگشتان مباركش جوشيد الى غير ذلك (114)
اثر دست مبارك پيامبر
اوّل : راونـدى و طـبـرسـى و ديـگـران روايـت كـرده انـد كـه كـودكـى را بـه خـدمـت حضرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم آوردنـد كـه بـراى او دعـا كـنـد چـون سـرش را كـچـل ديد دست مبارك بر سرش كشيد و در ساعت مو برآورد و شفا يافت . چون اين خبر به اهل يمن رسيد طفلى را به نزد مُسَيْلمه آوردند كه دعا كند، مُسيلمه دست بر سرش كشيد آن طـفـل كـچـل شـد و مـوهـاى سـرش ريـخـت و ايـن بـدبـخـتـى بـه فـرزنـدان او نـيـز سـرايت كرد.(115)
فـقـيـر گـويـد: از ايـن نـحـو مـعـجـزات واژگـونـه (116) از مـُسـَيْلمه بسيار نقل شده از جمله آنكه آب دهان نحس خود را در چاهى افكند آب آن چاه شور شد و وقتى دلوى از آب را دهـان زد در چـاه ريـخـت كه آبش بسيار شود آن آبى كه داشت خشك شد و وقتى آب وضـوى او را در بـسـتانى بيفشاندند ديگر گياه از آن بستان نرست و مردى او را گفت دو پـسـر دارم در حـق ايـشان دعائى بكن . مُسَيْلمه دست برداشت و كلمه اى چند بگفت چون مرد به خانه آمد يكى از آن دو پسر را گرگ دريده بود و ديگرى به چاه افتاده بود. و مردى را درد چشم بود چون دست بر چشم او كشيد نابينا گشت با او گفتند اين معجزات واژگونه را چه كنى ؟ گفت آن كس را كه در حقّ من شك بود معجزه من بر وى واژگونه آيد.
دندانهاى آسيب ناپذير
دوم : سـيـّد مـرتـضـى و ابـن شـهـر آشوب روايت كرده اند كه نابغه جَعْدى كه از شُعراى حـضـرت رسـول صـلى اللّه عليه و آله و سلّم تعداد شده قصيده اى در خدمت آن حضرت مى خواند تا رسيد به اين شعر:
شعر :
بَلَغْنَا السَّمآءَ مَجْدنا وَجدُودَنا
 
وَاِنّا لَنَرجُوفَوْقَ ذلِكَ مَظْهَرا
 
مـضـمـون شـعر اين است كه ما رسيديم به آسمان از عزّت و كرم و اميدواريم بالاتر از آن را، حـضـرت فـرمـود كـه بـالاتـر از آسـمـان كـجـا را گـمـان دارى ؟ گـفـت : بـهـشـت يـا رسـول اللّه صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ! حضرت فرمود كه نيكو گفتى خدا دهان ترا نـشكند: راوى گفت : من او را ديدم صد و سى سال از عمر او گذشته بود و دندانهاى او در پـاكـيـزگـى و سـفيدى مانند گل بابونه بود و جميع بدنش درهم شكسته بود به غير از دهانش و به روايت ديگر هر دندانش كه مى افتاد از آن بهتر مى روئيد.(117)
سـوّم : روايـت شـده كـه ابـو هـريـره خـرمـائى چـنـد بـه خـدمـت حـضـرت رسـول صلى اللّه عليه و آله و سلّم آورد و خواستار دعاى بركت شد پيغمبر آن خرما را در كـف دسـت مـبـارك پـراكـنـده گـذاشت و خداى را بخواند و فرمود اكنون در انبان خود افكن و هرگاه خواهى دست در آن كن و خرما بيرون آور.(118) ابوهُريره پيوسته از آن مـِزْوَدِ خـرمـا خـورد و مهمانى كرد، هنگام قتل عثمان خانه او را غارت كردند و آن انبان را نيز ببردند ابوهريره غمناك شد و اين شعر در اين مقام بگفت :
شعر :
لِلنّاسِ هَمُّ وَلي فى النّاسِ هَمَّانِ
 
هَمُّ الجِرابِ وَ قَتْلُ الشَيْخ عُثْمانِ.
 

 

*****به ادامه ی مطلب مرا جعه کنید.....

پی نوشته:

113ـ (الا غانى ) ابوالفرج اصفهانى ،7/7-27، (اخبارالسيّد) ،مرزبانى ، ص 171
114ـ ر.ك : (بحار الانوار) 18/1 ـ 45، باب 6 ـ 7 .
115ـ (خرائج ) راوندى 1/29، (اعلام الورى ) طبرسى 1/82 .
116ـ در متن (باژگونه ) آمده بود.
117ـ (امـالى ) سـيـد مـرتضى 1/192، (مناقب ) ابن شهر آشوب 1/117 ؛ اشعار جعدى در ص 214 (مناقب آمده است .
118ـ (مناقب ) ابن شهرآشوب ، 1/118 .
119ـ (مناقب ) ابن شهر آشوب 1/161 ـ 162. با مقدارى تفاوت .
120ـ (خرائج ) راوندى 2/926.
121ـ (مناقب ) ابن شهر آشوب 1/174
122ـ (إ علام الورى ) طبرسى 1/84 ـ 85؛ (خرائج ) راوندى 1/33 .
123ـ (إ علام الورى ) طبرسى 1/76 ـ 77 .
124ـ (بحارالانوار) 18/32 ـ 34 .
125ـ (خرائج ) راوندى 1/42 .
نام كتاب : منتهي الامال قسمت اول

نام نويسنده : مرحوم حاج شيخ عباس قمي

در نرم افزار صافات



ادامه مطلب

امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : مطالب وفایل های مذهبی , مذهبی , پیامبران , پیامبران ,

تاریخ : پنجشنبه 31 مرداد 1392 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 186

معجزات نوع سوم
نـوع سـوّم : مـعـجـزاتـى اسـت كـه در حـيـوانـات ظـاهـر شـده ، مـانـند تكلّم كردن گوساله آل ذريـح و دعـوت او مـردم را بـه نـبـوّت آن حـضـرت (105) و تـكـلّم اطفال شيرخواره با آن حضرت (106) و تكلّم گرگ و شتر و سوسمار و يعفور و گـوسـفند زهرآلوده و غير ذلك (107) از حكايات بسيار و ما در اينجا اكتفا مى كنيم به ذكر چند امر:
تقاضاى آهو از پيامبر
اوّل : راونـدى و ابـن بـابـويـه از امّ سـلمـه روايـت كـرده انـد كـه روزى حـضـرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم در صحرائى راه مى رفت ناگاه شنيد كه منادى ندا مى كـند: يا رسول اللّه ! حضرت نظر كرد كسى را نديد؛ پس بار ديگر ندا شنيد و كسى را نديد و در مرتبه سوّم كه نظر كرد آهوئى را ديد كه بسته اند، آهو گفت : اين اعرابى مرا شـكـار كـرده اسـت و مـن دو طـفـل در ايـن كـوه دارم مرا رها كن كه بروم و آنها را شير بدهم و برگردم . فرمود: خواهى كرد؟ گفت : اگر نكنم خدا مرا عذاب كند مانند عذاب عشّاران ؛ پس حـضـرت آن را رها كرد تا رفت و فرزندان خود را شير داد و به زودى برگشت و حضرت آن را بـسـت . چـون اعـرابـى آن حـال را مـشـاهـده كـرد گـفـت : يـا رسـول اللّه ! آن را رهـا كـن . چـون آن را رهـا كـرد دويـد و مـى گـفـت : اَشـْهـَدُ اَن لا اِل هَ اِلا اللّهُ وَ اَنَّكَ رَسُولُ اللّهِ و (ابن شهر آشوب ) روايت كرده است كه آن آهو را يهودى شـكـار كـرده بـود و چـون بـه نـزد فـرزنـدان خـود رفـت و قـصـّه خـود را بـراى ايـشـان نـقـل كـرد گـفـتند: حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم ضامن تو گرديده و منتظر اسـت ، مـا شـيـر نـمـى خـوريـم تـا بـه خـدمت آن حضرت برويم ؛ پس به خدمت آن حضرت شـتـافـتـنـد و بـر آن حـضـرت ثـنـا گفتند و آن دو (آهو بچه ) روهاى خود را بر پاى آن حـضـرت مـى مـاليـدنـد ؛ پـس يـهـودى گريست و مسلمان شد و گفت آهو را رها كردم و در آن مـوضـع مـسـجـدى بـنـا كـردنـد و حـضرت زنجيرى در گردن آن آهوها براى نشانه بست و فرمود كه حرام كردم گوشت شما را بر صيّادان .(108)
شكايت شتر
دوم : جـمـاعـتى از مشايخ به سندهاى بسيار از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده اند كـه روزى حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم نشسته بود ناگاه شترى آمد و نـزديـك آن حـضـرت خـوابـيـد سـر را بـر زمـيـن گـذاشـت و فـرياد مى كرد؛ عمر گفت : يا رسـول اللّه ، ايـن شـتـر تـرا سـجـده كـرد و مـا سـزاوارتريم به آنكه ترا سجده كنيم . حضرت فرمود: بلكه خدا را سجده كنيد اين شتر آمده است شكايت مى كند از صاحبانش و مى گـويـد كـه مـن از مـلك ايـشـان بـه هـم رسـيـده ام و تـا حـال مـرا كـار فـرمـوده انـد و اكـنون كه پير و كور و نحيف و ناتوان شده ام مى خواهند مرا بـكـشـنـد و اگـر امر مى كردم كه كسى براى كسى سجده كند هر آينه امر مى كردم كه زن بـراى شـوهر سجده كند (109) پس ‍ حضرت فرستاد و صاحب شتر را طلبيد و فـرمـود كـه اين شتر از تو چنين شكايت مى كند. گفت : راست مى گويد ما وليمه داشتيم و خـواسـتـيـم كـه آن را بـكـشـيـم حـضـرت فـرمـود كـه آن را نـكـشـيـد صـاحـبـش گـفـت چـنـيـن باشد.(110)

-**به ادامه ی مطلب مرا جعه کنید.......... 


پی نوشته:

104ـ (مناقب ) ابن شهر آشوب 1/159 ـ 160 .
105ـ (بحار الانوار) 17/398 .
106ـ (مناقب ) ابن شهر آشوب 1/138 .
107ـ ر.ك : (بحار الانوار) 17/390 ـ 421، باب پنجم .
108ـ (مناقب ) ابن شهر آشوب 1/132 .
109ـ (بحار الانوار) 17/397 .
110ـ (قصص الانبياء) راوندى ص 286، حديث 383 .
111ـ (خرائج ) راوندى 1/136 .
112ـ (مناقب ) ابن شهر آشوب 1/179 ـ 180؛ (قصص الانبياء) راوندى ص 312، حديث 421 .
113ـ (الا غانى ) ابوالفرج اصفهانى ،7/7-27، (اخبارالسيّد) ،مرزبانى ، ص 171

نام كتاب : منتهي الامال قسمت اول

نام نويسنده : مرحوم حاج شيخ عباس قمي

در نرم افزار صافات



ادامه مطلب

امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : مطالب وفایل های مذهبی , مذهبی , پیامبران , پیامبران ,

تاریخ : پنجشنبه 31 مرداد 1392 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 148


معجزات نوع دوم  پیامبر اسلام

نوع دوم : معجزاتى است كه از آن حضرت در جمادات و نباتات ظاهر شده مانند سلام كردن سـنـگ و درخـت بـر آن حـضـرت (91) و حـركـت كـردن درخـت بـه امـر آن حـضـرت (92) و تـسـبـيـح سـنـگـريـزه در دسـت آن حـضـرت (93) و حـنـيـن جذع (94) و شـمـشـيـر شـدن چـوب بـراى عـُكـّاشـه در بـَدْر(95) و براى عـبـداللّه بـن جـَحـْش در اُحـُد(96) و شـمـشـيـر شـدن بـرگ نـخـل بـراى ابـودُجـانـه بـه مـعـجزه آن حضرت (97) و فرو رفتن دستهاى اسب سـُراقـه بـر زمـيـن در وقـتـى كـه بـه دنـبـال آن حـضـرت رفـت در اوّل هجرت (98) و غير ذلك و ما در اينجا اكتفا مى كنيم به ذكر چند امر:

درخت حَنّانه
اوّل : خـاصـّه و عـامـّه بـه سـنـدهـاى بـسـيـار روايـت كـرده انـد كـه چـون حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم بـه مـدينه هجرت نمود و مسجد را بنا كرد در جانب مـسجد درخت خرمائى خشك كهنه بود و هرگاه كه حضرت خطبه مى خواند بر آن درخت تكيه مى فرمود پس مردى آمد و گفت : يا رسول اللّه ، رخصت ده كه براى تو منبرى بسازم كه در وقـت خـطـبـه بـر آن قـرارگـيـرى و چون مرخص شد براى حضرت منبرى ساخت كه سه پـايـه داشـت و حـضـرت بـر پـايـه سـوّم مـى نـشـسـت ، اوّل مـرتـبـه كه آن حضرت بر منبر برآمد آن درخت به ناله آمد، مانند ناله اى كه ناقه در مـفارقت فرزند خود كند؛ پس حضرت از منبر به زير آمد و درخت را در برگرفت تا ساكن شد؛ پس ‍ حضرت فرمود: اگر من آن را در بر نمى گرفتم تا قيامت ناله مى كرد و آن را (حـَنـّانه ) مى گفتند و بود تا آنكه بنى اميّه مسجد را خراب كردند و از نو بنا كردند و آن درخـت را بـريـدنـد(99) و در روايـت ديـگـر مـنـقـول اسـت كـه حـضـرت فـرمـود كـه آن درخـت را كـنـدنـد و در زيـر مـنـبـر دفـن كردند.(100)
درخت متحرّك 
دوم : در نـهـج البـلاغـه و غـيـر آن ، از حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام مـنـقـول اسـت كه فرمود من با حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم بودم روزى كه اشـراف قـريـش ‍ بـه خدمت آن حضرت آمدند و گفتند: يا محمّد، تو دعوى بزرگى مى كنى كـه پـدران و خـويـشـان تـو نـكـرده انـد و مـا از تـو امـرى سـؤ ال مـى كـنـيـم اگـر اجـابـت مـا مـى نـمـائى مـى دانـيـم كـه تـو پـيـغـمـبـرى و رسـول و اگـر نـكـنـى مـى دانـيـم كـه سـاحـر و دروغـگـوئى . حـضـرت فـرمـود كـه سـؤ ال شـمـا چـيـسـت ؟ گفتند: بخوانى از براى ما اين درخت را كه تا كنده شود از ريشه خود و بيايد در پيش تو بايستد، حضرت فرمود كه خدا بر همه چيز قادر است ، اگر بكند شما ايمان خواهيد آورد؟ گفتند: بلى ، فرمود كه من مى نمايم به شما آنچه طلبيديد و مى دانم كه ايمان نخواهيد آورد و در ميان شما جمعى هستند كه كشته خواهند شد در جنگ بدر و در چاه بدر خواهند افتاد و جمعى هستند كه لشكرها برخواهند انگيخت و به جنگ من خواهند آورد؛ پس فـرمـود: اى درخـت ! اگـر ايـمـان بـه خـدا و روز قـيـامـت دارى و مـى دانـى كـه مـن رسـول خدايم پس كنده شو با ريشه هاى خود تا بايستى در پيش من به اذن خدا. پس به حـقّ آن خـداونـدى كـه او را بـه حـقّ فرستاد كه آن درخت با ريشه ها كنده شد از زمين و به جـانـب آن حضرت روانه شد با صوتى شديد و صدائى مانند صداى بالهاى مرغان ، تا نـزد آن حـضـرت ايـسـتاد و سايه بر سر مبارك آن حضرت انداخت و شاخ بلند خود را بر سـر آن حـضـرت گشودوشاخ ديگر بر سرمن گشود و من در جانب راست آن حضرت ايستاده بودم چون اين معجزه نمايان را ديدند از روى علوّ و تكبّر گفتند: امر كن او را كه برگردد و بـه دو نـيـم شـود و نـصـفـش بيايد و نصفش در جاى خود بماند. حضرت آن را امر كرد و بـرگـشـت و نـصـفـش جـدا شـد و بـا صـداى عـظيم به نهايت سرعت دويد تا به نزديك آن حـضـرت رسـيـد. گـفـتـنـد: بـفـرمـا كـه ايـن نـصـف بـرگـردد و بـا نـصـف ديـگـر مـتـّصل گردد. حضرت فرمود و چنان شد كه خواسته بودند؛ پس من گفتم : لا اِلهَ اِلا اللّهُ! اوّل كـسـى كه به تو ايمان مى آورد منم و اوّل كس كه اقرار مى كند كه آنچه درخت كرد از بـراى تـصـديـق پـيغمبرى و تعظيم تو كرد منم ؛ پس همه آن كافران گفتند: بلكه ما مى گـوئيـم كـه تـو سـاحـر و كـذّابـى و جـادوهـاى عـجـيـب دارى و تـرا تصديق نمى كند مگر مثل اين كه در پهلوى تو ايستاده است .(101)

--***به ادامه ی مطلب مرا جعه کنید.......

پی نوشته:

91ـ (امالى ) شيخ طوسى ص 341، حديث 692، مجلس 12 .
92ـ (خرائج ) 1/155
93ـ (مناقب ) ابن شهر آشوب 1/126 .
94ـ همان ماءخذ .
95ـ همان ماءخذ 1/160 .
96ـ همان ماءخذ 1/161
97ـ همان ماءخذ 1/161
98ـ (خرائج ) راوندى 1/23 .
99ـ (خرائج ) 1/165 ـ 166؛ (بحار الانوار) 17/365 .
100ـ (قصص الانبياء) راوندى ص 311، حديث 417، چاپ الهادى ، قم .
101ـ (نهج البلاغه ) ترجمه شهيدى ص 223، خطبه 192 .
102ـ (نـاسـخ التـواريـخ ) جـزء پنجم ، جلد دوم ، ص 115، چاپ مطبوعات دينى ، قم .
103ـ (خرائج ) راوندى 1/98 .
104ـ (مناقب ) ابن شهر آشوب 1/159 ـ 160 .
نام كتاب : منتهي الامال قسمت اول

نام نويسنده : مرحوم حاج شيخ عباس قمي

در نرم افزار صافات






ادامه مطلب

امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : مطالب وفایل های مذهبی , مذهبی , پیامبران , پیامبران ,

تاریخ : پنجشنبه 31 مرداد 1392 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 134

معجزات نوع اول پیامبر اسلام
نـوع اوّل : مـعـجـزاتـى اسـت كـه مـتـعلّق است به اجرام سماويّه مانند شقّ قمر و ردّ شمس ‍ و تظليل غمام و نزول باران و نازل شدن مائده و طعامها و ميوه ها براى آن حضرت از آسمان و غير ذلك و ما در اينجا به ذكر چهار امر از آنها اكتفا مى كنيم :
شق القمر
اوّل : در شقّ قمر است :
قـال اللّه تـعـالى (اِقـْتـَربـَتِ السّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ وَ اِنْ يَرَوا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرُّ)؛(85)
يـعنى نزديك شد قيامت و به دو نيم شد ماه و اگر ببينند آيتى و معجزه اى رو مى گردانند و مى گويند سِحْرى است پيوسته .(86)
اكـثـر مـفـسـّران خـاصـّه و عـامـّه روايـت كـرده انـد كـه ايـن آيـات وقـتـى نـازل شـد كـه قريش در مكّه از آن حضرت معجزه طلب كردند حضرت اشاره به ماه فرمود، به قدرت حق تعالى به دو نيم شد و در بعضى روايات است كه آن در شب چهاردهم ذيحجة بود.(87)
ردّ الشمس 
دوم : عـلمـاء خـاصـّه و عامّه به سندهاى بسيار از اسماء بنت عُمَيْس و غير او روايت كرده اند كـه روزى حـضـرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام را پى كارى فرستاد و چون وقت نماز عصر شد و نماز عصر گزاردند حضرت امير عليه السّلام آمد و نماز عصر نكرده بود، حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم سر مبارك خـود را در دامـن آن حـضـرت گـزارد و خـوابـيـد و وحـى بـر آن حـضـرت نـازل شـد و سـر خـود را به جامه پيچيده و مشغول شنيدن وحى گرديد تا نزديك شد كه آفتاب فرو رود و چون وحى منقطع شد حضرت فرمود: يا على ! نماز كرده اى ؟ گفت : نه يـا رسـول اللّه نـتـوانـسـتـم سـر مبارك ترا از دامن خود دور كنم . پس ‍ حضرت فرمود كه خـداوندا! على مشغول طاعت تو و طاعت رسول تو بود پس ‍ آفتاب را براى او برگردان ! اسماء گفت : واللّه ! ديدم كه آفتاب برگشت و بلند شد و به جائى رسيد كه بر زمينها تـابـيـد و وقـت فـضـيـلت عـصـر بـرگـشـت و حـضـرت نـماز كرد و باز آفتاب فرو رفت .(88)
ريزش باران
سـوّم :ايـضـا خـاصـّه و عـامـّه روايـت كـرده انـد كـه چـون قـبـايـل عرب با يكديگر اتّفاق كردند در اذيّت آن حضرت ، حضرت فرمود كه خداوندا، عذاب خود را سخت كن بر قبايل مُضَر و بر ايشان قحطى بفرست مانند قحطى زمان يوسف ؛ پـس بـاران هفت سال بر ايشان نباريد و در مدينه نيز قحطى به هم رسيد، اعرابى به خـدمـت آن حـضـرت آمد و از جانب عرب استغاثه كرد كه درختان ما خشكيد و گياههاى ما منقطع گـرديـد و شـيـر در پـسـتـان حـيوانات و زنان ما نمانده و چهار پايان ما هلاك شدند ؛ پس حضرت برمنبر آمد وحمد ثناى حق تعالى ادا نمود و دعاى باران خواند و در اثناى دعاى آن حـضـرت بـاران جـارى شـد و يـك هـفـتـه بـاريـد و چـنـدان بـاران آمـد كـه اهل مدينه به شكايت آمدند و گفتند: يا رسول اللّه ! مى ترسيم غرق شويم و خانه هاى ما منهدم شود؛ پس حضرت اشاره فرمود به سوى آسمان و گفت :
(اَللّ هـُمّ حـَوالَيـْنـا وَلا عـَلَيْنا)، خداوندا، بر حوالى ما بباران و بر ما مباران . و به هر طـرف كـه اشاره مى فرمود ابر گشوده مى شد پس ابر از مدينه برطرف شد و بر دور مـديـنـه مـانـنـد اكليل حلقه شد و بر اطراف مانند سيلاب مى باريد و بر مدينه يك قطره نـمـى بـاريـد و يـك مـاه سيلاب در رودخانه ها جارى بود؛ پس حضرت فرمود: واللّه اگر ابوطالب زنده مى بود ديده اش روشن مى شد.
بعضى از اصحاب عرض كردند: مگر اين شعر را از او به خاطر آورديد؟
شعر :
وَاَبْيَضُ يُسْتَسْقَى الْغَمامُ بِوَجْهِهِ
 
ثِمالُ اليَتامى عِصمَةٌ لِلاَرامِلِ
 
آن حضرت فرمود: چنين باشد.(89)
تسبيح گفتن انگور
چـهـارم : بـه سـنـد مـعـتبر از امّ سلمه منقول است كه روزى فاطمه عليهاالسّلام آمد به نزد حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم و امـام حسن و امام حسين را برداشته بود و حـريـره سـاخـتـه بـود و بـا خود آورده بود چون داخل شد حضرت فرمود كه پسر عمّت را بـراى مـن بطلب . چون اميرالمؤ منين عليه السّلام حاضر شد امام حسن را در دامن راست و امام حـسـين را در دامن چپ و على و فاطمه را در پيش رو و پسِ سر خود نشانيد و عباى خيبرى بر ايـشـان پـوشـانـيـد و سـه مـرتـبـه گـفـت : خـداونـدا! ايـنـهـا اهل بيت من اند؛ پس از ايشان دور گردان شكّ و گناه را و پاك گردان ايشان را پاك كردنى . و مـن در مـيـان عـَتـَبـه در ايـسـتـاده بـودم ، گـفـتـم : يـا رسـول اللّه ! مـن از ايـشـانم ؟ فرمود: كه بازگشت تو به خير است امّا از ايشان نيستى . پـس جـبـرئيـل آمـد و طـبـقـى از انـار و انـگـور بـهـشـت آورد چـون حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم انـار و انـگـور را در دست گرفت هر دو تسبيح خدا گـفتند و آن حضرت تناول نمود؛ پس به دست حسن و حسين داد و در دست ايشان سبحان اللّه گـفـتـنـد و ايـشـان تـنـاول نـمـودنـد؛ پس به دست على عليه السّلام داد تسبيح گفتند و آن حـضـرت تـنـاول نـمـود؛ پـس شـخـصـى از صحابه داخل شد و خواست كه از انار و انگور بـخـورد. جـبـرئيـل گفت : نمى خورد از اين ميوه ها مگر پيغمبر يا وصىّ پيغمبر يا فرزند پيغمبر.(90)


پی نوشته:


85ـ سوره قمر (54)، آيه 1 ـ 2 .
86ـ (مناقب ) ابن شهر آشوب 1/163. تحقيق : بقاعى ، بيروت .
87ـ (تفسير قمى ) 2/341، چاپ دارالكتاب ، قم .
88ـ (مـنـاقب ) خوارزمى ص 306، حديث 301، چاپ انتشارات اسلامى . (كشف اليقين ). علاّمه حلّى ،ص 112، چاپ انتشارات وزارت ارشاد.
89ـ (خرائج ) راوندى 1/58؛ (بحار الانوار) 17/230 .
90ـ (خرائج ) راوندى 1/48؛ (بحار الانوار) 17/359 .

نام كتاب : منتهي الامال قسمت اول

نام نويسنده : مرحوم حاج شيخ عباس قمي

در نرم افزار صافات



ادامه مطلب

امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : مطالب وفایل های مذهبی , مذهبی , پیامبران , پیامبران ,

تاریخ : پنجشنبه 31 مرداد 1392 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 168

پيامبر اسلام 4440 معجزه داشت 
بـدان كـه از بـراى حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم معجزاتى بوده كه از بـراى غـيـر آن حـضـرت از پـيـغـمـبـران ديـگـر نبوده و نظير معجزات جميع پيغمبران از آن حـضـرت بـه ظـهـور آمـده اسـت و (ابـن شـهـر آشـوب ) نـقـل كـرده كـه چـهار هزار و چهارصد و چهل بوده معجزات آن حضرت ، كه سه هزار از آنها ذكر شده است .(84)
فـقـيـر گـويـد: كـه جـمـيـع اقوال و اطوار و اخلاق آن حضرت معجزه بود خصوص اِخبار آن حـضرت به غائبات چنانكه مى آيد انشاء اللّه تعالى اشاره به آن ، بعلاوه آن معجزاتى كـه قـبـل از ولادت آن حـضـرت و در حـيـن ولادت شـريـفـش ظـاهـر شـده چـنـانـچـه بـر اهل اطّلاع ظاهر و هويداست و اقوى و ابقى از همه معجزات آن حضرت ، قرآن مجيد است كه از اتيان به مثل آن تمامى فُصحا و بلغا عاجز گشتند و بر عجز خود گردن نهادند و هركس در مـقـابـل قـرآن كـلمـه اى چـنـد به هم پيوست مفتضح و رسوا گشت مانند مُسَيْلمه كذّاب و اَسود عَنْسى و غيره . از كلمات مُسَيْلمه است كه در برابر سوره (والذّاريات )، گفته :
(وَالزّارِعـاتِ زَرْعـا، فـَالْحـاصـِداتِ حـَصـدا، فـَالطّاحِناتِ طَحْنا، فَالْخابِزاتِ خُبْزا فَالا كِلاتِ اَكْلاً)
و در برابر سوره (كوثر)، گفته :
(اِنّا اَعْطَيْناك الْجاهِر فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَهاجِر اِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْكافِرُ)
و از كلمات اَسود است كه مقابل سوره (بروج ) آورده :
(والسَّمآءِ ذاتِ الْبُرُوج والاَْرضِ ذات الْمُروُج وَالنِّسآءِ ذاتِ الْفروُج وَالخَيْلِ ذاتِ السُّرُوج وَ نَحْنُ عَلَيها نَمُوجُ بَيْنَ اللِّوى وَالْفَلُّوج )
و اين كلمات نيز از او است :
(يـا ضـَفْدَعُ بَيْنَ ضفْدَعَيْن نَقىّ نَقىّ كَم تَنقيّنَ لاَ الشّارِبُ تمنعَين وَلاَ الْمآء تَكْدُرينَ اَعْلاكِ في الْمآءِ وَ اَسْفَلُكِ فى الطّينِ)
ايـن مـعـجـزه قـرآن مجيد است كه اين كلمات ناهموار را مُسيلمه و اَسود به هم ببندند و آن را وحـى مـُنـزل گـويـنـد و در مـقـابل جماعت كثير قرائت كنند ؛ زيرا كه مُسيلمه و اَسود، عرب بودند و هيچ عرب چنين كلام ناستوده نمى گويد و اگر گويد قبح آن را بداند و بر كس نـخـوانـد و كـسـى كـه خـواهـد بـر مختصرى از اعجاز قرآن مطّلع شود رجوع كند به باب چـهاردهم جلد دوم (حياة القلوب ) علامه مجلسى (رضوان اللّه عليه ) ؛ زيرا كه اين كتاب گنجايش ذكر آن ندارد.

نام كتاب : منتهي الامال قسمت اول

نام نويسنده : مرحوم حاج شيخ عباس قمي

در نرم افزار صافات


پی نوشته:


84ـ (مناقب ) ابن شهر آشوب 1/189، تحقيق : دكتر بقاعى ، بيروت .



ادامه مطلب

امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : مطالب وفایل های مذهبی , مذهبی , پیامبران , پیامبران ,

تاریخ : پنجشنبه 31 مرداد 1392 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 164

همنشینان حضرت داوود و موسی علیهم السلام
حضرت داوود علیه السلام عرض کرد: پروردگارا! همنشین مرا در بهشت به من معرفی کن و نشان بده.

خداوند فرمود: متی (پدر حضرت یونس) همنشین تو در بهشت است. داوود اجازه خواست به دیدار متی برود، خداوند به او اجازه داد. او با فرزندش سلیمان به محل زندگی متی آمدند. خانه ای را دیدند که از برگ خرما ساخته شده بود.

پرسیدند: متی کجا است؟ گفتند: در بازار است.

هر دو به بازار آمدند و از محل او پرسیدند.

در جواب گفتند: او در بازار هیزم فروشان است. به سراغ او رفتند.

عده ای گفتند: ما هم منتظر او هستیم.

داوود و سلیمان به انتظار دیدار او نشستند و او در حالی که پشته ای از هیزم بر سر داشت آمد.

مردم به احترام او برخاستند و پشته را از سر او بر زمین نهادند.

متی پس از حمد خدا هیزم را در معرض فروش گذاشت و گفت:

چه کسی جنس حلالی را با پول حلال می خرد؟

یکی از حاضران هیزم را خرید. داوود و سلیمان به او سلام کردند. متی آن ها را به منزل خود دعوت کرد و با پول هیزم مقداری گندم خرید و به منزل آورد، سپس آن را با آسیاب آرد کرد و خمیر نمود، آن گاه آتش افروخت و مشغول پختن نان شد.

در آن حال با داوود و سلیمان به گفت و گو پرداخت تا نان پخته شد. مقداری نان در ظرف چوبی گذاشت و کمی نمک بر آن پاشید و ظرفی پر از آب هم در کنارش نهاد و دو زانو نشست و همگی مشغول خوردن آن شدند.

متی لقمه ای برداشت، وقتی خواست آن را در دهان بگذارد گفت: بسم الله و هنگامی که خواست ببلعد گفت: الحمدالله و این عمل را در لقمه های بعدی نیز تکرار کرد، آن گاه با نام خدا کمی آب میل کرد و هنگامی که خواست آب را بر زمین بگذارد، خدا را ستود و گفت: الهی! چه کسی را مانند من نعمت بخشیدی و درباره اش احسان نمودی؟ چشم بینا، گوش شنوا و تن سالم به من عنایت کردی و نیرو دادی تا توانستم نزد درختی که آن را نه کاشته ام و نه در حفظ آن کوشش نموده ام بروم و آن را وسیلة روزی من قرار دادی و کسی را فرستادی که آن را از من خرید و با پول آن، گندمی خریدم که آن را نکاشته بودم و آتش را مسخرم ساختی تا با آن نان بپزم و با میل و رغبت آن را بخورم تا در عبادت و اطاعت تو نیرومند باشم، خدایا! تو را سپاسگزارم.

پس از آن، متی گریست. در این موقع داوود به فرزندش سلیمان فرمود: فرزندم! بلند شو برویم، من هرگز بنده ای مانند این شخص ندیده بودم که نسبت به پروردگار سپاسگزارتر و حق شناس تر باشد.






همنشینی با موسی علیه السلام

روزی حضرت موسی علیه السلام هنگام مناجات با خدا عرض کرد: خدایا! مایلم یکی از همنیشنان بهشتی ام را ببینم.

خداوند، مرد قصابی را به او معرفی کرد.

حضرت موسی علیه السلام با کمال اشتیاق به دکان مرد قصاب رفت و از دیدن او خوشحال شد، با خود گفت: چقدر خوب است اعمال و کردار او را تحت نظر قرار بدهم تا ببینم او چه عمل فوق العاده دارد که سزاوار چنین مقامی گردیده است. موسی علیه السلام پس از بررسی احوال جوان، چیزی جز فروش گوشت ندید. هنگام شب که جوان قصاب، مغازه خود را تعطیل کرد و راهی منزل شد، موسی علیه السلام پیش آمد و بدون این که خود را معرفی کند، از جوان قصاب خواست که میهمان او باشد.

جوان قصاب پذیرفت و موسی علیه السلام را به منزل خود برد. جوان پس از احترام میهمان، ریسمانی را از دیوار باز کرد و زنبیلی از سقف اتاق پایین آمد. پیرزنی که در قنداق پیچیده شده بود داخل زنبیل بود. غذای رقیقی آورد و قاشق قاشق در دهان آن پیرزن ریخت. زن، گاه گاه نگاهی به آسمان می کرد و چیزهایی می گفت؛ ولی مفهوم آن روشن نبود. مرد جوان از میهمان پذیرایی کرد و دوباره وی را میان همان زنبیل گذاشت و به سقف اتاق آویزان کرد.

موسی علیه السلام و جوان از منزل خارج شدند. حضرت علیه السلام از جوان پرسید: این پیرزن چه کسی بود؟

جوان گفت: مادرم.

حضرت پرسید: چرا مادرت را به سقف آویزان کردی؟

جوان گفت: برای این که کسی در منزل ندارم و می ترسم حیوانی او را بیازارد.

موسی علیه السلام گفت: مادرت هنگام غذا خوردن به آسمان نگاه می کرد، او چه می گفت؟

جوان گفت: مادرم می گفت: خدایاً فرزندم را در روز قیامت با حضرت موسی علیه السلام محشور گردان.

حضرت فرمود: بر تو مژده باد که من موسی هستم. از خداوند متعال خواستم که همنشینم را در بهشت به من نشان دهد و او تو را معرفی کرد.

حال دانستم که این عمل پسندیده موجب شده است که همنشین من باشی
http://www.ashoora.ir/



ادامه مطلب

امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : داستان های عبرت آموز , پیامبران , پیامبران ,

تاریخ : دوشنبه 28 مرداد 1392 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 201

  

 
 
 



عيسى و مريم
و اذ قالت الملائكة يا مريم ان الله يبشرك بكلمة منه اسمه عيسى ابن مريم و جيها فى دنيا و الاخرة و من المقربين 
(سوره آل عمران : 46)
مريم دختر عمران از نسل داود است . مادر مريم زنى پاك و پارسا بود. روزى از خداى جهان در خواست كرد كه به وى فرزندانى كرامت فرمايد تا او را به خدمت بيت المقدس بگمارد.
خواست او به اجابت رسيد و خداوند مريم را به او اعطا فرمود. او مريم را به بيت المقدس برد و خداى را بخواند تا مريم و فرزندانش را از شر شيطان نگاهدارى كند. اين دعا هم به اجابت رسيد و چون مريم را به بيت المقدس ‍ آوردند بين متصديان ، در تربيت نمودن او گفتگوها شد و همه خواهان تربيت او شدند و براى رفع نزاع قرعه زدند. قرعه به نام زكريا در آمد.
زكريا سرپرستى مريم را عهده دار شد. پس از رشد مريم ، زكريا براى او حجره اى در بيت المقدس معين كرد و مريم در آن حجره به عبادت پرداخت . مريم داراى مقام و رتبه عصمت بود و خداوند او را بر زنان زمان ، بزرگى بخشيد و مريم در محراب عبادت بود كه جبرئيل به شكل جوانى پيش او آمد. مريم مضطرب شد.
جرئيل گفت : نترس من فرشته ام و تو را بشارت مى دهم كه خدا بتو پسرى كرامت مى فرمايد كه در دنيا و آخرت محترم باشد و در گهواره سخن بگويد گفت :
چگونه چنين امرى ميسر است با اين كه مردى با من تماس نگرفته است ؟ جبرئيل گفت : از قدرت خداى تعالى دور نيست و خدا به همه نوع آفرينش ‍ توانا است و هر چه اراده فرمايد به مجرد اراده او صورت مى گيرد.
در آن حال مريم خود را حامله ديد ولى ترس و اضطراب او را احاطه نمود كه دخترى بدون شوهر ممكن است فرزند آوردو آبستن شود؟! در كار خود انديشه مى كرد و با ناراحتى و پشيمانى سختى مواجه بود، زيرا اگرچه مريم سيده زنان جهان و ايمانش به خداى به سر حد كمال بود و مى دانست خداوند او را در هر حال يارى خواهد نمود ولى از شر زبان يهوديان نادان و لجوج در انديشه بود كه در برابر طعن آنان چه كند و چه مدركى براى تبرئه خويش ارائه دهد كه از زبان مخالفين بسته شود و كدام دليلى اقامه كند كه از شر آنان در امان باشد.
در اينجا سخن بسيار است و اخبار و آثار مختلف ، بعضى از نويسندگان كه تاريخ و قصص انبياء را نوشته اند به پيروى از بعض نويسندگان مصرى جريان حمل مريم را عادى شمرده و ماهها مريم را با ناراحتى هاى روحى و تاءثرات درونى دست به گريبان دانسته اند ولى طبق اخبار و اقوال بزرگان شيعه : شبانگاه مريم در اثر نفخ جبرئيل كه در گريبانش دميد باور شد و صبحگاهان وضع حمل نمود و مدت حمل ، نه ساعت كه به جاى نه ماه حمل زنان متعارفى بوده است .
بارى مريم معصومه ،در برابر قضاى الهى تسليم و امر خود را واگذار به پروردگار جهان نمود تا هنگام وضع حمل فرا رسيد .
درد زائيدن او به سوى درخت خرماى خشگ شده اى كشانيد. در آن بيابان ، بدون قابله و مددكار، رنج وضع حمل را تحمل كرد و كودك زيبايش ولادت يافت . از فشار غم واندوه اين جمله رابر زبان راند: اى كاش پيش از اين ساعت مرده بودم و جزء فراموش شدگان محسوب مى شدم .
ناگهان مريم افسرده بانگ دلنوازى شنيد كه به او دلدارى مى دهد و مى گويد: غمگين مباش چه آنكه خدايت در زير پايت نهرى روان ساخته است . از آن آب استفاده كن و درخت خرما را حركت ده . از خرماى تازه آن فرو ريخته سپس ميل كن و شاد باش . البته اين بانگ تسلاى خاطره افسرده مريم شد ولى هنوز در بيم زبانهاى گزنده معاندين بود.
از اين جهت نيز راهنمائى شد كه اگر كسى از بشر را ببينى كه در مقام طعن و ايراد به تو بر آيد بگو من براى خداوند نذر صوم كرده ام از اين رو با كسى سخن نمى گويم .
مريم كودك عزيزش را در آغوش گرفت و به سوى بيت المقدس آمد ولى هنوز چيزى نگذشته بود كه يهوديان او را ديدند و زبان به كلمات ناروا و تهمتهاى ناراحت كننده گشودند.
يهود با عبارت زشت او را مخاطب نموده گفتند:
اى مريم ! مطلب تازه و امرى عجيب پيش آورده اى ! با آنكه مادرت اهل فساد و آشنايى با بيگانگان نبود و پدرت از منكرات و كارهاى زشت بر كنار بود، تو چگونه روش آنها را از دست دادى و بدون شوهر فرزند آوردى ؟!
مريم بى گناه به طفل نوزادش اشاره كرد كه از او پرسش نماييد. گفتند: چگونه با طفلى سخن گوئيم كه قابليت تكلم ندارد و با بچه اى كه در گهواره است حرف بزنيم ؟
در آن حال به قدرت كامله پروردگار، كودك به سخن در آمد. عظمت و مقام ارجمند خود را اظهار داشت و گفت : من بنده خدايم خدا بمن كتاب (انجيل ) عطا فرموده و مرا پيامبر قرار داده و مرا با بركت و مباركت فرموده و تا زنده هستم مرا به نماز و زكات و نيكى به مادرم سفارش نموده است .
با اين بيان ، عيسى خود را معرفى كرد و پاكى مريم را اثبات كرد. زيرا چنين مولود خارق العاده اى خود از معجرات بزرگ الهى بود و جز از مادرى بزرگ و پارسا، بوجود نخواهد آمد و خدايى كه او را در چنين شرايطى به زبان آورده مى تواند بدون پدر نيز او را ايجاد فرمايد.
ولى با اين شهادت صريح ، يهود، بر عصيان خود باقى ماندند و با اين آيت روشن دست از گقتار زشت و ناهنجار برنداشتند و در تاريكى جهل و عصبيت خود باقى ماندند.
اما در گوشه و كنار، افرادى پاكى نيز بودند كه با ديدن اين اعجاز بزرگ بدون شك و ترديد داننستند كه اين نوزاد يكى از آيات بزرگ الهى است و مريم پاك و منزه است و از آلودگى برى مى باشد.
منجمين خاورزمين كه از ميلاد مسيح عليه السلام با خبر شدند، براى زيارتش به شهر بيت المقدس آمدند و براى او تحفه آوردند. همين كه هيرودوس پادشاه يهود خبر عيسى را شنيد، ترسيد كه مبادا به سلطنت او خللى وارد آيد از اين رو قصد قتل عيسى را نمود.
مريم كه احساس خطر كرد، با فرزند عزيزش به مصر عزيمت نمود و در آنجا عيسى را نگهدارى مى كرد تا سى سال از سن شريفش گذشت . خداوند انجيل را بر او نازل نمود. بعد از آن به بيت المقدس آمد و يهوديان را به دين حق دعوت نمود و تا سه سال ايشان را نصيحت كرد و پند داد و احكام انجيل را بر ايشان بيان كرد و چون پيغمبر اولوالعظم بود به اذن خداوند بزرگ معجزات بزرگى براى آنان آورد كه از جمله : زنده كردن مردگان و بينا كردن نابينايان و شفا دادن برص داران بود.
با ديدن معجزات چند تن از يهودبه وى ايمان آوردند و ديگران با او دشمن شدند. حتى خواستند حضرتش را بكشند.
حضرت عيسى از ميان كسانى كه به او گرويده و ايمان آورده بودند، دوازده نفر را انتخاب نمود كه به آنها را حواريون مى نامند. ايشان پيوسته پيرامون مسيح (ع ) بودند. از مكتب وى بهره ور مى شدند و آن پيغمبر بزرگوار، آنها را به نشر انجيل و شريعت خود امر مى نمود و در اين باب تاءكيد مى فرمود.
علماى دنيا پرست بنى اسرائيل و يهود مى پنداشتند كه با ستاره درخشان حق و حقيقت ، بازارشان كساد و رياستشان پايان مى يابد و ديگر صدقات و نذورات از ايشان قطع شده و به فقر و احتياج گرفتار مى شوند. يعنى با آمدن نماينده الهى و آسمانى ديگر نمى توانند از مردم نادان استفاده هاى سرشار سابق را بنمايند.
بر اساس اين پندار شرك آلود، در مقام بر آمدند كه آن چراغ خدائى را خاموش كنند و با خيال راحت در دنيا خوش باشند و معجزات وى را به سحر و شعبده نسبت دادند و در گمراهى خود اصرار ورزيدند.
اما وجود مقدس عيسى ، همچون سدى آهنين در مقابل مخالفين با عزمى راسخ و اراده اى محكم به نشر حقايق دين اقدام كرد و خدا را براى پشتيبانى و تاءييد و كمك خود كافى مى ديد و از سيل مخالفين نميهراسيد و در مواقع اجتماع به بيان احكام انجيل مى پرداخت و در بيت المقدس كه مجمع زائرين و واردين بود و اجتماعات در آن سرزمين بوجود مى آمد، عيسى هم از اين موقيعت استفاده كرده جمعيتهاى بسيارى را راهنمائى فرمود و عده بيشمارى در سلك انصار و يارانش در آمدند.
اين موضوع گرچه بر عناد يهود مى افزود و بيشتر آنش كينه آنها شعله ور مى نمود اما در برابر تاءييد الهى درخواست خداوند چه مى توان كرد. آنها بسيار كوشا و جدى كه نور خدا را خاموش كنند ولى خداوند، نور خود را كامل تر مى نمايد. گرچه كافران بدشان بيايد.


 

نام كتاب : دوره كامل قصه هاى قرآن 

از آغاز خلقت تا رحلت خاتم انبياء(ع )

مؤ لف :سيد محمد صوفى


نرم افزار حاوی صافات




ادامه مطلب

امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : پیامبران , پیامبران ,

تاریخ : پنجشنبه 24 مرداد 1392 نویسنده : جمعی از نویسندگان l بازدید : 175

مطالب گذشته
» سخنی از صدق وصفا »» جمعه 08 شهریور 1392
» اگر کسی ادعا کند با دلایل عقلی وجود خدا را رد می کند باید چه جوابی به او داد؟ »» سه شنبه 08 آذر 1401
» گریتینگ »» شنبه 14 اردیبهشت 1398
» کتاب یک چمدان خاطره »» چهارشنبه 28 فروردین 1398
» ۵ ترفند ساده برای تمیز کردن سینک ظرفشویی »» دوشنبه 07 آبان 1397
» ضرورت طراحی سایت حرفه ای »» شنبه 07 مرداد 1396
» مزایا و معایب طراحی سایت پارالاکس »» دوشنبه 26 تیر 1396
» اربعین »» شنبه 29 آبان 1395
» درازگودال ماریانا »» شنبه 29 آبان 1395
» آدانسونیا یا بائوباب »» شنبه 29 آبان 1395
» یون--سدیم »» شنبه 29 آبان 1395
» محمد بن موسی خوارزمی »» شنبه 29 آبان 1395
» دانلود Internet Download Manager 6.26 – نرم افزار دانلود منیجر IDM »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» دانلود انیمیشن 6 ابر قهرمان دوبله فارسی با کیفیت عالیbig hero 6 2014 »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» دانلود انیمیشن زندگی پنهان حیوانات The Secret Life of Pets 2016 با دوبله فارسی و لینک مستقیم »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» دانلود فیلم بارکد با کیفیت اورجینال و لینک مستقیم »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» فیلم بادیگارد با کیفیت 1080p و لینک مستقیم-nava1.rzb.ir »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» دانلود انیمیشن رودنسیا و دندون شازده خانم با دوبله فارسی و کیفیت Rodencia and the Princess’ Tooth -HD »» پنجشنبه 06 آبان 1395
» 10 تاثیر مضر مواد مخدر بر بدن »» جمعه 22 آبان 1394
» وظایف قوه قضائیه چیست؟ درباره ی قوه ی قضاییه »» جمعه 22 آبان 1394
» درباره ی شرکت پست »» جمعه 22 آبان 1394
» انواع تقویم( -تقویم قمری-تقویم قمری شمسی-تقویم شمسی-تقویم جولیوسی-تقویم گرگوری--تقویم خورشیدی خیام:) »» جمعه 22 آبان 1394
» ویژگی رفتاری زنبور ها-زنبورها »» جمعه 22 آبان 1394
» موضوع تاثیر رسانه بر روی زندگی مردم »» جمعه 22 آبان 1394
» سيّد محمدحسن طباطبائي ميرجهاني(2) »» جمعه 08 آبان 1394
» سيّد محمدحسن طباطبائي ميرجهاني(1) »» جمعه 08 آبان 1394
» امامت ، از اصول مذهب(سوال وجواب) »» جمعه 08 آبان 1394
» ائمه و پيشوايان اسلام »» جمعه 08 آبان 1394
» امامت در باطن اعمال »» جمعه 08 آبان 1394
» فرق ميان نبى و امام »» جمعه 08 آبان 1394
» امامت در بيان معارف الهيّه »» جمعه 08 آبان 1394
» قصه هاى زندگى فاطمه عليها السلام »» دوشنبه 03 فروردین 1394
» داستانهاى ما »» جمعه 29 اسفند 1393
» داستان های زیبا2 »» پنجشنبه 28 اسفند 1393
» داستان های زیبای 2 »» چهارشنبه 27 اسفند 1393
» داستان های زیبا 1 »» چهارشنبه 27 اسفند 1393
» آمینو اسیدها »» سه شنبه 26 اسفند 1393
» موضوع حالات جوانی »» یکشنبه 24 اسفند 1393
» خلاصه حالات آخرين پيامبر و اشرف مخلوقات و فضایل »» جمعه 03 بهمن 1393
» نامه رهبر معظم انقلاب به جوانان اروپا و آمریکای شمالی »» جمعه 03 بهمن 1393
تعداد صفحات : 4 1 2 3 4 صفحه بعد
آمار کاربران

عضو شويد


فراموشی رمز عبور؟

عضويت سريع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
سخنی از بهشت
آیه قرآن
آیه قرآن
ذکر روزهای هفته
ذکر روزهای هفته
جنگ دفاع مقدس
جنگ دفاع مقدس
وصیت شهدا
وصیت شهدا
مهدویت امام زمان (عج)
مهدویت امام زمان (عج)
مطالب محبوب
سخنی از صدق وصفا بازدید : 463
ديان و مذاهب هند بازدید : 459
فیض کا شانی بازدید : 443
امام علی (ع) بازدید : 435
اربعین بازدید : 425
امام شناسی بازدید : 415
آداب سخن گفتن بازدید : 413
) دعاى گنج العرش بازدید : 405
نظر سنجي
چند صلوات برای ظهور امام زمان می فرستید؟
کدامین مطالب را می پسندید؟
نظرتان در مورد سایت چیست؟

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به نوای معطر الهی مي باشد.

جدید ترین موزیک های روز



طراح و مترجم قالب

طراح قالب

جدیدترین مطالب روز

فیلم روز

نوای معطر الهی